ادای محبت و احترام به سیدالشهدا از دیرباز تا کنون همانند دریای بزرگی جریان دارد که افراد بسیاری را برای یک هدف مشترک یعنی مدح و بیان محبت به امام حسین (ع) و بازگوی مصائب کربلا دور یکدیگر همچون مشعلی جمع کرده است، در تمام ۱۳۸۴سال بعد از قیام عاشورا شعر از همان ابتدا، زبان گویای عزاداران در ماتم اشرف اولاد آدم (ع) و زبان حال آنها در حسرت همراهی با فرزند رسول خاتم (ص) بوده است بر همین اساس مجموعه ای از اشعار عاشورایی شاعران را در ادامه می خوانیم:
بجای شیر ، تیر نوش کرده بود اصغرت
و بعد تیر و تیغ و نیزه می زدند بر سرت
" کنار درک -غربت- تو کوه از کمر شکست"
چقدر زخم تشنه مانده است روی پیکرت
سر حسین(ع) تشنه لب هنوز روی نیزه هاست
زمانه خاک بر سرم، زمانه خاک بر سرت
هزار سال رفت و تو هنوز زخم می خوری
هزار سال رفت و تازه است زخم حنجرت
هزار سال رفت و دسته دسته قوم کوفیان
گرفته تیغ بر کف ایستاده در برابرت
سرِ بروی نیزه ات حقیقت محمّدیست
چرا زمانه پی نمیبَرد به اصل جوهرت؟
بیا کنار خیمه های تشنه لب نگاه کن
ببین که زخم تیرها چه کرده با برادرت
شب وداع آمد و سری زدم بمجلسی
که شعله اش اگرچه بود نام پاک مادرت
تمام شب شکسته سینه میزدم بیاد تو
و لشکری که اسب می دواند روی پیکرت...
***
نشسته ام به یاد روزهای دور کودکی
شکسته دم گرفته ام بیاد دیده ی ترت
سلام می کنم سلام می کنم بزخم تو
سلام می کنم بعطر جمله های آخرت
سلام ما سلام ما به تشنگان کربلا
سلام ما سلام ما به اکبر و به اصغرت
علیرضا قزوه
بگذار که این باغ، درش گم شده باشد
گل های تَرَش، برگ و بَرَش گم شده باشد
جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ؟
گر قاصدک نامه برش گم شده باشد
باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد
بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه ی سیم و زرش گم شده باشد
شب، تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد
چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد
آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد
سعید بیابانکی
یا زینب" گفت وقتی افتاد حسین
"زینب! "زینب!" گفت و جان داد حسین
حتّی نگذاشت تا که تنها برود
با او سر ِ خویش را فرستاد حسین
جلیل صفربیگی
فراز منبر نی قرص ماه می بینم
خدای من! نکند اشتباه می بینم؟
بتاب یوسف من! بوی گرگ می شنوم
بتاب، راه دراز است و چاه می بینم
نظاره می کنم از راه دور سرها را
جوان و پیر سفید و سیاه می بینم
به آیه های کتاب غمت که می نگرم
تمام را به «کدامین گناه...» می بینم
به احترام سرت سر به مهر می سایم
و قتلگاه تو را قبله گاه می بینم
سعید بیابانکی
کربلا را می سرود این بار روی نیزه ها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزه ها
نینوایی شعر او از نای هفتاد و دو نی
مثل یک ترجیع شد تکرار روی نیزه ها
چوب خشک نی به هفتاد و دو گل آذین شده ست
لالهها را سر به سر بشمار روی نیزه ها
زخمی داغند این گلهای پر پر، ای نسیم!
پای خود آرامتر بگذار روی نیزه ها
یا بر این نیزار خون امشب متاب ای ماهتاب
یا قدم آهسته تر بردار روی نیزه ها
قافله در رجعت سرخ است و جاده فتنه جوش
چشم میر کاروان، بیدار روی نیزه ها
زنگیان آیینه میبندند بر نی، یا خدا
پرده بر میدارد از رخسار روی نیزه ها ؟
صوت قرآن است این؟ یا با خدا در گفتوگوست
رو به رو، بیپرده، در انظار روی نیزهها
یاد داری آسمان!؟ با اختران، خورشید گفت:
وعده ی دیدارمان: این بار روی نیزه ها ؟!
با برادر گفت زینب: راه دین هموار شد
گرچه راه توست ناهموار روی نیزه ها
ای دلیل کاروان! لختی بران از کوچهها
بلکه افتد سایه ی دیوار روی نیزه ها
صحنه ی اوج و عروج است و طلوع روشنی
سیر کن سیر تجلّی زار روی نیزه ها
چشم ما آیینه آسا غرق حیرت شد چو دید
آن همه خورشید اختربار روی نیزه ها
محمّد علی مجاهدی