۲۹ اسفند ۱۴۰۲ - ۰۳:۰۰

خاطرات پندآموزحجت الاسلام والمسلمین قرائتی را بخوانیم

خاطرات پندآموزحجت الاسلام والمسلمین قرائتی را بخوانیم
دويدم جارو را از آن حضرت بگيرم. حضرت فرمود: نه، ياران باوفاى من دارند مى ‏آيند، مى ‏خواهم خودم حرم را براى زائرانم جارو كنم.
کد خبر: ۵۱۵۴

به گزارش خیمه مگ،بخش دیگری از سلسله خاطرات پندآموز تبلیغی حجت الاسلام والمسلمین قرائتی را بیان می‌کند.

* این چند دقیقه عُمرت چرا تلف شد؟!

يكى از علماى بزرگ، روزى پس از ساعت ‏ها درس و بحث به منزل مى ‏آيد، سفره غذا پهن مى ‏شود؛ عالم فرزانه مى ‏بيند كه چند دقيقه‏اى تا آمدن غذا فرصت هست، كنار سفره به نماز مى ‏ايستد. خانم مى ‏پرسد: آقا مگر نماز نخوانده ‏ايد؟. مى گوید: چرا نماز خوانده ‏ام، امّا مى‏ ترسم روز قيامت از اين چند دقيقه سؤال كنند كه چرا عُمرت تلف شد؟.

* اگر بگويم «نمى ‏دانم»، اشكالى ندارد؟!

از مرحوم علامه طباطبايى (ره) سؤالى كردند. ايشان فرمود: اگر بگويم نمى ‏دانم اشكالى ندارد؟. گفتند: خير آقا. فرمود: نمى ‏دانم.

* مطالعه به سبک علامه جعفری(ره)

از مرحوم علامه محمدتقى جعفرى (ره) شنيدم كه مى‏ فرمود: در نجف مشغول مطالعه بودم و در حين مطالعه فتيله چراغ نفتى بالا آمده و دود زده بود. دود همه اتاق را گرفته و به خارج اتاق رفته بود. طلبه ‏ها به حجره من هجوم آوردند و در را باز كردند، ديدند كه من مشغول مطالعه هستم. وقتى از اتاق بيرون آمدم تازه فهميدم، اتاقم پر از دود بوده ولى من غرق مطالعه بوده ‏ام و متوجّه آن نشدم.

* شهید عفت

در خوزستان دو خواهر آموزشيار براى رفتن به روستا سوار اتومبيل وانتى شدند. سر دو راهى كه مى ‏رسند، مى‏ خواهند پياده بشوند، اما راننده ماشين را سرعت داده و مى ‏گذرد. هر چه خواهران نهضتى مُشت به شيشه مى ‏زنند، راننده نمى ‏ايستد. بالاخره يكى از خواهران خود را از ماشين پرت مى ‏كند و شهيد مى ‏شود. به دنبال او دوّمى نيز چنين‏ مى ‏كند. در حديث آمده است: كسى كه در راه حفظ عفّت كشته شود، شهيد است.

* درس را فهميده ‏اى، امّا ابتكار ندارى!استاد قرائتی

روزى يكى از شاگردان، تقريرات و نوشته ‏هاى خود را تقديم استاد كرد. استاد نوشته ‏ها را مطالعه كرده و گفت: درس را خوب نوشته ‏اى، ولى دلم مى ‏خواست يكى دو تا اشكال هم به حرف هاى من مى‏ كردى، تا فكرت باز شود. من هرچه گفته ‏ام تو نوشته ‏اى، اين دليل آن است كه درس را فهميده ‏اى، امّا ابتكار ندارى.

*‏ اين برخورد تو، مرا تسليم كرد

يكى از برادران نقل مى ‏كرد: در حالى كه سران توده ‏اى‏ ها مثل كيانورى و احسان طبرى اعترافاتى كرده و طى مصاحبه ‏اى مطالبى را گفته بودند؛ يك نفر از توده ‏اى ‏ها خيلى يك دنده بود و اصلاً همكارى نمى ‏كرد. پاسدار مسئول حفاظت زندان به او مى‏ گويد: بزرگ ‏ترهاى شما اعتراف كرده ‏اند، تو هم بگو و اعتراف كن، به نفع خودت است. او آب دهان به صورت آن برادر مى ‏اندازد. زندانبان در مقابل آن‏ برخورد مى‏ گويد: «والكاظمين الغيظ».

