به گزارش خیمه مگ،امامت، عرفان، تشیع و ... از واژههایی است که در ادبیات دینی و معرفت شناختی، کاربرد بسیاری دارد، شناخت امام و معرفت به جایگاه انسان کامل به نوعی در سراسر معارف شیعی گنجانده شده و به هر بهانهایی راهی به سوی آن گشوده شده تا بشر در وادی حیرت چون ریسمانی به آن چنگ زند و در فضای روح بخش معنویت و اخلاق گام نهد. معرفت و عرفان از مفاهیمی است که کسب آن بدون تلمذ در پیشگاه ائمه دین تحقق نخواهد یافت.
سرویس علمی- فرهنگی مرکز خبر حوزه، به مناسبت شهادت حضرت امام رضا (ع) در گفتوگو با حجتالاسلام سائلی با بیان حدیث معروفی در خصوص ویژگی امامت که از آن حضرت نقل شده مسیر تاریخی، معانی عرفان، انسان کامل و در نهایت امامت را تشریح کرده است.
* امام رضا(ع) یکی از اصول درک حقیقت دین عرفان و حقایق نظام آفرینش است، ولی قبل از ورود به تبیین جایگاه آن حضرت مختصری در خصوص عرفان و نیز جایگاه آن در تشیع بیان کنید.
درباره عرفان و بخصوص ارتباط آن با دین، بالاخص دین اسلام و بویژه مذهب تشیع، حرف و حدیث، فراوان است و برای اینکه پیوند و اتصال این مقوله را بهتر و دقیق تر ببینیم لازم است خلاصه کوتاهی درباره عرفان مطرح میکنیم و بعد به سراغ بحث مذهب تشیع و ارتباط آن با این قضیه بپردازیم تا به آنچه که هدف این مصاحبه هست برسیم.
در گذشته، عرفان فقط عرفان عملی بود و کسانی که اهل این مقوله بودند تلاش میکردند از راه دستور العملی که از اساتیدشان میگرفتند عمل بکنند و از این مسیر به تصفیه جان خود بپردازند و سیر و سلوکی داشته باشند و با طی تجربههای معنوی و باطنی به این جمع بندی رسیده بودند که آدمی از طریق تصفیه میتواند «واقع» را کسب کند و دلش آیینه ای شود برای نمایاندن واقعیت و چون اساس واقعیتها «الله تبارک و تعالی» است « و اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض »، ( سوره مبارکه نور آیه 35 ). در نهایت دل میشود آیینهای برای انعکاس نور حضرت حق.
* چه اشکالی بر عرفان در این عرصه گرفته میشود؟
از وقتی که عرفان به معنی سیر و سلوک پا گرفت و در اصطلاح از آن به عرفان عملی یاد شد، اشکالات زیادی بر آن گرفته شد و شاید بزرگترین اشکال این بود که میگفتند، انسان نمی تواند از طریق این سیر و سلوک به کشف واقع راه یابد و اینها خرافات و موهومات ذهنی شخصی است، این اشکالات مرتب بر آن وارد میشد لذا عرفا از طائفه محدثین و فقها فاصله میگرفتند و در برهههایی از تاریخ بین ایشان اختلافات و نزاعهای شدیدی در گرفت و حتی در زمانی بخصوص در بین فقهای اهل سنت، فتوی به تکفیر و قتل برخی از عرفای معاصرشان میدادند .
با توجه به این امر عرفا تصمیم گرفتند که عرفان نظری را بنا کنند و بُعد عقلی و فلسفی به آن بدهند و بتوانند از آن دفاع کنند لذا علم عرفان نظری را تاسیس کردند به همین خاطر عرفان نظری، علمی مانند فلسفه است.
* مشخصا زمان تاسیس این علم از چه زمانی میباشد؟
از زمانی که «ابن عربی» وارد این عرصه شد تلاش برای علمی کردن عرفان شروع شد، البته «بو علی» هم به همان عرفان عملی نظم جدیدی داد و با توجه به مبانی عقلی و فلسفی، نظم منطقی به آن بخشید.
