۰۲ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۲:۱۴
چند روایت خواندنی از زنان تازه‌مسلمانی که به حضرت‌ زهرا(س) و حجاب فاطمی‌ ارادت دارند

خدا می‌خواست دختران فاطمه باشیم

خدا می‌خواست دختران فاطمه باشیم
ریحانه محمدی / احمد عبدالله‌زاده مهنه
کد خبر: ۳۵۳۶

اینکه از پدر و مادری مسلمان و شیعه در وطنی که سرزمین حقیقت و محور تحول‌های تاریخی باشد به‌دنیا بیایی، اینکه افرادی پیش از تولد تو برای زیست مسلمانی و مؤمنانهٔ نسل‌های پس‌ازخود جان، مال و خون داده باشند و سر سفرهٔ آمادهٔ معنویت نشسته باشیم، اینکه لقمهٔ خوشمزه‌ای از خوراک روح را در دهانت بگذارند و تو به‌راحتی راحت‌الحلقوم ببلعی و شهد شیرینش بر جانت بنشیند، نعمتی است که خدا به ما هدیه کرده است. ما در زمرهٔ امت محمد(ص) پا به‌دنیا گذاشته‌ایم اما در این دنیای سراسر نعمت، جای یک شکرگزاری خالی است. این را وقتی که با آدم‌های عاشق حقیقت و معنویت راستین همکلام می‌شویم، بهتر و بیشتر متوجه می‌شویم. آدم‌های خالصی که راحتی دنیا و آزادی‌های خودخواسته را برای دستیابی به مسیر هدایت رها کرده و با چشمانی مشتاق و حسرتی در دل مانده پا در وادی سرزمین آیین محمدی می‌گذارند. آدم‌هایی که نه از پدر و مادر مسلمان زاده شده‌اند و نه سرزمین آن‌ها مهد دین آخرالزمان بوده، اما دل‌های پاک و ضمیر روشنی برای پذیرش حق داشته‌اند. گرچه مسلمان‌زاده نیستند اما زیست مؤمنانه را محققانه آموخته‌اند. محبت و عطش عاشقانهٔ آن‌ها به مقدسات، شنیدنی و خواندنی است. زنان تازه‌مسلمان و نوکیش علاقهٔ ویژه‌ای به حضرت زهرا(س) دارند. محبتی که در دل آن‌ها جاری است از نوع محبت دختر به مادر است. من این رابطه را مادرانهٔ فاطمهٔ ‌زهرا برای دختران تازه‌واردش می‌نامم. حکایت خواندنی دختران فاطمه را در چند روایت زیر بخوانید.

 

خدا می‌خواست برای فاطمه باشم

«لنه میته‌سن» امروز با نام سمیرا خادم شناخته می‌شود. او حدود ۶دهه پیش در یکی از شهرهای کوچک دانمارک در یک خانوادهٔ مسیحی به‌دنیا آمد. پدرش معلم و مادرش کارمند بودند. در دوران جوانی با یک ایرانی مسلمان ازدواج می‌کند. روایت تشرف خانم سمیرا خادم به اسلام خواندنی است. او می‌گوید:

