غلامرضا روزی به من گفت: «مادر جان، میخواهم به جبهه بروم.» به او گفتم: «پسرم، درست را ادامه بده.» اما او با قاطعیت گفت: «من باید به جبهه بروم.» پس از ثبتنام، راهی جبهه شد. تنها پانزده روز بعد، خبر شهادتش را آوردند؛ میگفتند هنگام شهادت، داخل سنگر و کتابی در دست داشته که در آتشسوزی سنگر به شهادت رسیده است.