به گزارش خیمه مگ،شرح وتوضیح دعاهای روزانه را به قلم حجت الاسلام والمسلمین محمد امینی گلستانی منتشر میکند.
اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَیَّ فِیهِ الْإِحْسَانَ وَ کَرِّهْ إِلَیَّ فِیهِ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیَانَ وَ حَرِّمْ عَلَیَّ فِیهِ السَّخَطَ وَ النِّیرَانَ بِعَوْنِکَ یَا غِیَاثَ الْمُسْتَغِیثِین [۱]اى خدا در این روز احسان و نیکویى را محبوب من و فسق و معاصى را ناپسند من قرار ده، در این روز خشم و آتش قهرت را بر من حرام گردان به یارى خود اى فریادرس فریاد خواهان.
اهتمام بزرگان دین به احسان و نیکی
احسان و نیکی کردن مسألهای است که تمام بزرگان دین، انبیاء، اولیاء و اشخاصی که دوست خدا هستند، مورد اهتمام قرار دادهاند، انسان با نیکی و احسان میتواند به مقاماتی برسد که دیگران به او غبطه بخورند.
در حالات عبدالله بن مبارک آمده، در یکى از سالها باعدهاى از رفقای خود عازم حج بود، خرجى راهش را آماده نموده و همراه خود داشت، روزى موقع گرمای هواى بعد از ظهر ازکنار خرابهاى مىگذشت، دید زنى در میان خرابه مىگردد، کنجکاو شد دید آن زن خم شد و چیزى را برداشته و زیر چادرش زد هنگامی که میخواست از خرابه بیرون رود، عبداللّه خود را به او رسانید و پرسید؟ آن چیست که زیر چادرت زدى؟ گفت اى بنده خدا به تو چه ربطى دارد، اصرار نمود زن چادر را کنار زد دید یک مرغ مرده است!. گفت اى زن نمىدانى این میته برایت حرام است؟! جواب داد مى دانم ولى الان براى من و بچههایم که دارند از گرسنگى جان مىدهند، حلال است!.
عبداللّه از احوال آن زن که اطلاع یافت، باخود گفت: اى عبدالله کمک به این زن و بچههایش از این حج تو واجبتر است، گفت: دامنت را باز کن، و خرجى مکهاش را در دامن اوریخت، زن هم مرغ مرده را انداخت و گفت حالا این براى ما حرام شد.
آن سال از حج منصرف شد ورفقایش رفتند و هنگام بازگشت به کوفه که رسیدند، دوستان وآشنایان به آنها تقبّل اللّه مىگفتند و آنها نیز به عبداللّه تقبّل اللّه مىگفتند، یکى مىگفت: در طواف تو را دیدم و یکى مىگفت در عرفات فلان جا که مشغول دعا بودى تو را دیدم و یکى دیگر گفت در مشعرالحرام در فلان جا وقوف کرده بودى؟!.
عبداللّه خیال کرد اینها او را به خاطر اینکه همراه آنها به حج نرفتنه مسخرهاش مىکنند! دیگر به دیدن آنها نرفت، شب هنگام رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را درخواب دید که فرمودند: عبداللّه آنها راست مىگویند! چون تو خرج حجّت را به یکى از فرزندان من دادى و آنها را از فلاکت درآوردى خداوند فرشتهاى را به صورت تو آفرید تاروز قیامت هرسال به نیابت تو به مکه رفته اعمال حج را انجام دهد ورفقایت آن فرشته را درآن مکانها دیدهاند و خیال مىکنند تو بودى، [۲]این شخص با این احسان به چه مقاماتی که نرسید؟ خودش زیر خاک میرود، ولی تا زمانی که قیامت قیام نکرده، آن فرشته از طرف او اعمال حج انجام خواهد داد.
تو آتش دنیا و آخرتت را بر این جوان خاموش کن
در ادامه میخوانیم: «وَ کَرِّهْ إِلَیَّ فِیهِ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیَانَ» فسق، فجور و گناه را برای من ناپسند قرار بده به گونهای که از آنها بدم بیاید، یکی از عرفا میخواست استادی را برای خود پیدا کند که از همه بالاتر باشد، شهرها را میگشت، به شهری رسید و داخل کوچهها به جایی رسید که دید یک نفر آهنگر مشغول آهنگری است، او آهن گداخته شده در کوره را با دست خالی بر میداشت و روی سندان میگذاشت و میکوبد با خود گفت آن کسی که در جستجوی او بودم را یافتم، کنار مغازه او نشست و دقت کرد آهنگر چه کاری انجام داده که به این مقام رسیده هر چه منتظر ماند عمل خاصی از او ندید، برایش مسأله شد و در آخر گفت: خواهشی از تو دارم، به من بگو به چه دلیل به اینجا رسیدهای که آهن گداخته را با دست خالی بر میداری، جوان تبسم کرد و گفت: من با یک عمل به این مقام رسیدهام، گفت آن عملت چه بود؛ گفت در این همسایگی ما خانمی بود که به او دل بسته بودم، هرچه به او اظهار حاجت کردم به من اعتنایی نکرد، صاحب او که فوت شد، او بی سرپرست ماند، قحطی آمد و کار به جایی رسید که یک روز دیدم همین خانم به مغازه من آمد و گفت ما همسایه تو هستیم و الان سه روز است که بچههای من گرسنه هستند و میدانی ما سرپرست نداریم، به ما کمک کن، گفتم همه چیز در اختیار تو قرار میدهم، اما تو هم در اختیار من باش، آن زن برگشت، دوباره آمد و همین حرف را زدم، سومین بار گفت: جوان من میپذیرم در اختیار تو باشم مشروط بر اینکه مرا جایی ببری که کسی ما را نبیند، دربها و پنجرهها را بستم و گفتم الان دیگر حرفی نداری، دیدم او دارد مثل بید میلرزد، گفتم چرا میلرزی و رنگت پریده؟ گفت چرا نلرزم و رنگم نپرد من با تو شرط کردم من را جایی ببری که کسی ما را نبیند، آن کسی که ما را آفریده و به تمام اعمال و رفتار ما شاهد و ناظر است را به اندازه یک فرد معمولی به حساب نمیآوری؟ از او میخواهیم نافرمانی کنیم، در این زمان، حالتی به من دست داد که درها را باز کردم و به او گفتم سریع بیرون برو، من خودم آمدم بعد از آن غذا و پولی به منزل او بردم، در حالی که از من جدا میشد رو به آسمان کرد و گفت: خدایا این جوان به خاطر تو و من، آتش نفسش را خاموش کرد، تو آتش دنیا و آخرتت را بر این جوان خاموش کن.
امیر المؤمنین (ع) میفرماید: «اتَّقُوا مَعَاصِیَ اللَّهِ فِی الْخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاکِم» [۳]، از نافرمانی خداوند در خلوتها بپرهیزید، چراکه در روز قیامت شاهد خودش حکم خواهد کرد، اما زمانی که قاضی خود جرم را دیده، دیگر نیازی به شاهد نیست.