به گزارش خیمه مگ، بخش دیگری از خاطرات تبلیغی حجت الاسلام والمسلمین قرائتی با موضوعات مختلف را ارائه می دهد.
* این چمن ها با پول مردم درست شده!
شهيد حاج آقا مصطفى خمينى (ره) مى گفتند: در خدمت حضرت امام (ره) در شهر همدان قدم مى زديم، به پاركى رسيديم كه چمن بود. حضرت امام (ره) مسافت بسيار طولانى را طى كرد تا پايش را روى چمن نگذارد و فرمود: ما رژيم طاغوت را قبول نداريم، ولى اين چمن ها با پول مردم درست شده و من پا روى آن نمى گذارم.
* عدم احترام به نماینده صدام!
زمانى كه حضرت امام در نجف بودند، در جلسه اى كه همه علما حضور داشتند، نماينده صدام وارد شد؛ البته در آن زمان كسى نمى دانست كه صدام چه جرثومه اى است. عدّه اى جلو پاى نماينده صدام بلند شدند، امّا امام (ره) بلند نشد!!.
* همسایه های مسیحی و جذب آنان توسط امام (ره)
ايامى كه امام خمينى (ره) در نوفل لوشاتو فرانسه بودند، با تولّد حضرت مسيح عليه السلام مقارن شد، امام (ره) فرمود: هدايا و آجيل و شيرينى هايى كه دوستان براى ما آورده اند همه را بسته بندى كنيد و به همسايه ها هديه دهيد. امام (ره) با اين ابتكارش آن چنان دل هاى همسايه هاى مسيحى را جذب كرد كه شبى كه نوفل لوشاتو را ترك مى كرد، با بدرقه پرشكوه و بسيار عاطفى آنان روبرو گشت.
* تنبیه کردن با سکوت
شهيد هاشمى نژاد مى گفت: زمان طاغوت براى سخنرانى بر فراز منبر رفتم، در بين جمعيّت يك نفر ساواكى گفت: براى سلامتى شاهنشاه صلوات ختم كنيد. با توجّه به حساسيت رژيم نسبت به من و اين كه دستگاه ضبط صوت، صداى مرا ضبط مى كرد، مانده بودیم چه كنیم؟ و چگونه با اين منكر بزرگ برخورد كنیم. روى منبر نشستم و مدّتى با قيافه عبوس و معنادار به شخص ساواكى خيره شدم. با اين كار، مردم متوجّه او شدند و او خجالت زده و شرمنده شد و بعد شروع به سخنرانى نمودم. مطلبى از من ضبط نشد، امّا تنبيه صورت گرفت.
* سكوت شما ما را سوزاند! کاش شعار می دادید!
در زمان ستم شاهى پهلوى در ماه محرم، هيئت عزادارى در اهواز به راه افتاد، آنان بدون اين كه نوحه اى بر زبان داشته باشند با سكوت محض حركت مى كردند. ساواك آن ها را دستگير كرد. گفتند: ما كه جرم و گناهى انجام نداده ايم و حرفى نزده ايم!. ماموران گفتند: سكوت شما بدتر بود، اگر شعار مى داديد از اين سكوت بهتر بود، ما از سكوت شما سوختيم.
* بی مطالعه حرف زدن، ظلم به افکار مردم است
عالمى فرزانه در مجلسى نشسته بود. بدون هماهنگى با وی، گروهى گفتند: صلوات بفرستيد تا آقا منبر تشريف ببرند. آقا گفت: من مطالعه نكرده ام و آمادگى ندارم. گفتند: هر كس مى خواهد آقا صحبت كند صلوات بلندتر ختم كند. آقا گفت: من مطالعه ندارم. بالاخره با صلوات سوّم به زور وی را بالاى منبر فرستادند. این عالم هم گفت: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» حالا كه با زورِ صلوات مرا بالاى منبر فرستاديد، پس خوب گوش كنيد تا مطلبى برايتان بگويم. بى مطالعه حرف زدن، ظلم به افكار مردم است. والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته. سپس از منبر پايين آمد.
