کتاب «صور سکوت» نوشته محمد قائم خانی به تازگی توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر و روانه بازار نشر شده است. مرجان مرادی نویسنده و پژوهشگر یادداشتی را با عنوان «آیا همه گوشها صدای صور را میشنوند؟» درباره این کتاب نوشته که برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته است.
مشروح متن این یادداشت را در ادامه میخوانید:
«نویسنده در چهارصد و چهل صفحه تلاش کرده تا مصائب و سختیهای انسانهای حقجو را برای درک و دریافت حقیقت و یافتن موعود که در داستان پیامبر خاتم (ص) را روایت کند. کتاب را در ایدهی اولیه میتوان نو دانست.
بر خلاف داستانهایی که تا امروز از بعثت خواندهایم، ظهور اسلام و شرایط ایمان آورندگان را از دیدگاه جدیدی بررسی کرده است. محمد حسن شهسواری در کتاب «حرکت در مه» اشاره میکند که ادبیات نو برای تفکر هر ملت حکم اکسیژن را دارد برای خون، چرا که افکارش را تازه میکند و به شما حس زنده بودن میدهد. کتاب بر خلاف بسیاری از رمانهای امروز که مشترک بین بزرگسال و نوجوان است برای بزرگسال نوشته است، بزرگسالی که قصد خواندن ادیبان جدی را دارد.
زمان داستان صور سکوت عهد ساسانیان است و مکانش ایران که زندگی یهودیان ایرانی آن روزگار را در مواجهه موعود را روایت میکند. اسم رمان و طرح جلد کتاب هم ورودیهی بسیار خوبی برای جهان داستان است و اصطلاحاً نویسنده اولین قلاب برای جذب مخاطب را خوب انداخته است. نام کتاب به جشن «سوکوت» یهودیان اشاره دارد که جزو اعیاد مهم در آئین یهودیت است به طوری که در سفر تثنیه از اسفار پنج گانهی تورات در مورد آن گفته شده: «هنگام جمعآوری (محصول) از صحرا و از عرق جبین خود، عید سوکوت (سایبانها) را هفت روز برای خود برگزار کنید و به شادمانی بپردازید.» و طبق یک باور قدیمی، یهود در پایان این هفت روز منتظر شنیدن صور سوکوت است که نوید آمدن موعود آخرالزمان را میدهد. همین ظهور و ایمان به آن و یا کتمان آن و همینطور حرکت مؤمنان برای درک آن، محور اصلی رمان است.
در صور سکوت خواننده همراه کاروان یهودیان مؤمن از باغهای آباد ایران راهی صحرای گرم سوزان حجاز میشود و به خرابههای بنی قریظه سر میزند، در نخلستانهای یثرب اطراق میکند، با سلمان دیدار میکند و همانطور که چشمش را توصیفات نویسنده از تصاویر آنجا پر میکند، در ذهن و ضمیر شخصیتهای داستان هم قدم میزند و با تردیدها و تصمیمهای آنها روبهرو میشود. از نکات قابل تأمل در این بخش تاریخ و جغرافیای دقیقی بود که از عصر ساسانی برای خواننده ساخته میشد بود و سختگیری گستردهای که در آن عصر از سمت مغها و کنشت و کنیسه به جامعه تحمیل میشده است، درست خلاف آنچه امروز تاریخسازیهای این سالها به مخاطب ارائه کرده است.
با این وجود اینکه نویسنده برای پیرنگ وسیع داستانش وقت زیادی گذاشته و این تلاش در اثر مشهود است اما در بخشهایی پیرنگ همچنان جای کار دارد. شاید به همین دلیل خواننده با شخصیتهایی مواجه میشود که یکباره در میانهی داستان دویدهاند و به همان سرعت هم ناپدید میشوند. یا اتفاقاتی صورت میگیرد که برای چرایی آنها در کتاب جوابی وجود ندارد هرچند زمانی که پیرنگ روی یک خط زمانی جلو میرود و بالاخره خواننده را به نقطهی پایانی میرساند. این طور به نظر میرسد که نویسنده پیرنگ را خوب چیده اما احتمالاً قبل یا حین نوشتن تحقیقات و لایه برداری از تاریخ به نکاتی رسیده است که حیفش آمده خواننده را از دانستن آنها بی نصیب بگذارد. به همین دلیل سقف ساختمان داستان در جاهایی شکم داده و حتی خطر ریزش از داشتن اطلاعات زیاد وجود دارد.
