به گزارش خیمه مگ،به مناسبت روز بزرگداشت ملاصدرا گفت و گویی با حجتالاسلام والمسلمین حسن معلمی انجام داده است که در ذیل میخوانیم.
*نقش فلسفه اسلامی در فهم آموزههای دینی چیست ؟
درباره فلسفه در ابواب مختلفی میتوان سخن گفت مانند : ضرورت فلسفه ؛ کار آمدی و نقش فلسفه در دین ؛ در واقع فلسفه نقش فهم اصول اعتقادی دین را دارد که این مسئله بسیار روشن است و بعید است کسی این معنا را انکار کند، مسائلی مانند وجود خدا ، صفات خدا ، معاد را با دلایل عقلی قبول میکنیم. دین دارای گزارههای مختلفی همچون گزار های اخلاقی ؛ اعتقاداتی ؛ احکام و... میباشد،فلسفه در بخش اخلاق و احکام دخالت زیادی ندارد اما در فهم آیات و روایاتی که جنبه معارفی و اعتقادی دارد کسی که فلسفه خوانده است زمینه درک بهتری دارد البته نمیخواهم بگویم کسی که فلسفه نخوانده است این روایات را درک نمیکند، اما کسی که فلسفه خوانده است در معارفی مانند خداشناسی ؛ توحید ؛ صفات و علم خدا و .... درک بهتر و تلقی دقیقتری دارد کما اینکه شخصی که به دقایق هیئت و نجوم آشناست از آیات و روایات مرتبط با علمش فهم عمیقتر و دقیقتری خواهد داشت .
*آیا این فهم در فلسفه مشاء و صدرایی تفاوت دارد ؟ در فلسفه شاهد سیر تکاملی هستیم و مسلما فلسفه صدرایی فهم دقیقتری نسبت به فلسفه مشایی و اشراق دارد.
شما کسی که فلسفه خوانده است در معارفی مانند خداشناسی ؛ توحید ؛ صفات و علم خدا و .... درک بهتر و تلقی دقیقتری دارد لطفا مثالی بزنید ؟
مثلاً در روایت آمده است: لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ وَ لَکِنْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْن ؛ کافی (ط - الإسلامیة)، ج1، ص: 160 در مسئله جبر و اختیار اشاعره به جبر گرایش یافتند و معتزله به تفویض؛ اما اهل بیت به " امر بین الامرین " دستور میدهند ؛ متکلمین میگفتند : ملاک احتیاج موجودات به خدا، حدوث است، اما این تالی فاسد را دارد که موجودات بعد از حدوث نیاز به خدا نداشته باشند و لذا سر از تفویض در میآورد ؛ اگر ما از فلسفه بهره بگیریم میبینیم که "امکان ماهوی" این مجال را به ما میدهد که این روایت را بهتر درک کنیم، فلاسفه مشاء ملاک احتیاج را "امکان ماهوی" میدانستند که در این صورت هم در وجود و هم در بقاء محتاج خدا است، اما در فلسفه ملاصدرا بحث «ربط عِلّی» مطرح میشود و نیاز عمیقتر میشود و فهم دقیقتری از این روایت نصیب ما میکند لذا فلسفه اسلامی در سیر تاریخی خود در تکامل بوده است .
*با توجه به اینکه در فلسفه اسلامی برخی از مطالب منسوخ شده مانند «نظام عقول عشره بطلمیوسی» آیا نیاز به بازنویسی مجدد فلسفه و پیراستن آن از اینگونه مباحث نداریم؟
فلسفه اسلامی در اصول و اساس مبتنی بر موارد ابطال شده نیست قواعدی مانند قاعدة الواحد ، تشکیک وجود ؛ قاعده بسیط الحقیقه کل الاشیاء و....اینگونه نیستند، اما آنچه به عقول عشره مربوط است و اینکه تعداد عقول ده است یا بیشتر مربوط به فلکیات بطلمیوسی است وبس، در فلسفه اسلامی تنها تعداد عقول، وابسته به هیئت بطلمیوسی است به قول آیت الله جوادی آملی مهم این است که عالم عقول داشته باشیم و تعداد آن مهم نیست بخشهای اساسی فلسفه، ربطی به این حرفها ندارد .