«با آقای خادم توسط یکی از دوستان مشترک آشنا شدم. خیلی‌زود مهرش به دلم نشست و به خواستگاری‌اش جواب مثبت دادم. البته از همان ابتدا با همسرم شرط گذاشتم که توقعی برای مسلمان‌شدن من نداشته باشد هرچند ما با سنت اسلام ازدواج کردیم. چندسال به همین منوال گذشت. او مسلمان بود و من مسیحی. ماجرای مسلمان‌شدن من لطف خدا بود؛ ماجرا از این قرار بود که همسرم به اتفاق دوستانش در کپنهاگ حسینیه‌ای تأسیس کردند. تا آن‌روز هیچ مسجد و حسینیه‌ای برای شیعیان در دانمارک وجود نداشت. من علاقه‌ای به حضور در این حسینیه نداشتم چون کلاً از گریه‌کردن خوشم نمی‌آمد و علاقه نداشتم احساساتم را با گریه‌کردن نشان دهم. یک‌شب که همسرم می‌خواست به حسینیه برود، به من گفت: من یک خواهشی از شما دارم. امشب شهادت حضرت زهراست. از شما می‌خواهم همراه من به حسینیه بیایی، چون ایشان مادر اسلام است. هرچند خیلی مایل نبودم، اما قبول کردم که همراهش به مراسم عزاداری حسینیه بروم. مراسم شروع شد. نمی‌توانم برایتان توصیف کنم اما روحم پرواز کرد. من در آن تاریکی نوری را دیدم که در اتاق چرخید و حس کردم در وجود من نشست. حالت خاصی پیدا کردم اما متوجه نبودم چه اتفاقی افتاده. به خانه که برگشتیم، همسرم متوجه دگرگونی حالم شد و از من پرسید چه اتفاقی افتاده؟ ماجرا را برایش تعریف کردم. لبخندی زد و گفت: این طبیعی است، خدا می‌خواهد برای او و فاطمه باشی.  وقتی این جمله را گفت آرامش خاصی پیدا کردم و تصمیم گرفتم مسلمان شوم، بدون اینکه اطلاعی از اسلام داشته باشم. همسرم گفت: تصمیم سختی است، فکر کن اگر وارد اسلام شوی دیگر نمی‌توانی از آن خارج شوی. کمی‌ باهم صحبت کردیم. فردای آن‌شب تصمیم گرفتم در اولین اقدام لباس‌هایی برای پوشش اسلامی‌ تهیه کنم. از همسرم خواستم به من نمازخواندن بیاموزد. همسرم پیش از تصمیم من برای مسلمان‌شدن دربارهٔ اعتقادات خود صحبت کرده بود، همانگونه که من صحبت می‌‌کردم. همسرم کتاب‌هایی دربارهٔ اسلام در خانه داشت که من گاهی آن‌ها را مطالعه می‌کردم به همین دلیل شناخت نسبی به اسلام داشتم. خدا را شکر می‌کنم که آن‌شب در فاطمیه خدا مرا خواند.

من معتقدم اسلام، انسان را کامل می‌‌کند. زندگی قبل از مسلمانی من ناقص بود و مدام دنبال گمشده‌ای بودم. آن شخصی که به من کمک کرد تا گمشده‌ام را بیابم حضرت زهرا بود. فاطمه، اسلام مجسم است و به ما کمک می‌ کند که شناخت کاملی نسبت به اسلام پیدا کنیم. حضرت فاطمه، مادر ماست و رفتار مادر بر فرزند تأثیر می‌گذارد. درست است که نمی‌توانیم در آن جایگاه باشیم اما باید مثل ایشان رفتار کنیم. یکی از جاذبه‌های شخصیت حضرت زهرا، حجاب است. من قبل از مسلمان‌شدن همیشه فکر می‌کردم حجاب مثل زندان است که زن را محدود می‌کند و حتی حقوق اولیهٔ او را از بین می‌برد؛ همانگونه که در غرب رایج است. روزی که تصمیم گرفتم مسلمان شوم و خواستم با حجاب از منزل خارج شوم، دلهره داشتم چون نمی‌دانستم با من چگونه برخورد می‌شود، اما بر دلهره و دغدغه‌ام غلبه کردم، سرم را بالا گرفتم و با اطمینان بیرون رفتم. حس می‌کردم با حجاب از زندان آزاد شده‌ام، احساس آزادی و شادی به من دست داده بود. برخلاف آنچه تصور می‌ کردم حجاب نه‌تنها مرا محدود نکرد بلکه علاوه‌بر آزادی، احترام نیز درپی داشت. بعد از مسلمان‌شدن برای شناخت حضرت فاطمه زهرا به مطالعه روی آوردم ولی هرچه خواندم احساس کردم کمتر ایشان را می‌شناسم. اینکه بانویی که در هجده‌سالگی از دنیا رفته، توانسته به این مقام معنوی و اجتماعی دست پیدا کند برایم بسیار آموزنده است. اگر زن مسلمان بر مدار زندگی زهرا حرکت کند، زندگی او نورانی می‌شود زیرا مورد توجه خدا قرار می‌ گیرد.» 