در طول زمان عرفا، مبانی نظری برای مباحث عرفانی مطرح کردند مثلا اگر میگفتند: انسان با سیر و سلوک به شهود میرسد و واقع را ادراک میکند؛ این مطلب را با مبانی فلسفی و عقلی استدلال نموده و اثبات میکنند که آدمی میتواند از راه تصفیه دل به شهود برسد، در بحثهای «اپیستمولوژی» و «شناخت شناسی» میگویند سه راه برای کشف حقایق عالم وجود دارد که عبارت از راه وحی، عقل و عرفان میباشد، به عبارتی دیگر «قرآن«، «عرفان» و «برهان» میباشد.
اما عرفا که خود قائل به عرفان بودند، دو راه در پیش رو داشتند لذا یا باید به سراغ مباحث عقلی میرفتند و در قالب برهان، مطالب خود را اثبات میکردند و یا باید در قالب قرآن برای مخالفین سیر و سلوک استدلال میکردند و اتفاقا هر دو راه را رفتند، لذا در عرفان نظری هم استدلالهای عقلی یافت میشود البته با ظرافت بیشتری و هم مباحث قرآنی و نقلی در آن دیده میشود.
* آیا حکمت متعالیه قرائتی از همین عرفان مصطلح نظری است ؟
عرفان لطیف تر از حکمت متعالیه میباشد چرا که حکمت متعالیه در نهایت ثابت نمیکند که موجودات امکانی وجود ندارند و اما در عرفان به صراحت به این مطلب برخورد میکنید که وجودات امکانی اصلا وجود ندارند در نهایت اگر بخواهند از کلمه «وجود» استفاده کنند، میگویند: «وجود ظلّی» دارند یعنی همان «عدم» هستند .
* موضوع و مسائل عرفان نظری و عملی چیست ؟
موضوع بحث در عرفان عملی این است که انسان از طریق کشف و شهود به حقایق عالم دست پیدا میکند، عرفان نظری متمرکز این مطلب شد که از طریق مبانی فلسفی و قرآنی میتوان حقایق را کشف کرد، استدلالات ایشان و آیاتی که به آن استدلال کرده اند در محل خود قابل بررسی است و از زمانی که عرفان به عنوان یک علم مطرح شد نیازمند این شد که موضوع، مبادی و مسائل و روش داشته باشد، موضوع علم عرفان فوق العاده مهم است.
قبل از اینکه وارد جزییات شویم این نکته را عرض کنم همانطوری که میدانیم اصول دین پنج اصل است؛ توحید، عدل، نبوت، امامت، معاد، عرفا نیز با پذیرش این اصول، در نهایت آنها را به دو اصل برگرداندند و گفتند «عدل» در دل توحید است و «نبوت» مقام انسان کامل است و انسان میتواند از طرف خداوند به نبوت و امامت برسد، لذا نبوت را به انسان موحد برگرداندند و گفتند موحد به نبوت میرسد و امامت را هم به نبوت برگرداندند و معاد را هم فرجام همین موحد دانستند در نتیجه اصول دین در نگاه عرفان دو چیز است «توحید» و «موحد» که بازگشت حقیقی آن به همان اصول پنجگانه است.
لذا وحدت وجود را در بحث توحید مطرح کردند و «سیر و سلوک» را در بحث «موحد» عنوان نمودند و بیان داشتند که اینها همه در ابتدای راه است و در میانه راه «موحد» فانی در توحید میشود و در نتیجه جز خدا چیزی باقی نمی ماند و باقی، همه فانی هستند، لذا گفتند که موضوع عرفان نظری «الله» است، البته نه از حیث ذات بلکه از نظر اینکه موحد میتواند با او ارتباط پیدا کند و در او فانی شود و یا به تعبیر خودشان از لحاظ صدور کثرت از خدای متعال و رجوع این کثرت به وحدت مرتبط میشود.
و به یک معنا اصول دین در عرفان تنها توحید است و این همان فرمایش امام حسین علیه السلام که فرمود: « کسی که تو را دارد چه ندارد و آنکه تو را ندارد چه دارد ؟ « مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ مَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ »، (بحارالأنوار 95 ص 226 ). ما نمی خواهیم الان وارد مباحث ناب توحیدی بشویم که اهل عرفان از آن تعبیر به «وحدت وجود شخصی» میکنند، زیرا راه تا رسیدن به آن معنا بسیار است ولی الان وارد بحث «توحید و موحد» میشویم.