* عیادت از بیمارانی که عیادت کننده ندارند!
مردى مزرعه اى را وقف كرد و گفت: درآمد اين مزرعه را هديه بخريد و روزهاى جمعه به بيمارستان برويد و از بيمارانى كه عيادت كننده ندارند، عيادت كنيد.
* سبک امام (ره) در مبارزه با طاغوت
در بحبوحه انقلاب، شاه به ارتش خود دستور تيراندازى داد و در برابر او امام (ره) به مردم گفتند: به برادران ارتشى گُل بدهيد. يك مرتبه تحوّلى بزرگ در درون ارتش ايجاد شد؛ سرباز مى خواست تيراندازى كند، ولى گل دريافت مى كرد. اين امر باعث پيوستن بسيارى از نيروهاى ارتشى به جمع مردم شد.
* درس اخلاق امام (ره) برای شهید رجایی
پس از اينكه مرحوم شهيد رجائى با رأى ملّت به رياست جمهورى انتخاب شد، خدمت حضرت امام (ره) رسيد. امام (ره) به وی فرمود: شما رئيس جمهور ايران شدى، ولى بايد بدانى كه ايران گوشه اى از آسياست، آسيا گوشه اى از زمين، كره زمين گوشه اى از منظومه شمسى، منظومه شمسى گوشه اى از كهكشان و كهكشان گوشه اى از ... .
يعنى رياست تو را فريب ندهد و مغرور نكند.
* خداوند باب جهاد را برای دوستانِ برگزیدۀ خود می گشاید
يكى از شاگردان شهيد مطهرى براى من تعريف مى كرد؛ حدود بيست سال قبل از انقلاب، شهيد مطهرى نهج البلاغه تدريس مى كرد؛ روزى رسيد به خطبه 27 كه با اين فراز شروع مى شود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ» (1) جهاد درى از درهاى بهشت است كه خداوند به روى دوستانِ برگزيده خود گشوده است. استاد وقتى به اين جمله رسيد، كتاب را كنار گذاشت و گفت: من يك دعا مى كنم شما آمين بگوئيد، گفت:
خدايا! به من توفيق بده تا در راه تو به شهادت برسم.
* نماز شبی که شهید مطهری خواند!
مرحوم شهيد مطهرى مى گفتند: شبى مهمان يكى از اساتيدم بودم. شب كه به نيمه رسيد براى نماز شب برخاست. در نماز سوره فجر را خواند، همين كه به اين آيه رسيد كه «وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى» (2) و در آن روز جهنم را حاضر مى كنند؛ (آرى) در آن روز انسان متذكّر مى شود؛ امّا اين تذكّر چه سودى براى او دارد؟. ديدم استادم مثل بيد مى لرزد و شانه هايش تكان مى خورد و گريه مى كند.
* پدرت را پشت سر انداخته ای؟
در ايام عيد يكى از وزرا براى عيد ديدنى و زيارت امام (ره)، به همراه پدرش خدمت ايشان رسيدند. امام (ره) پرسيد: اين پيرمردى كه پشت سر شماست، كيست؟. گفت: ايشان پدرم هستند. امام بسيار ناراحت شد و در حالى كه آثار ناراحتى در چهره امام (ره) نمايان شده بود، فرمود: پدرت را پشت سر انداخته اى؟ درست است كه وزير هستى، امّا هر چه باشى فرزند اويى.
* دعاى پدر این کونه مستجاب می شود؟
نيمه شبى پدر علامه مجلسى (ره) براى دعا و مناجات آماده شده بود، حال خاصى به او دست مى دهد، اشك در چشمانش حلقه زده فكر مى كند كه چه دعايى بكند، يك مرتبه صداى گريه نوزاد در گهواره افكارش را متوجّه بچه مى كند و مى گويد: خدايا! اين بچه را مروّج دين قرار بده. دعاى پدر مستجاب مى شود و اين طفل علامه مجلسى مى شود كه حدود 200 كتاب تأليف مى كند.