 

رستگاری با عشق علی و فاطمه

«فاطمه هوشینو» در یک خانوادهٔ پنج‌نفرهٔ بودایی در ژاپن میهمان هستی شده است. همهٔ اعضای خانوادهٔ او وکیل هستند، اما او از کودکی به معنویت علاقمند بوده و مهم‌ترین دغدغهٔ ذهنی او این بوده است که هدف زندگی انسان چیست؟

ماجرای ۱۱سپتامبر دنیا را تکان داد. همهٔ رسانه‌ها روی سر مسلمانان هوار شدند؛ تروریست خواندند و علیه تفکرات آیین محمدی و پیروان او گفتند و نوشتند. موج منفی رسانه‌های غرب و شرق عالم اما، دنیای ذهنی خانم هوشینو را به سمت و سوی دیگری سوق داد. وقتی خدا می‌خواهد که بشود، می‌شود. او در آن سال، دانشجوی روابط بین‌الملل بوده است. فاطمه‌خانم که حالا طلبهٔ جامعة‌الزهرای قم است، روایت زیبایی از تحولات معنوی خود دارد. او می‌گوید:

«وقتی آن هجمه‌های بی‌رحمانه علیه اسلام و مسلمانان را دیدم، تصمیم گرفتم دربارهٔ اسلام مطالعه کنم. می‌خواستم بدانم چرا این‌اندازه علیه اسلام و مسلمین تبلیغات می‌شود. مگر آن‌ها چه ‌اندیشه و تفکری دارند؟! کنجکاوی من باعث شد تا به مطالعات عالمانه‌ای دست یابم. در مطالعاتم به این نکته رسیدم که اسلام با خشونت مخالف است. این نکتهٔ مهم، راه را برای مطالعات گستردهٔ من هموار کرد. شروع به خواندن ترجمهٔ انگلیسی قرآن کردم. به صوت عربی آن گوش می‌دادم. نوای قرآن بر جان و دلم نشسته بود. وقتی قرآن را گوش می‌کردم، روحم آرام می‌گرفت. ضمن مطالعاتی که پیرامون اسلام داشتم به مطالعهٔ اندیشه‌های ادیان دیگر نیز پرداختم. زمانی‌که سورهٔ یاسین را شنیدم، نور ایمان در من دمیده شد و تصمیم گرفتم مسلمان شوم. این تصمیم برای جامعه‌ای که من زندگی می‌کردم، خیلی سخت بود، اما من به یقین رسیده بودم که این یک دعوت شخصی از سوی خداست. وقتی تصمیم گرفتم که رسماً مسلمان شوم، به یک مرکز اسلامی‌ در توکیو که وابسته به عربستان سعودی بود، زنگ زدم و تلفنی شهادتین را گفتم و مسلمان شدم. آن زمان نمی‌دانستم که سنی شده‌ام! چون برای من فقط قرآن مهم بود و به تفاوت مذاهب در اسلام آشنایی نداشتم.

اولین کاری که بعد از مسلمان‌شدن انجام دادم، یادگیری الفبای عربی بود تا بتوانم نماز و قرآن بخوانم. زمانی‌که توانستم قرآن را بخوانم متوجه شدم که آیاتی هست که معنی آن با ترجمه فاصله دارد. اینجا بود که برایم سئوال پیش آمد. به آن مرکز اسلامی‌ زنگ زدم تا جواب سئوالاتم را بگیرم، آن‌ها نه‌تنها به من پاسخی ندادند بلکه گفتند شما نباید چون و چرا بیاورید. این جواب برای من قانع‌کننده نبود. یکی از سئوالات من دربارهٔ آیهٔ‌ ولایت بود که بی‌پاسخ ماند. بعد از آن کتب تاریخی را هم مطالعه کردم. آنجا بود که متوجه شدم اتفاقاتی در صدر اسلام رخ داده که نمی‌توانستم بپذیرم. اینکه عده‌ای پیکر مطهر پیامبر را با خانواده‌اش تنها بگذارند برای من که در فرهنگ ژاپن بزرگ شده بودم و آن را بی‌حرمتی می‌دانستم، خیلی عجیب بود. من این شبهه را هم پرسیدم؛ گفتند: شما غیبت می‌کنید! وقتی دیدم از آن مرکز سعودی نمی‌توانم پاسخ‌هایم را بگیرم دوباره سراغ اینترنت رفتم. آنجا بود که به تنوع مذاهب اسلامی‌ پی بردم. شیعیان هرگز به من نگفتند که سئوال نپرس یا ما حق هستیم، بلکه به من می‌گفتند هر دو نظر را مطالعه کنید و از مقایسهٔ دیدگاه‌ها به حقیقت پی ببرید. من از این نوع نگاه شیعیان خیلی خوشم آمد زیرا آن را مطابق آیهٔ «لا اکراه فی الدین» می‌دیدم. به همین منظور در اینترنت دربارهٔ شیعه مطالعه کردم و سایتی را پیدا کردم که در آن دعا به‌همراه ترجمهٔ انگلیسی داشت. اولین دعایی که خواندم دعای یستشیر بود که روی من اثر مثبتی گذاشت و شگفت‌زده شدم که چه کسی است که خدا را اینگونه شناخته است. با این دعا به علی(ع) علاقه‌مند شدم. وقتی حدیث ثقلین را خواندم فهمیدم کسی‌که می‌خواهد پیرو قرآن باشد باید اهل‌بیت پیامبر را هم بشناسد. به همین علت تصمیم گرفتم شیعه شوم. با عشق علی و فاطمه رستگار شدم. وجود اینترنت برای من یک نعمت بزرگ است، زیرا زمانی که برای اسلام و شیعه تحقیق می‌کردم تنها اینترنت به کمک من آمد.

