به گزارش خیمه مگ،درادامه سلسله مباحث شرح دعای سحر، درفرازی دیگراز این دعا ،به بررسی حقیقت کلمه پرداخته که انسان برای رسیدن به مقام رفيع جانشينى خداى سبحان ازاو درخواست می کند .
«اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ كَلِماتِكَ بِاَتَمِّها وَكُلُّ كَلِماتِكَ تآمَّةٌ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِكَلِماتِكَ كُلِّهَا»
خداوندا! از تو درخواست مى كنم كاملترين كلماتت را، در صورتى كه جميع كلماتت كامل است، خدايا! از تو درخواست مىكنم به حق تمام كلماتت.
خداى سبحان در قرآن كريم «كلمات» را بر حقايق وجودى اطلاق كرده است، سراسر جهان امكان كلمات الهى است و اولياى الهى و ذوات قدسى معصومين عليهمالسلام كلمات تامّاند بلكه اتمّ كلمات الهىاند «نحن كلمات اللّه التّامات» .
از آنجا كه «كلمه» چيزى است كه بر معناى تامّ يا غير تامّ دلالت مىكند، تمام بودن كلمه به آن است كه دلالتش واضح باشد و هيچگونه اجمال و تشابهى در آن نباشد. و چون نظام هستى كتاب الهى است، برخى از كلمات اين كتاب تمام است و برخى تمامتر، و تمام يا تمامتر بودن كلمات اين كتاب الهى از جهت مرآتيت و نمودار بودن آن است. پس هر موجودى كه تجلّى خداى سبحان را در آيينه ذات او تمامتر نشان دهد، دلالتش بر عالم غيب بيشتر خواهد بود.
بارى! انسان كامل معصوم از آنجا كه وجود جامع و آيينه تمامنماى همه اسما و صفات الهى است، از اين رو تمامترين كلمات الهى است، بلكه او همان كتاب الهى است كه همه كتابهاى الهى در آن است.
در آيات قرآن كريم گاهى مقصود از كلمه، جمله ادبى است اعمّ از فارسى يا عربى، مانند: «كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلاَّ كَذِباً» ، و گاهى مقصود از كلمه، قضاى الهى و حكم بتّى اوست. مانند: «وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا» ، و گاهى مقصود از كلمه، اصول اطلاق گوناگون «كلمه» در آيات قرآن كريم اعتقادى و حقوق جامع اسلامى است، مانند: «تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ» ، و گاهى مقصود از كلمه، عين خارجى است مانند: «إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ» ، اين «كلمه» كلمه تكوينى است نه اعتبارى، همه موجودات كلمات الهى هستند امّا حضرت مسيح عليهالسلام انتسابى قوى و پيوندى ويژه با خداوند دارد.
سراسر جهان هستى كلمات الهىاند، زيرا همگى آيات و نشانههاى حقيقت هستىاند، به جهت اين كه هستى محض و نامتناهىِ خداوند، ماسوى اللّه را به آيتِ صرف و سراب محض تقسيم نموده است. و اين كلمات غير متناهى نفاد ندارد: «وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيرٌ حَكِيمٌ» ، اگر درختان روى زمين قلم و آب درياها به اضافه هفت درياى ديگر براى نوشتن كلمات الهى به كار گرفته شوند، كلمات الهى تمام نخواهند شد.
اين كه انسان در طىّ طريق معرفت و نيل به مقام رفيع جانشينى خداى سبحان از ذات اقدس اله كلماتش را مسئلت مىكند: «اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ كَلِماتِكَ بِاَتَمِّها»، در اين مقام مىخواهد كلمهاى تامّ از كلمات الهى بشود، يعنى: مىخواهد آيت و نشانهاى بزرگ از آن حقيقت بىنام و نشان گردد، يعنى: مىخواهد در مسير آن اوليايى قدم بردارد كه فرمود: «ما للّه آيةٌ اكبر منّى» . و به اقتضاى فطرت انسانى، كاملترين كلمات را درخواست مىكند، آنگاه كه نور توحيد بر او تابيد مىگويد: «وَكُلُّ كَلِماتِكَ تآمَّةٌ»، و سرانجام براى نيل به اين مقام، خداى سبحان را به تمام كلمات وجودى سوگند مىدهد. «اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِكَلِماتِكَ كُلِّهَا».