* تواضع در برابر والدين
آية اللهى را سراغ دارم كه دست پدرش را مى بوسيد، همچنين در حالات شهيد آيةاللَّه صدر شنيده ام كه ايشان مرتّب دست مادرش را مى بوسيد.
* فردا دير است، بگوئید اکنون بیاورند تا آن را مطالعه کنم!
يكى از علما و نويسندگان معاصر تعريف مى كرد: در نجف خدمت آيت اللَّه شيخ آقا بزرگ تهرانى رسيدم؛ در حالى كه از پيرى كمرش خميده بود و دائماً در حال نوشتن بود، به ايشان عرض كردم كتابى در حالات حضرت عبدالعظيم نوشته ام، ولى اكنون همراهم نيست، فردا تقديم شما مى كنم. ايشان كه به سختى حرف مى زد گفتند: فردا دير است، بگوئيد اكنون بياورند تا آن را مطالعه كنم!.
* مطالعۀ شانزده جلد کتاب برای یافتن یک روایت!
آيت اللَّه صافى مى گفتند: براى دسترسى به متن و سند يك روايت، تمام شانزده جلد كتاب تاريخ بغداد را از ابتدا تا آخر آن مطالعه كردم!!.
* این فتوای شما با قوانین دیپلماسی و موازین بین المللی سازگار نیست!
پس از صدور فرمان قتل سلمان رشدى، مسئولان سياست خارجى كشور خدمت حضرت امام (ره) رسيده عرض كردند: آقا! اين فتواى شما با قوانين ديپلماسى و موازين بين المللى سازگار نيست. امام (ره) فرمود: به درَك، آبروى رسول اللَّه (ص) رفت، هر چه مى خواهد به هم بخورد. اى كاش خودم جوان بودم، مى رفتم او را مى كُشتم!.
* جمله ای که آیت الله حجت کوه کمره ای را به گریه انداخت!
پيرزنى در قم با نخ ريسىِ خود، خمس و سهم امامش را نزد آيت اللَّه حجّت مى آورد؛ وقتى مى خواست از اتاق بيرون رود، عقب عقب مى رفت و خيره خيره به آقا نگاه مى كرد. آقا دليلش را پرسيد؟. پيرزن گفت: مى خواهم خوب قيافه شما را در خاطرم نگهدارم و روز قيامت شما را تحويل خدا بدهم و بگويم: خدايا! من جان كندم و خمس و سهم امامم را به اين آقا دادم تا از دينم حفاظت كند، حال اگر او در اين راه كم گذاشته او را مؤاخذه كن.
مرحوم آيت اللَّه حجّت خمس را زمين گذاشت و زار زار گريه كرد.
* به جدم قسم! به درد صد سال پیش هم نمی خورم!
شور و شوق انقلابى، همه شهرها را فراگرفته بود. جوانان انقلابى جهرم نيز انتظار داشتند حضرت آيت اللَّه حق شناس- يكى از علماى وارسته ديار فارس واز عاشقان امام خمينى (ره) با حرارت بيشتر وارد صحنه شود؛ وی هم مى گفت: بايد از طرف امام (ره) دستور برسد تا ما نيز حركت كنيم. جوانان انقلابى گفتند: بايد حالِ اين پيرمرد را بگيريم. به درِ خانه او رفتند و گفتند: شما آخوند انقلابى نيستى!؛ شما آخوند عصر ناصرالدين شاه هستى، شما به درد صد سال پيش مى خورى. وی در جواب آنان با خوشرويى گفتند: به جدّم قسم! به درد صد سال پيش هم نمى خورم، حالا بيائيد داخل منزل تا با هم يك چايى بخوريم. جوان ها به هم نگاهى كرده و خود را خلع سلاح ديدند.