کتاب «مهمان شام» زندگینامه و خاطرات شهید مدافع حرم، مهندس سید میلاد مصطفوی است که به همت انتشارات شهید ابراهیم هادی به تازگی به چاپ هشتم رسیده است. او شخصیتی عجیب دارد. جوانی که در عصر ارتباطات و دنیای مجازی، به دنبال حقیقت رفت. کسی که در این روزگار، ابراهیم دیگری شد و هادی بسیاری از جوانان شد. شخصیت او از تمام لحاظ برای نسل امروزی الگو است. او متولد سال 65 در شهر بهار استان همدان بود. دانش آموز نمونه و دانشجوی فعال دانشگاه صنعتی بود. مهندسی عمران گرفت اما اکثر شبها دنبال کارهای بسیج بود. او از بسیجیان فعال گردان امام حسین (ع) شهرستان بهار بود. از این طریق بسیاری از نسل جدید را با شهدا آشنا کرد.
در ادامه به مناسبت سالروز شهادت این شهید و چاپ هشتم این کتاب بخشهایی از این کتاب را با هم میخوانیم:
از خدا خواسته بود مانند مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها و شهید ابراهیم هادی گمنام بماند، همین اتفاق هم افتاد. دو سه هفته از پیکرش خبری نبود، اما ...
پس از مدتی به خواب فرمانده اش آمد و محل دفن پیکرش را نشان داد!
برای همه جای تعجب بود، او در وصیتش نیز به گمنامی اشاره کرده بود.
اما به فرمانده اش گفت: پدرم هر روز برای پیدا شدن پیکر تنها پسرش، توسل به حضرت زهرا دارد و خانم به من فرمودند شما برگرد...
بعد از چاپ کتاب شهید ابراهیم هادی، منطقه فکه و مخصوصاً کانال کمیل خیلی سر زبونها افتاد. همراه با سید میلاد و چند تا از خادمین شهدا رفتیم فکه...
فکه بوی کربلا میداد غربت عجیبی داشت. عطش رمل گرمای سوزان بیابان فکه عجیب شبیه کربلا بود.
این حالات در رفتار سید میلاد مشهود بود که قدم در وادی مقدسی گذاشته. پاهای برهنهاش گواه مدعی من بود.
رسیدیم پشت کانال. سیم خاردارها مانع عبور به کانال شد. بی اختیار زانوهامون سست شد و دیگه اشک امان نمیداد.
تنها چیزی که مرحم دلمون بود روضه آقا سید الشهدا علیه السلام بود، بعد از اینکه یک دل سیر گریه کردیم سید بلند شد رفت به خادمهایی که جلوی نرده ایستاده بودند گفت خواهش میکنم. من می خوام خاک این مکان مقدس رو ببوسم. اونها گفتند به هیچ وجه نمی شه. اجازه نداریم.
سید بغض کرد. بالاخره اونها رو راضی کرد وارد کانال شدیم. گفت بچهها وارد که شدید سجده کنید و از شهدا حاجت بخواهید.
تا درب کانال باز شد گویی درب بهشت باز شده. بوی عجیبی آمد. لحظههای سنگینی بود.
سید میلاد در قتلگاه ابراهیم هادی در سجده بود و فقط داد میزد. خاکها رو بر میداشت و به سر و صورتش میکشید.
با هر زحمتی سید رو از کانال آوردیم بیرون و سوار ماشین شدیم و همه تا اردوگاه فقط گریه کردند.
سید میلاد نتونست رانندگی کنه و نشست عقب و تا اردوگاه تو حال و هوای خودش بود.
کتاب «مهمان شام» را گروه نویسندگان نشر شهید ابراهیم هادی منتشر کرده است.