در همین مطالعات در گفتگوی اینترنتی با چند ایرانی آشنا شدم که به سئوالات من پاسخ می‌دادند؛ یکی از این افراد من را با زبان فارسی و فرهنگ ایرانی آشنا کرد که اکنون همسر من هستند. یک‌سال‌ونیم بعد از مسلمان‌شدنم تصمیم گرفتم به ایران به‌عنوان یک کشور مسلمان مهاجرت کنم تا به‌راحتی اعمال مذهبی را انجام دهم.

در نوروز ۸۹ به ایران آمدم و با همسرم تشکیل خانواده دادم. زندگی با اسلام برای من تغییرات و برکات فراوانی داشت؛ از تجملات دور شدم و تحولات معنوی و رفتاری بسیاری در من به‌وجود آورد. اسلام نور هدایت است که من را از دنیای تاریک نجات داد. من با عشق فاطمه راه در دنیای روشن ایمان گذاشتم. شخصیت حضرت زهرا برای من شگفت‌انگیز است چون کامل است. در مطالعاتم یافتم که حضرت زهرا هرکاری انجام داده‌اند بهترین بوده است و آن به دلیل عصمت آن حضرت است. خدمات حضرت به دین و ولایت با هیچ چیزی قابل جبران نیست.مقاومت حضرت در برابر ظلم، صبوری برای جلب رضایت خداوند و نوع انتخاب و شیوهٔ ازدواج حضرت برایم جذاب بود. به‌همین‌دلیل برای شناخت بیشتر حضرت فاطمه به مطالعه پیرامون شخصیت آن حضرت پرداختم و به خطبهٔ فدکیه رسیدم و متوجه فداکاری زهرا برای زنده‌ماندن اسلام شدم. برای ادامهٔ راه حضرت صدیقهٔ طاهره حجاب را انتخاب کردم. گرچه ابتدا برایم سخت بود اما در حرم امام رضا(ع)تصمیم گرفتم چادری شوم و از آن به بعد پوشیدن چادر برایم آسان و شیرین شد. من با شناخت فاطمه تلاش می‌کنم به آن شخصیت والا نزدیک شوم تا مورد پذیرش ایشان قرار گیرم.

 

دودستی به حجاب چسبیدم

«سوزان اوبری» اهل کالیفرنیای آمریکاست که حالا «صدیقه فرقان» شده و سخت پای حجابش ایستاده است. صدیقه در دو رشتهٔ تغذیه و فیزیوتراپی تحصیل کرده است. گرچه برای حجاب خیلی اذیت شده اما نه از تحصیل دست کشیده و نه از انتخابی که کرده است. روایت ایمان سوزان اوبری و پافشاری او بر حجاب خواندنی است:

