به گزارش خیمه مگ، مهدی جمشیدی، جامعهشناس و پژوهشگر حوزه فرهنگ و تاریخ در یادداشتی به ماهیت قیام فاطمی پرداخت که در ادامه آن را میخوانید:
دفاع از حقیقت دین
قیام فاطمه (سلاماللهعلیها) بدان سبب بود که جامعه، آخرین سخن پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را به دیده غفلت نگریست و نادیده انگاشت؛ آن هم سخنی که قوام و دوامِ هویّتیِ حقیقیِ اسلام، به آن گره خورده بود. او میدانست که «نبوّت» بدون «امامت»، ناتمام خواهد ماند، بلکه موجبات انهدام تدریجیِ باطن دین، فراهم خواهد آمد و جز پوستهای ظاهری، چیزی نخواهد ماند. امامت، هرگز قابلفروکاهیدن به خلافت نیست؛ یعنی فقط سخن در این نیست که چه کسی باید ریاست و حکومت را در عنان و اختیار خویش داشته باشد، بلکه درد و دغدغه اصلی، آن است که اگر خطّی که نبوّت رقم زده است در اختیار آنان که شایسته نیستند قرار بگیرد، دین از حقیقتش تهی خواهد شد و جامعه، گرفتار بیراههها میشود؛ چنانکه علی -علیهالسلام- در سالیان بعد گفت شما در دریاهایی از فتنه فروغلتیدید. اینجاست که سیاست ظاهری، بر احوال باطنیِ امّت پیامبر و سرنوشت معنوی آنها سایه میافکند و ازاینرو بود که این قدرت باید در اختیار «منصوبان» باشد و نه «منتخبان».
توطئهگران که بودند؟
توطئه غصب را «اقلیّتِ زیرکِ منافق» طراحی کردند که در پسِ پرده، در انتظار رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نشسته بودند و میخواستند با صحنهآرایی و فریب، حقیقت امامت را پنهان نگاه دارند و به قدرت سیاسی دست یابند. توده سادهدل که منزلت امامت را درنیافته بود و بر این گمان بود که تفاوت میان «امامت» و «غیرامامت» در این شخص و آن شخص است نیز همراهی کرد و تسلیم توطئه غصب شود. این عدّه اندک، در کمین نشسته بودند تا در لحظه بحران و خلاء، ناگهان سر از لانه خویش بیرون آورند و آخرین توصیه پیامبر را از دیدهها و نظرها دور سازند و به فراموشی بسپارند. عوام، همواره اینچنین هستند؛ زندگی و فکرشان در سطح است و از تأمّل بیبهرهاند و بهآسانی، به این سو و آن سو میروند و تابع و تسلیم اقتضاها و ایجابهایی هستند که خواص میآفرینند. اینان، بیاراده و مطیع و دنبالهرو هستند و نسبت بیواسطه با حقیقت ندارند و در ذهنشان، هیچ پرسشِ تنشزایی نمیشکفد. بدین سبب بود که کسی در آن معرکه آغشته به نسیان نپرسید که خودِ پیامبر، چندی قبل چه گفت و قدرت و ولایت و امامت را به که سپرد.
روایت وارونه دستاویز غصب خلافت شد
آن اقلیّت زیرکِ منافق که طراحان توطئه غصب بودند ابزار و اهرمی جز «روایت» نداشتند و به همین واسطه نیز عوام سادهدل را فریفتند و امامت را مهجور و منزوی ساختند. در این روایت مبدعانه و شیطانی، تاریخ پساپیامبر به خواست و اراده خودِ «مردم» سپرده شده بود و «خدا»، به نظارهگر نزاع ارادههای دلخواهانه مسلمانان تقلیل یافته بود. دیگر این «آسمان» نبود که باید تقدیر حیات جامعه اسلامی را تعیین میکرد، بلکه «زمین»، فاعلِ مطلق بود؛ اجتماع سقیفه بر مسند خدایی تکیه زد و برای امّت پیامبر، تشریع کرد. اگر نبوّت، امر آسمانی بود، اینک در روایتی که ساعتی پس از رحلت پیامبر -صلیاللهعلیهوآله- صورتبندی شده بود، امامت به حاشیه رفته و خلافت و سیاست و هدایت، امر زمینی وانمود شده بود. در این امر زمینی نیز، مردم باید خودشان اراده میکردند که حقّ حاکمیّت از آنِ کیست. آری، مؤمنانِ متعبّدِ دیروز، اینک در سایه سقفِ «کجروایتهای سقیفهای»، حالوهوای فرعونی یافته و در برابر نصب الهی، قد برافراشته بودند.
یا جهاد تبیین یا شهادت
در این میانه، جز اندکی از اصحاب پیامبر راحل، جانب علی(علیهالسلام) را نگرفتند. اقلیّتِ زیرکِ منافق، حقیقت را بلعیدند و عقل امّت را ربودند و تاریخ قدسی را به سوی تاریخ عرفی سوق دادند و بدین سبب، نبوّت را ناتمام و رهاشده نهادند. در این لحظهی نسیانی و غافلانه بود که پاره مهمی از رسالت، همراه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به خاک سپرده شد و ظاهر دین بر باطن دین، تفوّق یافت. صداهای مخالفی نیز که به عدد انگشتان دست نمیرسیدند، در گلو خفه شدند و امامت که جان و حقیقت دین بود، به مرداب غفلت جمعی سپرده شد. اما فاطمه (سلاماللهعلیها) نمیتوانست فریاد اعتراض برنیاورد و غلبه اراده ابلیس را تاب آورد. ازاینرو، از همان روزهای آغازین، قاطعانه و روشنگرانه برآمد و عَلَم مخالفت برافراشت و خطبهی استحالهی انقلاب نبوی را خواند. او در اوج غربت و تنهایی، در برابر «جامعه خوابزده»ای قرار داشت که نمیخواست برای حقیقت، هزینه بدهد و با توبه جمعی، به اراده سیاسی و هویتی خدا بازگردد. او احساس کرد که خاموشی، طریق صواب نیست و باید در این راه دشوار و بیرهرو، از جان درگذرد و هرچه که پیش آید از امامت علی (علیهالسلام) درنگذرد. او نشان داد که جهاد تبیین در برابر اصحاب استحاله، اگر نافذ باشد، شهادت میآفریند.