شهید مصطفی صدرزاده با نام جهادی سید ابراهیم در سوریه در لشکر فاطمیون گردان عمار را تأسیس کرد، تا زمان شهادت فرمانده این گردان با نیروهای ویژه فاطمیون بود، بعد از شهادتش نیز ابوعلی (شهید مرتضی عطایی) ادامهدهنده راه او شد و این گردان را به تیپ عمار تبدیل کرد، این دو شهید در سوریه نیروهای لشکر فاطمیون و سوری را با رشادتها و مجاهدتهای رزمندگان گردان عمار آشنا کردند.
کتاب «تو جای همهی آرزوهایم»، زندگینامه داستانی شهید لشکر فاطمیون؛ «نعمتالله نجفی»، نوشته سمیه گنجی است. در بخشی از این کتاب به روزهایی که گردان عمار توسط شهید صدرزاده شکل گرفت اشاره شده است، که شهید نجفی هم از همان ابتدا به این گردان ویژه و کارآزموده پیوست، این بخش در ادامه میآید:
هواپیما به زمین نشست تابلوی «مطار الدولی الدمشق» را که دیدند همه نفس راحتی کشیدند، بالاخره رسیدند. وقتی وارد شهر شدند شب شده و همه جا تاریک بود. شهر خالی از سکنه و خانههای متروک و ویرانه، جاده خاکی و تاریکی تنها چیزهایی بود که نصیب نگاه کنجکاو رزمندهها میشد. اتوبوس رزمندهها را به منطقه غسوله در حومه دمشق برد که فاصلهاش نسبتاً با فرودگاه زیاد بود، جایی بهنام سراج پیاده شدند، مجموعه مدرسهای در حومه دمشق که بعدها خیلی سر زبانها افتاد، سراج چند مدرسه کنار هم بود.
راه ارتباطی مدرسهها با هم سوراخهایی بود که به آنها سقر میگفتند، کوچه و خیابان در تیررس تکفیریها بود، برای همین از سقرها رفتوآمد میکردند. هر یگانی در یکی از مدرسهها مستقر بود، یگان تیراندازها، یگان نیروهای ویژه و...، مقر اصلی تیپ و فرماندهان و ارکان تیپ چند کیلومتر آن طرفتر بود. رزمندهها را در گروههای 12 یا 13 نفری تقسیم کردند، هر گروه را در یکی از کلاسهای مدرسه جا دادند، هر کلاس 6 یا 7 تخت دوطبقه داشت، وسط هم که موکت شده بود و جای نشستن و غذا خوردن.
نعمتالله (شهید نعمتالله نجفی)، شهبازی، عباسی، ابوعلی (شهید مرتضی عطایی) و حسینی پدر و پسر با هم در یک اتاق افتادند. اول صبح ارکان تیپ یکی یکی آمدند سراج، اولش دانیال؛ مسئول نیروی انسانی تیپ کمی درباره منطقه و وضعیت جبهه صحبت کرد، بعدش هم سید ابراهیم (شهید مصطفی صدرزاده) و چند نفر دیگر، همه چیز برایشان مبهم بود و سؤال داشتند، مثلاً اینکه سید ابراهیم ایرانی است؟ از نیروی قدس است؟ افغانستانی است؟ سازماندهی دو روز طول کشید و دستهها و مسئول دستهها را مشخص کردند.
روز اول قبل از تقسیمبندی و سازمانبندی از نیروها پرسیدند که هر کدام به چه رستهای علاقه دارند. نعمتالله و آقای شهبازی و سید حسن و سید حسین قرار گذاشتند هر کجا مرتضی عطایی رفت، بروند. ابوعلی (شهید مرتضی عطایی) هم علاقه شخصیاش تکتیراندازی بود، فاطمیون هم یگان مجزایی داشت برای تکتیراندازها، گفت "میروم آنجا". بین بچههای قدیمی حرف و حدیثهایی بود درباره یگان خاصی که سید ابراهیم قصد تشکیل آن را داشت، اسمش را گذاشته بود گردان عمار که بعدها به ناصرین تغییر نام داد. سید ابراهیم قصد داشت گردان عمار نیروهای ویژه و کارآزموده فاطمیون باشد.
همان روز سید ابراهیم درباره گردان عمار توضیحاتی داد و گفت که در این گردان همه نوع آموزشی هست، تخریب و تکتیراندازی و...، ابوعلی حرفهای سید ابراهیم را که شنید نظرش عوض شد، بدون اعتنا به حرفهای رزمندههای قدیمیتر که میگفتند این یگان آموزشهای سختی میبینند، داوطلب حضور در گردان عمار شد و نعمتالله هم بهدنبالش، میگفتند "این یگان عماری که سید ابراهیم میخواهد تشکیل بدهد، آموزشهای سخت دارد، در تمرینات باید کیسههای 25کیلویی خاک را ببندید به پشت و تا 10 کیلومتر پیادهروی کنید."، این حرفها باعث شد خیلی از نیروها تمایلی نداشته باشند برای حضور در گردان عمار، شهبازی اولش دلدل کرد و نیامد، بعد از یکی دو روز به نعمتالله و ابوعلی در گردان عمار ملحق شد.
حدود 10 روز آموزشهای مقدماتی اما طاقتفرسا انجام شد، ابوعلی خیلی مهارت داشت، در آسایشگاه به نعمت الله گفته بود که 20 سال عضو فعال پایگاه بسیج است، فرمانده گردان عمار هم که دید ابوعلی در آموزشهای نظامی وارد است او را مسئول یکی از دستهها اعلام کرد، نعمتالله و شهبازی و سید حسن و سید حسین حسینی، آقای جعفری و عارف و عماد رضا و... در دسته ابوعلی قرار گرفتند.