«من صدیقه جمیلة‌الفرقان در یک خانوادهٔ دین‌دار و کاتولیک در آمریکا متولد شدم. در مدرسهٔ خصوصی کاتولیک تحصیل کردم. ما هفت فرزند هستیم که من فرزند آخر هستم و برادرم اسلام را به من معرفی کرد. برادرم بعد از اسلام خیلی مهربان‌تر و با ادب‌تر شده بود و همین امر سبب ایجاد علاقه‌ام به اسلام شد. بعد از مسلمان‌شدن برادرم، طولی نکشید که بارها و بارها دستگیر و زندانی شد و خانواده‌ام مجبور می‌شدند پول‌های هنگفتی را برای آزادی او بدهند. من سئوالی برایم ایجاد شده بود. به پدرم گفتم: برادر من قبل از اسلام هرگز به زندان نیفتاده بود حال آنکه در طول روی آوردنش به اسلام چندبار زندانی شد، آیا مسلمانان انسان‌های بدی هستند؟ پدرم در جواب گفت: اسلام دینی خالص و مسلمانان بسیار انسان‌های خوبی هستند، زندانی‌شدن برادرت بیهوده است، علتش مخالفت دولت آمریکا با رشد اسلام در اینجا است. پیش از پیروزی انقلاب دربارهٔ امام خمینی شنیده بودم؛ می‌گفتند یک روحانی شبیه عیسی‌مسیح می‌آید و ما را نجات می‌دهد چراکه دنیا در ظلم است.

من قبل‌ازانقلاب، مسلمان شدم و پس از ورود به ایران در حوزهٔ علمیهٔ قم مشغول به تحصیل شدم. قبل‌ازاینکه به ایران بیایم در بیمارستانی مشغول به کار بودم. مسئول بیمارستان به من گفت که بعد از ماه رمضان دیگر نمی‌توانی آن پارچه را روی سرت بگذاری. برای اینکه اذیتم کنند، کار دو، سه‌نفر را روی سرم ریختند، اما من بی‌خیال حجاب نشدم. کار را رها کردم  و دودستی به حجاب چسبیدم.

 

حجاب با طعم امنیت

«یلنا ترویتسکیخ» متولد سال ۱۹۸۷ میلادی در یکی از شهرهای مرکزی روسیه است. در یک خانوادهٔ پنج‌نفره مسیحی دنیا آمده و پیانو و آواز کار کرده است. چرخش روزگار او را در عنفوان جوانی با اسلام آشنا کرد. یلنا جهانی این روزها در جوار امام رضا زندگی می‌کند و می‌گوید دیگر حاضر نیست هم‌جواری با قبلهٔ هشتم را با همهٔ لذت‌های دنیا عوض کند. یلنا قصهٔ مسلمانی‌اش را اینگونه برای ما روایت می‌ کند: «من می‌دانستم که تنها سه دین به یک خدا ایمان دارند، اما همیشه تصورم از اسلام به‌واسطهٔ تبلیغات منفی رسانه‌ها، مخدوش بود اما اعتقاد داشتم نباید بی‌دلیل چیزی را قضاوت کنم. این باور به من کمک کرد تا به مطالعه دربارهٔ اسلام بپردازم. در مطالعات به این نکته رسیدم که خانواده برای مسلمانان اهمیت دارد. نکتهٔ ارزشمندی بود که به مطالعات من دامن زد. هدف زندگی را در باورهای اسلام یافتم. کتاب‌ها و جزواتی که می‌خواندم برای من کافی نبود.

از خدا خواستم شخصی را سر راهم قرار دهد تا به سئوالاتم پاسخ بدهد. چندروز بیشتر از این خواسته‌ام نگذشته بود که با آقای جهانی آشنا شدم. من و ایشان در سایتی که برای آموزش زبان انگلیسی به‌صورت آنلاین کلاس برگزار می‌کرد، آشنا شدیم. از او مشتاقانه پرسش‌هایم دربارهٔ اسلام، هدف زندگی و... می‌پرسیدم و او صبورانه پاسخ می‌داد. با کمک آقای جهانی با حقیقت شیعه آشنا شدم. حدود یک‌سال از مطالعات من گذشت تا اینکه تصمیم گرفتم مسلمان شوم. هم‌زمان با آقای جهانی بنای تشکیل زندگی را گذاشتم. ایشان به مسکو آمد و در سفارت ایران شهادتین گفته و مسلمان شدم. آن‌زمان من ۲۱ساله و همسرم ۲۶ساله بود. در همان‌روز بعد از تشرفم به اسلام به عقد هم درآمدیم و برای ثبت ازدواج به ایران مهاجرت کردم. بعد از مسلمانی باید تابع دستورات دین اسلام زندگی می‌کردم. یکی از آن دستورات رعایت حجاب بود. حجاب برای من سخت نبود، حجاب به من امنیت داد. من در این پوشش، آزادی دیدم؛ همانگونه که در سایر دستورات اسلام آزادی و امنیت یافتم. 