*موحد چه کاری انجام میدهد که فانی میشود؟
اگر سری به کتب عرفان بزنید میبینید که بخشهای زیادی از آن مربوط به توحید میباشد و بخشهایی از آن هم مرتبط با سیر و سلوک و موحد میشود که همان انسان کامل است، کسانی که بحث انسان کامل یا موحد ناب یا به تعبیر خودشان "کَون جامع" مینمایند، این بحث را در کتب عرفانی دنبال و مطالعه میکنند، میبینند این بحث با بحث امامت در بحث تشیع فرق نمیکند، لذا عده زیادی از بزرگان قائلند که با مبانی اهل سنت نمی توان مسئله انسان کامل را طراحی و اثبات کرد چون علمای اهل سنت قائل به این مطلب نیستند و نمی پذیرند که بعد از پیامبر (ص) باید کسی وصی او باشد که در مقام «کون جامع» باشد.
*شاخصه مهم «انسان کامل» و «کَون جامع» عرفان چیست و اهل سنت چه مبنایی در این مورد پذیرفتهاند؟
شاخصه انسان کامل و کون جامع، عصمت است و از ویژگیهای دیگر او ارتباط با غیب میباشد و از هر علمی که خدا آفریده است، رقیقه ای در درون او از آن علم هست در فلسفه نیز گفته اند ما سه مرحله از عالم داریم که شامل عالم طبیعت، مثال و عقل میباشد، البته در عرفان، عوالم بیش از این مطرح شده است اما از باب تقریب به ذهن، انسان از همه عوالم وجود، بهرهای دارد، اگر کسی این مبانی را کاملا در نظر گرفت میبیند، اهل سنت نمی توانند بحث عرفان نظری را به این شکل بیان کنند و عرفایی که این مباحث را مطرح کردهاند، نگفتهاند که ما شیعه هستیم ظاهراً آنها اهل سنت هستند اما نسبت به مبانی که مطرح میکنند نگفته اند اینها مبانی اهل سنت است لذا عرفانشان را جدا از مذهبشان کردند و مبان عرفانی آنها با مذهب تشیع کاملا همسو و همخوانی دارد و ویژگیهای موحد در عرفان همان «امامی» است که در مذهب تشیع مطرح است و در همین رابطه میتوانیم به فرمایشات امام علی بن موسی الرضا علیه السلام در حدیث معروف و طولانی «ولایت» اشاره کنیم.
* جوهر و حقیقت حدیث ولایت امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) بر چه امری استوار است؟
جوهر آن حدیث این است که انسانهای عادی و با حواس ظاهری توان شناخت انسان کامل را ندارند و به تعبیر فنی تر خداوند به ما حسی نداده است که با آن حس، امام را بشناسیم اگر خدا به ما حس سامعه و باصره داده تا محسوسات و مسموعات را احساس کنیم اما «حس امام شناسی» را به ظاهر به ما نداده است و اگر کسی حسی ندارد تا امام را بشناسد چگونه میتواند از راه انتخابات، امام معصوم(ع) را انتخاب کند و این ناظر به بعضی مبانی اهل سنت است که بعد از وجود نازنین پیامبر اکرم (ص) برای تعیین جانشین پیامبر(ص) و امام معصوم(ع) به انتخاب امام تمسک جستند لذا اگر نمی توان وارد این معرکه شد چگونه باید امام را شناخت ؟ امام رضا(ع) در این حدیث شریف جمله معروفی دارند و در توصیف امام میفرمایند: « وَ هُوَ بِحَيْثُ النَّجْمِ مِنْ يَدِ الْمُتَنَاوِلِينَ »، (كافي ج: 1 ص: 201)؛ امام مانند ستاره ای است نسبت به دستهایی که به سمت ستاره دراز میشود، شما اگر دست بسوی ستاره دراز کنید چقدر به او نزدیک میشوید؟! شما تنها یک نوری از ستاره میبینید و درک شما همین مقدار است و در مورد امام معصوم هم این مطلب صدق میکند.
به امام رضا (ع) خبر دادند که عده ای در مسجد نشسته اند و امامت را توصیف میکنند و با این اوصاف میخواهند امام را بشناسند و انتخاب کنند، حضرت در حدیث ولایت به توصیف امام پرداختند و انصافاً حدیث، حدیث پر باری میباشد.
