به گزارش خیمه مگ، یکی از معیارها و مؤلفههای بررسی و سنجش میزان پیشرفت و تکامل فکری، فرهنگی و اجتماعی هرکشوری، مقدار و میزان علاقه و اقبال مردم آن مملکت به مقوله کتاب و کتابخوانی است.
در آموزههای دینی اسلام سفارشات فراوانی نسبت به بحث کتابخوانی شده است. امام علی (ع) که پیامبر مکرم اسلام از او به درب شهر علم یاد میکنند؛ به عنوان پیشوای نخستین مسلمین جهان، تأکیدات فراوانی در این زمینه دارند که ازجمله آنها عبارتند از:
- برتو باد از کتابها، فراگرفتن آنچه در آنهاست.
- کسی که با کتابها خود را آرامش دهد، هیچ آرامشی را از دست ندهد.
- کتاب غذای روح بشر است.
مقام معظم رهبری نیز تعبیر زیبایی در اهمیت مطالعه کتاب دارند؛ ازجمله؛ در اهمیت عنصر کتاب برای تکامل جامعه انسانی، همین بس که تمامی ادیان آسمانی و رجال بزرگ تاریخ بشری، از طریق کتاب جاودانه ماندهاند و روابط فرهنگی جامعه بشری نیز از پوشش کتاب و مبادلات فرهنگی تقویتشده است.
در جریان هشت سال دفاع مقدس نیز اکثر نوجوانان و جوانانی که بهصورت داوطلب به جبهه اعزام میشدند؛ از قشر دانشآموز و دانشجویانی بودند که حضور در جبهه مانع از دوری از تحصیل علم و دانش نزد آنها نشده بود و در کولهپشتی خود کتابهای درسی و غیردرسی خود را حمل میکردند تا در مواقع فراغ از عملیات به رسالت دینی خود در تحصیل علم و دانش بپردازند.
مهدی سلحشور از مداحان نامی کشور است که در نوجوانی بهصورت داوطلبانه در جبهههای حق علیه باطل شرکت کرد. وی در بخشی از کتاب خاطرات خود با نام «باغ حاج علی» به بیان خاطرهای از دوستان و همرزمان همسن و سال خود در باب اهمیت کتابخوانی پرداخته که به مناسبت روز کتاب و کتابخوانی منتشر میشود:
سفارش به خواندن کتاب
گاهی بچههای مسجد بهصورت دستهجمعی برایم نامه مینوشتند و من هم نامهای عمومی برایشان مینوشتم و گاهی هم تکبهتک بهشان نامه میدادم.
بیشترین مکاتبهام با جمشید بود. جمشید ربیعی نامهای در تاریخ ۲۴ آذر برایم فرستاد و در آن چند کتاب به من معرفی کرد و توصیههای اخلاقی نوشت.
وقتی نامهاش را خواندم، یاد یکی از گفتگوهایم با علی جابری افتادم که میگفت: یکی از نعمتهای بزرگ که خدا به آدم می ده، رفقای خوبه! از این مدل رفقایی که به درد قیامت همدیگه بخورن و باعث رشد هم بشن.
جمشید از بابت رفاقت در نامهاش نوشته بود: اگر وقت آزاد داری و میتوانی مطالعه کنی، کتابهای شهیدان محراب، مطالب بسیار ارزندهای دارد.
برای من که سن کمی داشتم، همیشه این توصیهها مفید بود و از مطالب دوستانم استفاده میکردم. جمشید بیست سالش بود و من پانزده سالم.
در ادامه نامه نوشته بود: در ۲۰ آذر ۱۳۶۵ مانور عملیاتی خندق را انجام دادیم؛ با بچههای مسجد سیدالشهدا (ع) و جایت خیلی خالی بود.
به سعید میگفتم که کاش بیسیمچی قبلیمان الآن با ما بود! خاطره مانور قبلی و بچههای مسجد سیدالشهدا (ع) در دلم زنده شد.
جمشید آدرس مصطفی غلامی را فرستاده بود تا با او مکاتبه کنم. من هم برای مصطفی نامه نوشتم تا کاری کند به جبهه جنوب پیش بچهها بروم.
مصطفی هم نامهای برایم فرستاد و قول داد که وقتی برگشتم، کمک کند به جبهه جنوب بروم. علی جابری هم با مصطفی درباره من صحبت کرده بود؛ اما نتیجه رفتن پنهانیام به جبهه همین بود که از همه دوستان و رفقایم جدا افتاده بودم.
بچههای پایگاه گوره قلعه خیلی خوب بودند، اما من دلم پیش دوستان مسجدیام و عملیاتهایی بود که در جبهه جنوب انجام میدادند.