داستان از ابراهیم بزرگمرد کنشت در سوزیانا یا همان خوزستان فعلی است. او تلاش میکند خودش به حقیقت برسد و آن را برای دیگران هم آشکار کند اما میدانیم که بی بلا راه عشق ممکن نیست. او به دل روزگار میزند برای دیدن موعود و در این راه کشته میشود. داستان این اشتیاق برای یافتن موعود همچون ارثیهای در خانوادهی ابراهیم میچرخد، از پدر به پسر و عروس و تا مستعدترین فرد خانواده که انگار میراثدار قلب و ضمیر پاک خانواده هم هست میرسد. او دختر جوانی به نام راحیل است. راحیل بعد از مردان خانواده به دل صحرا میزند تا حقیقت را خودش پیدا کند اما آیا این مسیر راحت است؟ خیر! و داستان فراز و فرود همین مسیر یافتن حقیقت و قرار گرفتن در دوراهی ایمان آوردن یا نیاوردن است.
برای انتخاب اسامی شخصیتها باید به هوش نویسنده آفرین گفت. هر کدام از اسمها در پیش زمینهی ذهن مخاطبین بیدارکننده و یادآور یک حادثهی تاریخ ادیان بود. این نشانهگذاریها میتواند مشوق و راهنمای خواننده ما برای کشف لایههای دوم داستان باشد و همینطور دنبال کردن داستان.
شخصیتپردازیها گاهی چنان جزئی است میشود تصویری از شخصیت را با الگوی روی کاغذ رسم کرد. اما از جهت دیگر به این دلیل که پیرنگ با شخصیتها ارتباط نزدیکی دارد و برخی چراهای داستان به نتیجه و پاسخ نمیرسد به عمیق شدن برخی شخصیتها خدشه وارد شده است و ما در حد همان تصویر بیرونی آنها را میشناسیم.
فضاسازی، حسآمیزی و صحنه پردازیهای دقیق داستان شاهدی بر تلاش فراوان نویسنده و نگاه تیزبینش به گوشه و کنار و محیط داستان است. نباید از حق گذشت که نویسنده توانسته محیط و فضای زمانهی داستان و جامعهی یهودیان ایران و مدینه را به درستی برای مخاطبش بسازد.
همان اندازه که نویسنده برای فضاسازی وقت گذاشته در نثر و زبان هم تلاش داشته است. زبان و نثر داستان پر است از واژگان و کلمات زمانه و مردمان داستان، لغات قدیمی شاید گذر زمان نه تنها آنها را از ذهنها برده که حتی زیر لایهها غبار زمان پنهان کرده است. از این منظر کتاب میتواند محل ارجاع باقی نویسندگان برای شناخت زیبان آن دوره باشد. با این اوصاف توصیفهایی که با این کلمات ساخته شدهاند هم آشناییزدایی دارند و دلچسب هست و هم گاهی دچار ایجاز مخل و اختلال میشوند و داستان را سختخوان میکنند. اینطور به نظر میرسد که برای شرح و روایت آن روزگار و آن بخش از تاریخ چارهای هم جز استفاده از این زبان و نثر نداشته است اما میشد با متراکم نبودن این دست از توصیفها و کلمات این مشکل را حل کرد.
و کلام آخر اینکه با نام کتاب، نویسنده این وعده را داده بود که قرار است در شیپوری دمیده شود. صدای این صور به همه خواهد رسید تا ذهنها را بیدار کند برای موعودی که قرار است بیاید و همه منتظرش هستیم اما آیا همه به سمت آن صدا خواهند رفت و به او خواهند پیوست؟»