* آیا کتاب یا شرحی بر این حدیث نوشته شده ؟
شرح مختصری بر این حدیث نوشته شده است مثلا در بحار به مناسبتی علامه مجلسی توضیحاتی بر این حدیث داده اند و شُراح اصول کافی هم در این بین، توضیحاتی براین حدیث بیان نمودهاند و در کتب مربوط به امامت هم این حدیث مورد توجه قرار گرفته است اما کتاب مستقلی که به شرح فنی این حدیث پرداخته باشد سراغ ندارم.
اگر اجازه دهید مختصری نیز در خصوص «امامت و جایگاه آن» در روایت امام رضا (ع) بپردازیم، لطفاً در خصوص محتوای آن نیز توضیحاتی بدهید؟
اینکه در عرفان میگویند انسان «حس امام شناسی» ندارد ناظر به همین حدیث است امام میفرمایند « هَلْ يَعْرِفُونَ قَدْرَ الْإِمَامَةِ وَ مَحَلَّهَا مِنَ الْأُمَّةِ فَيَجُوزَ فِيهَا اخْتِيَارُهُمْ إِنَّ الْإِمَامَةَ أَجَلُّ قَدْراً وَ أَعْظَمُ شَأْناً وَ أَعْلَى مَكَاناً وَ أَمْنَعُ جَانِباً وَ أَبْعَدُ غَوْراً مِنْ أَنْ يَبْلُغَهَا النَّاسُ بِعُقُولِهِمْ أَوْ يَنَالُوهَا بِآرَائِهِمْ أَوْ يُقِيمُوا إِمَاماً بِاخْتِيَارِهِمْ إِنَّ الْإِمَامَةَ خَصَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا إِبْرَاهِيمَ الْخَلِيلَ ع بَعْدَ النُّبُوَّةِ وَ الْخُلَّةِ مَرْتَبَةً ثَالِثَةً وَ فَضِيلَةً شَرَّفَهُ بِهَا وَ أَشَادَ بِهَا ذِكْرَهُ فَقَالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً فَقَالَ الْخَلِيلُ ع سُرُوراً بِهَا وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِين»، (كافي ج: 1 ص: 119)؛ مردم مگر میتوانند امام معصوم(ع) را بشناسند تا انتخابش کنند، تا آخر حدیث چند مرتبه امام این مطلب را بیان میکنند و بعد امام میفرمایند امامت به این معنا شأن بالاتری از نبوت به تنهایی دارد، امامت بالاتر از خُلّت و خلیل الهی است لذا میفرماید: ابراهیم در بدو امر نبوت داشت اما امامت نداشت او در بیست سالگی نبی بود اما امام نبود در 50 سالگی رسول شد اما امام نبود و آن بزرگوار در 80 سالگی امام شد و آن هم بعد از امتحان ذبح فرزندش به این مقام منیع رسید، لذا شأن امام بالاتر از نبوت است .
در قسمتی از این حدیث شریف امام به آیه اکمال دین اشاره میکنند « وَ أَنْزَلَ فِي حَجَّةِ الْوَدَاعِ وَ هِيَ آخِرُ عُمُرِهِ (ص) الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً وَ أَمْرُ الْإِمَامَةِ مِنْ تَمَامِ الدِّينِ »، (كافي ج: 1 ص: 119 )؛ که مراد از اکمال دین و رضایت خدا؛ امامت به این معناست نه امام به معنای رییس جامعه و مدیر عالی جامعه اسلامی.
*حال که معنای انسان کامل و نیز جایگاه امامت بهویژه در روایت مذکرور بیان شد، لطفاً در خصوص زیارت امام رضا (ع) به عنوان یکی از مصادیق بارز امامت صحبت کنید.
در کتب فقهی و روایی وقتی بحث از زیارت میشود، زیارت حضرت رضا(ع) بر زیارت سایر امامان مقدم داشته میشود حتی بر زیارت امام حسین علیه السلام و این نکته مهمی است، بر اساس آنچه که از روایات فهمیده میشود، فضیلت زیارت مشهد از زیارت کربلا برتر و جلوتر است و این مطلبی است که از روایات استفاده میشود ولی نسبت به زیارت قبر پیامبر(ص) این ارحجیت استفاده نمی شود. (مفاتیحالجنان- بخش زیارات، زیارت امام رضا (ع))
اما نسبت به زیارت سایر امامان (ع) این ارجحیت استفاده میشود، حتی بر زیارت امام حسین علیه السلام و امیر المومنین علیه السلام.