* كمال هر موجودى به فعليّت آن است
«اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ كَمالِكَ بِاَكْمَلِهِ وَكُلُّ كَمالِكَ كامِلٌ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِكَمالِكَ كُلِّهِ»
خداوندا! از تو درخواست مىكنم عالىترين مراتب كمالت را، در صورتى كه تمام مراتب كمالت عالى است، خدايا! از تو درخواست مىكنم به حق تمام مراتب كمالت.
كمال هر موجودى به فعليّت آن است، آنچه تماميّت شىء به آن است كمال آن شىء مىنامند. در اصطلاح عرفانى، كمال بر دو قسم است: يكى كمال ذاتى كه عبارت از ظهور حقتعالى است بر نفس خود به نفس خود، براى نفس خود بدون اعتبار غير و غيريّت، دوم: كمال اسمائى كه عبارت از ظهور حق است بر نفس خود و شهود ذات خود در تعيّنات خارجى، اين شهود عبارت از شهود عيانى و عينى وجودى است. اسماء و صفات الهى همگى كامل بلكه خود كمالاند، زيرا هرچه كمال در عالمِ وجود است همگى ظهور كمال اسماء الهى وتجلّيات آنها است، لذا آنچه كه از كلمات متأله سبزوارى رحمهالله در شرح اسماء استفاده مىشود كه: «كمال» قدر جامع جلال و جمال است، مورد نقد حكيم متأله حضرت امام خمينى رحمهالله قرار گرفته است كه مىفرمايد:
«اين مطلب گرچه بنابر آنچه گفتيم كه در هر صفتِ جمال، جلالى، مُختفى و در هر جلالى صفت جمالى پنهان است، مطلبى است درست. الاّ اين كه اسم، تابع آن صفتى است كه ظهور دارد نه آنكه مختفى است و كمال از صفات جمال است و جلال در آن منطوى و مختفى است، زيرا كمال عبارت است از صورت تمام بودن چيزى و اين تمام بودن از صفات ثبوتى است، هرچند ملازم با صفت سلبى نيز باشد.»[1]
در صُحف اهل معرفت مقرّر است كه حقيقت وجود، عين تمامِ كمالات و اسماء و صفات است، چنانچه صِرف وجود، صِرف كمال است، و از اين جهت حقتعالى كه صِرف وجود است، صِرف تمام كمالات است، و عين همه اسماء و صفات جماليه و جلاليه است.
بارى! انسانى كه در سير و سلوك الهى است، وقتى فهميد كه در جميع دار تحققّ كمال و كاملى نيست جز ذات اقدس اله كه كامل على الاطلاق است. و دانست كه آن ذات اقدس، كمالى است بى نقص، و جمالى است بى عيب، و فعليّتى است بى شوبِ قوّه، و خيريّتى است بى اختلاط به شريّت، و نورى است بى شوب ظلمت، و متوجّه شد كه خليفه بايد به صفات مستخلفٌ عنه باشد. آنگاه پى مىبرد كه راهى براى رسيدن به اين مقام يعنى مرأت و مظهر شدن، نيست مگر مسئلت نمودن از خود ذات اقدس اله «اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ كَمالِكَ بِاَكْمَلِهِ» اى حقيقت هستى كه كمال مطلق در جهان تويى، به ملك هستى جاويدان تويى، من در مسير خلافت الهى عالىترين مراتب كمالت را از تو درخواست مىكنم.
وقتى نور توحيد بر جان اين انسان سالك تابيد و يقين كرد كه تمام مراتب كمال الهى عالى است عرض مىكند: «وَكُلُّ كَمالِكَ كامِلٌ» و براى نيل به اتّصاف به صفات كمالى، خداى سبحان را به عالىترينِ مراتب كمال و تمام آن مراتب سوگند مىدهد.: «اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِكَمالِكَ كُلِّهِ».