 

عاشق حجاب شدم

«روشنی‌حفیظ» تنها فرزند آقا و خانم فارست است. در اسکاتلند به‌دنیا آمده و گرچه روشندل است اما چشم بصیرت او بیناتر از آن چیزی است که در تصور بگنجد. به گفتهٔ خودش از کودکی احساس گم‌گشتگی، سرگردانی و پوچی می‌کرده و نمی‌توانسته با تناقض‌های زندگی کنار بیاید، مثلاً در کلیسا غیبت و تهمت را ناشایست می‌دانستند اما اطرافیانش از انجام آن ابایی نداشتند. روشنی که پدربزرگش از عالمان دین مسیحیت است معتقد است او تأثیر زیادی در زندگی‌اش گذاشته است. می‌گوید: «من به‌دنبال یافتن معنای زندگی بودم، به‌همین‌دلیل به خواندن کتاب مقدس و قرآن روی آوردم. قرآن به سئوالات بی‌شماری که دربارهٔ هدف زندگی در سر داشتم، پاسخ داد. اینکه زندگی فقط خوردن و خوابیدن و لذت‌بردن نیست. من در آیات قرآن زندگی را در عبادت و اعتقاد به خدا یافتم که نیروی محرکهٔ تصمیمات من در تحصیلات، زندگی شخصی و... شد.

در اسلام خانواده نقش حیاتی در گسترش فرهنگ ایفا می‌ کرد. این مورد به نظرم برگ برنده اسلام است چون آدم‌ها به‌واسطهٔ محبت به یکدیگر وابسته می‌‌شوند. یکی از جاذبه‌های اسلام اهمیت‌دادن به زیبایی باطن است، درحالی‌که در دنیای امروز بیشتر به زیبایی ظاهر توجه می‌کنند. اسلام به من یاد داد که زیبایی واقعی در روح قرار دارد. این زیبایی در زیبایی دل و خلوص ایمان واقعی است. این فقط یک مفهوم معنوی نیست. به همین دلیل وقتی حجاب را انتخاب کردم، عاشق حجابم شدم. دلیلش این بود که دنیا سال‌ها در مورد من براساس ظاهر، براساس داشتن یا نداشتن زیبایی قضاوت کرده بود، چیزهایی که نه می‌توانستم آن‌ها را بفهمم نه‌اندازه بگیرم! من با رعایت حجاب، زیبایی ظاهری را از این معادله حذف کردم. اولین‌بار بود که با هموطنان بینای خودم احساس برابری، آزادی، آسایش و آرامش کردم. همچنین فهمیدم که نابینایی مطمئناً معلولیت یا اشکال نیست! شروع کردم به تفکر دربارۀ چیزهایی که می‌توانستم تجربه کنم؛ حواس لامسه، چشایی و بویایی، صدای آواز پرندگان یا تلاوت قرآن و فهمیدم که خدای متعال به من قدرت داده که دنیای او را به‌روشی متفاوت اما مساوی ببینم.»

 