توده ‏اى كه باسواد بوده و معناى آيه را فهميده بود، گريه ‏كنان به كنارى مى ‏رود و به آن برادر پاسدار مى‏ گويد: هيچ چيز مرا تسليم نكرد، امّا اين برخورد تو، مرا تسليم كرد.

* دو کلمۀ علامه طباطبایی (ره) به شخصى که عليه الميزان، كتابى نوشت

خدمت علامه طباطبايى (ره) گفته شد؛ شخصى عليه تفسير الميزان كتابى نوشته است. ايشان بدون اين كه غيظ كند و عصبانى شود فقط دو كلمه فرمود: بسيار خوب.

* سفارش امام (ره) به نمایندگان در مورد خطر رياست

افتتاح اوّلين دوره مجلس شوراى اسلامى بود. نمايندگان در حسينيه جماران خدمت امام (ره) رسيدند و نماينده اوّل تهران در تجليل از حضرت امام (ره) سخنانى ايراد كرد و ضمن سخنانش گفت: بنفسى أنت، بنفسى أنت. يعنى جان من به قربانت. امام (ره) فرمود: من گله دارم از اين سخنان، مى ‏ترسم حرف هاى شما در روح من اثر بگذارد. امام از همان روز اوّل، مواظبت از نفس و خطر رياست را به نمايندگان گوشزد كردند.

*‏ وقتی امام حسین(ع) حرم خود را جارو می کند

عمليات والفجر بود كه براى ديدن رزمندگان به جبهه رفته بودم. صحبت از گردان شهادت شد. گفتند: براى شكستن خط، 250 نفر داوطلب شهادت لازم داريم؛ انبوهى از جمعيت هجوم آورده و بر سر انتخاب افراد دعوا شد تا اينكه با قرعه 250 نفر را انتخاب كردند. شب قبل از آن، يكى از رزمندگان در عالم خواب مى ‏بيند كه امام حسين عليه السلام حرم را جارو مى‏ كنند. مى ‏گويد: دويدم جارو را از آن حضرت بگيرم. حضرت فرمود: نه، ياران باوفاى من دارند مى ‏آيند، مى ‏خواهم خودم حرم را براى زائرانم جارو كنم.

* آقای مدیر! اين هم تصادف بود؟!

در زمان قديم- در حدود 40 سال قبل- رئيس اداره فرهنگ كاشان براى بازديد از مدرسه ‏اى راهى روستا شد. به محض اين كه مدير مدرسه سر و كله رئيس را ديد، مضطرب شد. رئيس، وارد كلاس شد. ديد معلّم نيست، مدير گفت: جناب رئيس اين اتّفاقى است. رئيس شروع كرد به سؤال كردن از بچه ‏ها، از اتّفاق يكى از بچه ‏هاى تنبل را صدا زد. مدير مدرسه پيش خود گفت: اين هم از شانس بد من! تا رئيس رويش را برگرداند، مدير مدرسه به بچه تنبل گفت: بنشين و به يكى از شاگردان زرنگ گفت: بلند شو. رئيس برگشت و گفت: ببينم كى به تو گفت بلند شوى؟. شاگرد گفت: آقاى مدير. رئيس فرهنگ رو كرد به مدير مدرسه و گفت: آقاى مدير! اين هم تصادفى بود؟!

چه خوب است انسان وقتى تقصيرى دارد به جاى توجيه، اقرار كند. زيرا اقرار به خطا، نشانه جوانمردى است.

* كيفر مسخره كردن‏

شخصى بود كه در گفتن «ولاالضّالين» وسواس داشت و در نماز بعد از «غير المغضوب عليهم» مى ‏گفت: ولاالض، ولاالض، ولاالض شخص ديگرى كه پشت سرش بود او را مسخره كرده مى ‏گفت: مرض، مرض، مرض. ديرى نگذشت كه مسخره كننده به همين بلا مبتلا شد و در همين كلمه در نماز دچار وسواس شد.

* تقلید از خواب امام (ره)

شخصى بعد از ناهار مقيّد بود، بخوابد. از او سؤال شد چطور شد شما بعد از ناهار مى ‏خوابى؟. گفت: شنيده ‏ام كه امام (ره) بعد از ناهار مى ‏خوابيدند. گفتم: چرا شما فقط از خواب امام (ره) تقليد مى‏ كنى؟ چرا نماز شب امام را نمى ‏بينى؟.