* حکمت صدرایی آمیخته به دقایق عرفانی است و فهم حکمت صدرایی مبتنی بر فهم دقایق عرفانی است آیا میتوان تفکیکی بین عرفان صدرایی و عرفان قائل شد ؟
زمانی که بخواهیم بین دو علم تمایز قائل شویم این تمایز گاهی با روش و گاهی با موضوع و گاهی با غایت حاصل میشود ؛ معمولا تمایز علوم با تمایز "موضوع" برجسته است، زمانی که وارد فلسفه و عرفان میشویم موضوع عرفان ؛ خدا و اسما و صفات الهی است، اما موضوع فلسفه "وجود به ما هو وجود" و احکام کلی وجود است البته در بعضی تعابیر موضوع عرفان هم «وجود» خوانده شده است، منتهی «وجود حق» لذا در عرفان؛ موضوع «خدا و اسماء و صفات الهی» است اما در فلسفه موضوع «وجود و احکام کلی» آن است همچنین در عرفان عملی روش آن کشف و شهود است و عرفان نظری تبیین همان مکاشفات محض است، اما روش فلسفه عقل گرایی محض است و آنچه را که دارای برهان است می پذیرد .
شما گفتید : روش فلسفه، عقل گرایی محض است ؛ اما عقل گرایی محض در حکمت مشاء مشهود است نه در حکمت اشراق و صدرایی ؟
فیلسوف، موظف است ادعایی که میکند حتما بر برهان مستقیم باشد؛ فیلسوف تابع برهان است البته در کنار آن میتواند از شهود و قرآن نیز استفاده کند، اما عارف این وظیفه را ندارد لذا فلسفه با عرفان از این جهت متفاوت است ولی ملاصدرا در بخش خداشناسی به مدعای عرفانی رسید. یعنی همان حرف عرفاء، ملاصدرا به حرف عرفا رسید و آن را مبرهن کرد الا اینکه فلسفه و عرفان از نظر روش و غایت و نوع کار تفاوت .
* تفاوت عرفان نظری با فلسفه صدرایی چیست ؟
درباره عرفان نظری دو دیدگاه است، بعضی میگویند؛ عرفان تنها دیدگاه عارف را بیان میکند و موظف نیست به نفع آن استدلال بیاورد ؛ فقط صرفا تبیین میکند اما بنده و بعضی از دوستان قائلیم عرفان نظری زمانی ارزشمند است که سه کار انجام دهد نخست مشاهدات عارف را تفسیر و تبیین کند ثانیا به نفع آن استدلال آورد و ثالثا شبهات وارد بر آن را پاسخ دهد و اگر عرفان اینکار را انجام دهد اشتراکاتی در بخش خدا ؛اسما و صفاتش با بخش الهیات بمعنی الاخص فلسفه پیدا میکند .
* در همین بخشی که اشتراک بین فلسفه و عرفان نظری ایجاد شد تمایز چگونه حاصل میشود؟
تمایز از این باب است که فیلسوف با استدلال و بدون کشف و شهود حرکت میکند، اما عارف، مدعی است که مشاهد کرده و بعد استدلال میآورد و الا هر دو ادعای واحدی دارند و هر دو میخواهند استدلالی برای مدعای خود بیاورند فلسفه بحثهای متعددی دارد اما عرفان تنها به مباحث خدا ؛ اسما و صفات او میپردازد.
* کارکردهای فلسفه اسلامی و صدرایی در جامعه امروزی چیست ؟ به عبارت دیگر چگونه میتوانیم فلسفه را امروزی کنیم ؟
به طور طبیعی تمام نظامات اجتماعی سیاسی بر اساس فلسفه استوار است ؛ همه مباحث اجتماعی ، سیاسی ؛ فرهنگی به یک اساس و مرکز بر می گردد، اگر اثبات شد مبدء عالم خداست این به این معناست که حضرت ربوبی احکامی تشریعی و تکوینی دارد و قانون گذار خداست و حکومت در نهایت به خدا بر میگردد ؛ فلسفه، زیر ساخت این ربوبیت را نشان میدهد و اگر فلسفه الهی باشد قوانین، «الهی و دینی» میشود و اگر فلسفه اومانیسم باشد به لیبرالیسم و دموکراسی و مانند آن برمی گردد و خدا در گوشهای قرار میگیرد و محور انسان و آزادی انسان است و بر آن اساس، قانون تصویب میشود و دین و خدا در مسائل سیاسی و حکومت هیچ دخلی ندارد لذا غربیها متوجه شدند که تفکر سیاسی، اجتماعی و... مبتنی بر یک فلسفه است ؛ در مباحث اجتماعی و سیاسی و .. یک فلسفه و متافیزیکی، به طور نامرئی پشت آن است لذا بستگی دارد فلسفه شما چگونه فلسفهای باشد .