حجابی که مصونیت شد

«شفا مصطفی» بانوی تازه‌مسلمان استرالیایی است که قصهٔ مسلمانی زیبایی دارد. او که حالا خود یکی از مبلغان موفق شریعت محمدی است، قصهٔ خود را اینگونه روایت می‌کند: «آشنایی من با اسلام از طریق برادرزادهٔ همسرم شکل گرفت. می‌خواستم به همسرم و برادرزاده‌اش ثابت کنم اسلام دینی کفرآمیز است؛ شروع کردم به تحقیق. آن‌روزها اصلاً تصور نمی‌کردم که خودم هم روزی مسلمان شوم! تحقیقات خودم را دربارهٔ جایگاه خدا در اسلام و مسیحیت، شخصیت حضرت عیسی، مسئلهٔ تصلیب و تاریخ قرون اولیهٔ مسیحیت آغاز کردم. قرآن و کتاب مقدس را کنار هم می‌گذاشتم و مطالبشان را با هم مقایسه می‌کردم و پس از آن به بررسی دیدگاه‌های علمای مسیحی و مسلمان روی آوردم. با این حال هنوز هم تصویر روشنی از شخصیت پیامبر به دست نیاورده بودم و فقط به این نکته پی بردم که مسیحیت راه درست زندگی نیست. البته هنوز هم به حقانیت اسلام ایمان نیاورده بودم، ولی آن را از گزینه‌هایم حذف هم نکردم. از خدا خواستم باز هم کمکم کند. ایمان من به پیامبر از طریق کتاب مقدس و به‌ویژه عهد عتیق صورت گرفت.

اوایل مسلمان‌شدنم گمان می‌کردم حجاب جزء واجبات دینی نیست، بلکه زاییدۀ فرهنگ اقوام مسلمان است. نُه ماه را با همین وضعیت سپری کردم و فقط هنگام نماز، رفتن به مسجد و تلاوت قرآن باحجاب بودم. جایی خوانده بودم که «حجاب مصونیت است» اما در غرب این قضیه چندان صادق نیست چون در آنجا، حجاب جلب‌توجه می‌کند نه بی‌حجابی! به‌هرحال، پس از مدتی به وجوب حکم حجاب پی‌بردم. اتفاقاً آن‌روزها مصادف با جنگ خلیج فارس بود و من می‌خواستم با افتخار تمام، مسلمانی‌ام را به همه نشان بدهم. همان روز اول، جوانی با دیدن حجابم، آب دهان به طرفم ‌انداخت و من به این فکر افتادم که: عجب! پس مسلمانی این چیزها را هم دارد ولی الحمدلله اصلاً از حرکت آن جوان ناراحت نشدم و اتفاقاً خیلی برایم جالب بود.

تا آنجا که من تحقیق و تجربه کرده‌ام، حجاب بخش بسیار مهمی‌ از ایمان زن مسلمان است. یک‌بار در کنفرانسی در سیدنی، در جواب خواهری که نظرم را دربارهٔ حجاب پرسید، گفتم: حجاب، در کشور ما و در همه‌جای دنیا، پرچم اسلام است. ما در کشورمان برای حفظ این حجاب خیلی تلاش و مبارزه می‌کنیم. خود من چندین اعتراضیه به پارلمان استرالیا فرستادم. دست آخر دولت قانع شد و به برکت این مبارزات، زنان مسلمان بیشتری باحجاب ظاهر می‌شوند. همان‌روزها حتی بعضی از خانم‌های غیرمسلمان شهر ما پیش من آمدند و گفتند: اجازه می‌دهید ما هم برای ابراز حمایت از شما حجاب بپوشیم؟ من هم جواب دادم: حتماً! همۀ این پیروزی‌ها به لطف خدا حاصل شد.  

خواندنی ها
مطالب بیشتر
توهین کنندگان به قرآن را با عشق متوجه اشتباهشان کنیم

زارعی در «نشان ارادت»:

توهین کنندگان به قرآن را با عشق متوجه اشتباهشان کنیم

خطبهٔ فدکیه محور وحدت

روایت حجت‌الاسلام قنبری‌راد از کتابی که آیت‌الله سیدعزالدین زنجانی نوشت

خطبهٔ فدکیه محور وحدت

در معرفی و تبلیغ دین کجا اشتباه کرده‌ایم؟

در معرفی و تبلیغ دین کجا اشتباه کرده‌ایم؟

از روایت تک ‌بُعدی سیرهٔ فاطمی بپرهیزیم

در گفتگو با بانو مجتهده زهره صفاتی و دکتر مریم معین‌الاسلام عنوان شد

از روایت تک ‌بُعدی سیرهٔ فاطمی بپرهیزیم

خدا می‌خواست دختران فاطمه باشیم

چند روایت خواندنی از زنان تازه‌مسلمانی که به حضرت‌ زهرا(س) و حجاب فاطمی‌ ارادت دارند

خدا می‌خواست دختران فاطمه باشیم