* وقتی همه یکی هستیم

آيت اللّه مشكينى مى ‏گفتند: چند نفر طلبه در حجره بوديم و هرچه پول داشتيم زير فرش مى‏ گذاشتيم و مى‏ گفتيم: هركه هرچه نياز دارد بردارد و خرج كند. اصلًا نمى ‏پرسيديم اين پول مال كه بود؟ و چه مقدار برداشته مى ‏شود؟

بايد برسيم به آنجايى كه همه با هم يكى باشيم.

* انگیزۀ علامه جعفرى از نوشتن شرح بر مثنوی مولوی‏

از علامه محمدتقى جعفرى (ره) پرسيدم: چطور شما از بين اين همه كتاب مثل قرآن و نهج ‏البلاغه و صحيفه سجاديه، شرح بر مثنوى را نوشتيد. ايشان گفتند: من فكر كردم چكار كنم كه مطالب و معارف اسلامى به ساير كشورها هم صادر و به گوش ديگران نیز برسد؛ ديدم يكى از مهم ‏ترين آثار ادبى كه در دنيا و مجالس و محافل و كتابخانه ‏ها جاى خود را باز كرده، كتاب مثنوى مولوى است كه داراى معارف زيادى نيز هست. گفتم: من اگر بر اين كتاب شرح بنويسم و با استفاده از قرآن و روايات، معارف اسلام را بيان كنم، اين شرح در تمام دنيا كنار آن متن قرار خواهد گرفت. چون در كنار هر كتابِ مرجعى، شرح آن نيز لازم است و هر كس به شرح مراجعه كند، به آن مطالب هم برخورد خواهد كرد.

بعد ايشان گفتند: البّته از الآن تصميم گرفتم شرحى هم بر نهج ‏البلاغه بنويسم و ديديم كه اين كار را هم كردند و در مجلّدات زيادى شرح بر نهج‏ البلاغه نوشتند.

* تأثر امام (ره)‏ از رحلت روحانی جوان پسند

مقام معظم رهبرى فرمود: روزی در زمان رياست جمهورى، خدمت امام (ره) رسيدم، ديدم خيلى ناراحت هستند. به ايشان عرض كردم: شما ناراحت هستيد؟. ايشان سه دفعه فرمود: بله خيلى ناراحتم، ...

مرخص شدم و در اطاق ديگر مرحوم سيد احمد آقا را ديدم، گفتم: آقا امروز ناراحت هستند!. گفت: بله چون يكى از اولياى خدا از دنيا رفته است. بعد متوجّه شدم آن ولىّ خدا چند ماه قبل به من گفت: آقاى قرائتى! من عمرى براى نسل كهنه نماز خوانده ‏ام اگر بميرم و از من سؤال كنند كه براى نسل‏ جوان چه كرده ‏اى جوابى ندارم! من نيز براى نماز جماعت و هدايت و تبليغ نسل جوان مدرسه ‏اى را به ايشان معرّفى كرده و ايشان مشغول شدند.

*‏ بگو: من قابل نبودم و امام زمان (عج) مرا از حوزه بيرون انداخت

پليس مخفى رژيم گذشته (ساواك)، براى جذب طلاب ضعيف ‏الايمان دفترى در قم تأسيس كرده بود. روزى آيت ‏اللّه العظمى گلپايگانى (ره) قبل از شروع درس قدرى گريه كردند. (من هم آن روز در درس حاضر بودم.) طلبه ‏ها گيج شده بودند كه راز گريه آقا چيست؟. آقا لب به سخن گشود و فرمود: شنيده ‏ام چند نفر آخوند پول گرفته و خود را به رژيم شاه فروخته ‏اند! من اعلام مى‏ كنم، هر طلبه ‏اى كه پول طاغوت را گرفت و رفت، نگويد رفتم، بلكه بگويد: من قابل نبودم و امام زمان عليه السلام مرا از حوزه بيرون انداخت.

* علامه امینی (ره) چگونه به امیرالمؤمنین (ع) سلام می داد

از خاطرات جالبى كه از حوزه نجف به ياد دارم، چگونگى به زيارت آمدن مرحوم علامه امينى صاحب كتاب الغدير بود. وقتى آن مرد بزرگ به حرم حضرت امير عليه السلام مى ‏آمد، كنار ضريح مى ‏ايستاد و مى‏ گفت: «السلام عليك يا مظلوم» و زار زار گريه مى ‏كرد.