به گزارش خیمه مگ،استان هرمزگان در حماسه دفاع مقدس نقش بهسزایی داشت و در این راه شهدای بسیاری را تقدیم کرده است، و طی هشت سال دفاع مقدس این استان در جبهههای زمینی، هوایی و دریایی نقش ویژه و مهمی ایفا کرد، هرچند شهدایش آنچنان که باید و شاید به نسل امروز همچون دهه هشتادیها و نودیها معرفی نشدهاند.
در این راستا حوزه نیوز قصد دارد در قالب پروندهای ویژه و نگاه به تاریخ مجاهدت شهدا و رزمندگان این استان در دوران دفاع مقدس، به معرفی آنان بپردازد.
زندگی نامه روحانی شهید کیدی زارعی
شهید طلبه کیدی زارعی فرزند موسی سال ۱۳۴۶ در خانوادهای متدین و مذهبی در روستای کرت زنی از توابع شهر سندرک چشم به جهان گشود و با رنج و تعب پدر و خانواده گرامیش به تدریج بزرگ شد و به سن ۶ سالگی که رسید در دبستان روستای کرت زنی به تحصیل مشغول گردید و پس از گذراندن دوره ابتدائی و راهنمایی وارد حوزه علمیه شد به اشتغال ورزید، چون ایام تحصیل وی مصادف شد با جنگ تحمیلی لذا با عنایت به علاقه و عشق وافری که آن شهید عزیز به اسلام، انقلاب و امام عزیز داشت با جدیت تمام به فراگیری فنون نظامی از طریق بسیج همت گماشت و پس از آمادگی کامل با شور و ایمان تمام به ندای امام خویش لبیک گفت
محمد جواد صدایش می زدند اسم مستعار را دوست داشت مادر که نگاهش می کرد همش قربان صدقه اش می رفت مادر خیلی دوستش داشت اما باید می رفت از روستا خودشان کرت زنی، پیش عمه اش برای آنکه درس بخواند پدر تصمیمش را گرفته بود ، خود محمد جواد هم درس خواندن را دوست داشت اما توی روستا مدرسه نداشتند
پدر دست محمدجواد را گرفته بود و مادر نگاهش می کرد از صبح چندبار در آغوش گرفتش و بوسیدش چقدر لحظه جدایی سخت بود مادر لیسی را گرفت روی صورتش تا اشکهایش را پاک کند و از دور به رفتن پدر و پسر خیره شد تا هر دو برایش شدند یک نقطه دور خیلی دور ...
شهید کیدی زارعی علاقه به روحانیت داشت
ماه محرم برای مسجد روحانی می آورد تا سخنرانی کند همان موقع عاشق روحانیت شد دوست داشت درس طلبگی بخواند برای همین اسمش را در حوزه علمیه میناب نوشت و بعد هم رفت قم چقدر برای رفتن سخت بود اما بخاطره پسرش سکوت می کرد خوشحال بود برای اینکه حوزه درس می خواند.
خاطره از روحانی شهید کیدی زارعی
با بچه های محل جمع می شدند و روی دیوار ها شعار می نوشتند و تظاهرات می کردند کارهای ضد رژیم انجام می دادند خیلی شجاع و نترس بود و گاهی صراحتا حکومت شاهنشاهی را زیر سوال می برد
محل استراحت طلاب یک خانه قدیمی بزرگ بود که یک سالن بزرگ داشت همه همانجا می خوابیدند محمدجواد از خواب بیدار می شد و قبل از اذان همانجا سنش کم بود اما برای رفتن به جبهه بی قراری می کرد وقتی می توانست برود خیلی خوشحال شد
همیشه وقتی او را می دیدی در بین چند نفر نشسته بود و حرف می زد مهمان نواز بود و اگر کسی غریب بود حواسش به او بود