* آیا در این زمینه کاری هم صورت گرفته است ؟ یعنی این همت را داشتهایم که فلسفه مضاف را از دل فلسفه صدرایی و اسلامی استخراج کنیم ؟
زمانی به خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودیم و ایشان گفتند: امتدادهای سیاسی فلسفه اسلامی را نشان بدهید آن طور که فارابی نشان میدهد . فارابی در اندیشه سیاسیاش برجسته است و مدینه فاضله و حتی حکومت فقیه را تبیین میکند ما باید این مطالب را در فلسفه بعد از او امتداد میدادیم اما این کار را نکردیم البته الان پایان نامهها و کتابهای زیادی به این سمت و سو رفتهاند و حتی در همایش سیاست متعالیه تا حدودی این اتفاق افتاد و باید تلاش کنیم امتدادهای سیاسی اجتماعی و اخلاقی فلسفه صدرایی و اسلامی را نشان دهیم .
*آیا فلسفه صدرایی به خوبی شناسانده شده است و آیا غرب پذیرای فلسفه صدرایی میباشد ؟
ما در حد لازم این کار را انجام ندادهایم اما در دهه اخیر قدمهای اولیهای برداشته شده است ؛ اما کافی نیست یعنی ما در معرفی فلسفه خود به دنیا یک هزارم غربیها موفق نبوده ایم الان نظرات کانت ؛ هیوم و .. در دانشگاههای ما خوانده میشود اما در فلسفه اسلامی اینگونه نیست؛ البته امثال سید حسین نصر و هانری کربن در شناساندن فلسفه اسلامی نقش خوبی داشتهاند اما باز هم حق مطلب ادا نشده است کارهایی صورت میگیرد اما کم است .
* مهمترین دغدغه ملاصدرا در فلسفهای که او دنبال میکند چیست؟
ملاصدرا میگوید : «تبا لفلسفة تکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب و السنة.» ؛ حکمة متعالیة ج8، ص: 303 مرگ بر فلسفهای که در خدمت آموزههای اسلام و تعالیم انبیا نیست ؛ در واقع فلاسفه میخواستند با روش عقلی بگویند: آنچه که انبیاء برای بشر آوردهاند بهترین تعالیم بشری است و ما هم با این فلسفه و استدلال قول نمیدهیم به اوج برسیم بلکه در این مسیریم و فلسفه ما قطرهای است در مقابل حقایق وحیانی انبیاء .
* به مهمترین نقدهایی که بر فلسفه صدرایی وارد است اشارهای داشته باشید ؟
فلسفه همیشه مورد هجمه بوده است ؛ عدهای توقف در فلسفه را نکوهش مینمودند و دعوت به شناخت برتر مینمودند و میگفتند :
پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود
و برخی محدثین و بعض فقهای بزرگوار خوف این را داشتند که شاید کسانی که فلسفه میخوانند نسبت به بعض اعتقادات دینی سست شوند و الا نسبت به کسانی که صلاحیت درک فلسفه را دارند این موضوع گیریها را نمینمودند البته مخالفتهایی تعصب آمیزی نیز دیده میشود برخی جریانها پیدا شدهاند که شاید قصد و غرض خوبی هم دارند اما چون درست تلقی نکرده اند و برداشت صحیحی ندارند در واقع "اعداء ما جهلوا " گشتهاند و الا اگر آنها خدمات پنجاه ساله فلسفه مطهری و علامه طباطبایی و آیت الله مصباح یزدی را بررسی کنند اینگونه قضاوت نخواهند کرد شهید مطهری بعد از 50 سال از نوشتن آثارش هنوز پاسخگوی به شبهات روز است، پاسخ گویی به شبهات ابزار و لوازم میخواهد در تبین دقیق معارف اعتقادی قرآن و استدلال به نفع آن و دفاع از شبهات، واقعا فلسفه وظیفه بی نظیری دارد و حتی متکلمین هم نمیتوانند پاسخگوی شبهاتی مانند معرفت شناسی که اساس معرفت را زیر سئوال میبرد باشد اما فلسفه پاسخگوست؛ نه اصول ؛ نه کلام و نه تفسیر نمیتواند این وظیفه را ایفاء کند منتهی بعضی میترسند که اگر گفتیم فلسفه درست است یعنی هر چه فیلسوفان میگویند درست است. اینگونه نیست مگر فقیه یا اصولی یا و.... هر چه میگوید درست است.هر علمی جای نقد دارد آیت الله جوادی آملی میفرمودند : دو گروه به فلسفه ظلم کردند محب غال و مبغض قال .