کتاب ابتدا با حرف دل نویسنده شروع میشود و مروری بر خاطرات دفاع مقدس و سفری که خانم نویسنده و همسر جانبازش پس از سالها از شروع جنگ تحمیلی به آبادان میروند و روزهای جنگ و خانه پدری در ذهن و دل نویسنده زنده میشود و اتفاقاتی که بر این شهر در این سالها رفته و پس از گذشت سالها این شهر دیگر آن چنان که باید و شاید "آبادان" نشده است. این سفر در اوایل دهه هفتاد است و بعد کتاب شروع میشود؛ روایتی که از روزهای کودکی نویسنده شروع میشود و خیلی سریع نویسنده از دوران کودکی و نوجوانی میگذرد و به دوران جوانی میرسد. حتی دوران ابتدایی جوانی خانم نویسنده که مصادف است با روزهای پیروزی انقلاب خیلی باجزئیات پیش نمیرود؛ هر چند خاطرات جالبی از آتش سوزی سینما رکس آبادان و جنایات ساواک و دوران خفقان پیش از انقلاب دارد، اما نویسنده اصل ماجرای کتاب و جزئیاتش را به روزهای شروع جنگ تحمیلی و اتفاقات تلخی که مردم خرمشهر و آبان در روزها و ماههای ابتدایی جنگ متحمل شدند، اختصاص داده است؛ از حصر آبادان و بمبارانهای مکرر بگیرید تا آوارگی و بی خانمانی و حسرت بازگشت به وطن.
رضیه غبیشی که در روزهای ابتدایی جنگ زن جوانی است، در همان اوایل شروع جنگ با یکی از رزمندهها ازدواج میکند و ماندن در کنار همسر و در شرایط جزیره مینو را به زندگی در کنار خانواده خودش و دور از فضای جبهه و جنگ ترجیح میدهد و همین ماندن و تحمل سختیها روایت دقیقی از شدت حملات، نبود غذا و اضطرابها، ترسها و غمهای مردم دارد.
مشخص است که نویسنده در دوران دفاع مقدس اقدام به ثبت خاطرات و وقایع کرده است و این وقایع را همراه با تاریخ در کتاب آورده است؛ هرچند در بعضی جاها این روایت جزء به جزء و بیات حالات و روحیات خیلی به درازا کشیده است اما در مجموع کتاب گنجینه رنج، گنجینه جالبی از ماجراهای دفاع مقدس از نگاه یک بانوی ایرانی است که کار تبلیغاتی در سپاه پاسداران انجام میداده و در عین حال در بیمارستانها تمام سعیاش را در کمک به مجروحان انجام میداده است.
نویسنده درباره دلایل نوشتن گنجینه رنج نوشته است:
سالها از جنگ خانمان سوز هشت ساله دفاع مقدس میگذشت. حماسه شهیدانی که پروازشان امنیت را رقم زد، در هالهای از فراموشی فرورفته بود و کمرنگ میشد. خیلیها در این جنگ گنجهایی از دست دادند که دیگر دست یافتنی نیست. خیلیهای دیگر بدون اینکه غبار جبهه بر تنشان نشسته باشد، همه چیز به دست آوردند. در کوچه و بازار یاران به جامانده از کاروان شهیدان را با زبان نیش و کنایه به سخره میگرفتند و باعث رنجششان میشدند. این اوضاع بر من که به عنوان همسر یکی از آنان در آن روزها در دریایی از آتش زندگی میکردم گران آمد میخواستم به بی دردها بگویم کجا بودید وقتی من و امثال من که نیمه ناپیدای همسرانمان بودیم از خوشی دنیا و لذت جوانی برای حمایت از آنها گذشتیم و در کنارشان ماندیم. بگویم آنچه بر ما گذشت قصه و خواب و خیال نبود واقعیتی است که نسل امروز آن را باور ندارند. تازه عروسی بودم که در تصورم ازدواج چیدن خوشههای سبز خوشبختی در لحظات شیرین جوانی خلاصه میشود. اما من در میان آتش و دود از پنجره نگاهم که به دنیای بیرون باز بود، در طوفانیترین لحظات زندگی آنچه میدیدم نوشتم از دود و آتش و گریه و آوارگی مردم شهرم ویرانی خانه خاطرات کودکیام، نابودی آرزوهایم، ازدواجم و شروع زندگی پر از هیجان و ترسم در جزیره مینو از تولد فرزندانم، مجروحیت همسرم و تلخی لحظاتم. به راستی اگر خدا همراهم نبود تحمل آن حوادث برای نوعروسی بی تجربه چون من طاقت فرسا و سخت بود...
در قسمتی از کتاب در روایت تاریخ 8 مهر 1359، آبادان میخوانیم:
دلهره همه جا سایه انداخته. اخبار محلی از حضور بنی صدر در آبادان برای بار دوم خبر داد. در خانه ماندن سخت و دلگیر بود. بیرون هم امنیت نداشت. همۀ اینها یک طرف از جلوی چشم بابام هم نمیتوانستم دور بشویم. برادرم عبدالرضا رفته بود خرمشهر که اگر شد مدارک خواهرم و بچههایش را بیاورد. بالاخره سروکله عبدالرضا پیدا شد. رنگش پریده و موهایش به هم ریخته و لباسهایش خاکی بود همه دورش را گرفتند و هرکدام سؤالی میکرد تعریف میکرد که خرمشهر خلوت شده بود و نیروهای عراقی قسمتهایی از شهر را تصرف کرده بودند و جنگ تن به تن در خیابانها و کوچهها بین مردم و نیروهای عراقی در گرفته بود. میگفت: «مجبور بودم سینه خیز و گاهی چهار دست و پا از خیابونا و کوچهها رد به شم تا عراقیا منو نبینن» چند بار هم به طرفش تیراندازی شده بود و بالاخره با هزار مکافات فقط توانسته بود خودش را نجات بدهد و قید رفتن به منزل خواهرم را زده بود.
کتاب «گنجینه رنج» را رضیه غبیشی نوشته و نشر شهید کاظمی آن را به بازار کتاب فرستاده است