در روایات بر روی زیارت امام حسین (علیه السلام) سرمایه گذاری شده است و اگر در مفاتیح الجنان هر سیر کنید میبینند که در طول سال در حدود 84 مناسبت برای زیارت امام حسین (علیه السلام) بیان شده است اما درباره امام رضا (علیه السلام) در این حجم و تعداد زیارت، ذکر نشده است و با تمام این احوال زیارت امام رضا(ع) مقدم شمرده شده است .
باز هم اگر به روایات مراجعه کنیم میبینیم که اگر امر دایر شد بین حج مستحبی با همه آداب آن و زیارت امام رضا (علیه السلام)، زیارت امام رضا(ع) بر زیارت حج مستحبی مقدم است.
* یکی از القاب امام رضا (ع) «غوث و غیاث» میباشد، مقصود از این لقب چیست؟
در القاب امام علیه السلام لقبی آمده است که جای دیگر نمونه آن را نمی بینیم، در روایت آمده است که امام رضا علیه السلام ُ « غَوْثَ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ غِيَاثَهَا» (بحارالأنوار ج : 50 ص : 26 ) یعنی امام رضا(ع) غوث و غیاث امت هستند این تعبیر ثنایی "غوث" و "غیاث" درباره هیچ یک از ائمه نیامده است.
" غوث "به معنای کمک ، فریاد رسی و دستگیری است و "غیاث" به معنای آنچیزی است که شما با آن دستگیری میکنید مثلا کسی گرسنه است و شما با دادن طعام او را کمک میکنید و از گرسنگی خارج میکنید یا کسی دچار مشکل اقتصادی است با دادن مال او را کمک میکنید یا کسی دچار حیرت شده است او را با راهنمایی از این حیرت خارج میکنید یا کسی دچار بحران معنوی است ، او را ارشاد میکنید که از آن تعبیر به غیاث میشود و درباره امام رضا(ع) آمده است که «کمک و غوث» این امت است و خودش حبل الله المتینی است که خلق خدا را دستگیری میکند. لذا از اینجا سرّ تقدم زیارت امام رضا ( علیه السلام ) فهمیده میشود، البته همه ائمه غیاث و غوث امت هستند، ولی این ویژگی در امام رضا (ع) تصریح شده و تبلور ویژه دارد.
درباره قرآن داریم که قرآن هم شفاست و هم طبیب میباشد هم معالجه میکند هم خودش نسخه شفا بخش است هم دارو، هم بیمارستان و شفا خانه هست. چگونه قرآن دارو است و بالاتر از آن شفا هم هست ؟ اگر تفکر در قرآن میکنید یا قرآن را قرائت مینمایید و یا به آن عمل میکنید و ارتباط با قرآن برقرار میکنید، خود این ارتباط شفاست و شاید خود فرد هم توجه به این معنا نداشته باشد، امام رضا ( علیه السلام ) هم در همین حد است خودش غیاث است هم "غوث" است و هم "غیاث"، یعنی آن حضرت هم عین کمک است و هم کمککننده، که درک آن نیار به مقداری تأمل و اندیشه دارد.
* چگونه زیارت امام رضا (ع) موجب آمرزش گناهان آینده و گذشته میشود؟
نکته ای که در اینجا متذکر میشوم و در جایی دیگر ندیده ام این است که درباره زیارت امام رضا ( علیه السلام ) آمده است که امام جواد ( علیه السلام ) فرمود : « مَنْ زَارَ قَبْرَ أَبِي بِطُوسَ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّر » (كافي ج : 4 ص : 585)، نظیر آیه دوم سوره فتح است « لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقيماً » این روایت میگوید کسی که امام ( علیه السلام ) را در طوس زیارت کند، خداوند گناهان گذشته و آینده او را میآمرزد، فهم این مطلب و بخشش گناهان نسبت به گناهان گذشته آسان است، کسی که در گذشته گناهانی انجام داده است و با زیارت امام ( علیه السلام ) گناهان او آمرزیده میشود اما نسبت به گناهان آینده معنای پیچیده ای دارد، در آیه « إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً (سوره فرقان آیه 70 )» خداوند متعال میفرماید : ما سیئات ایشان را تبدیل به حسنا ت میکنیم و این مطلب عمق زیادی دارد و سئوالاتی را ایجاد میکند.
در تبیین این مطلب به یک مثال اشاره میکنم: کسی در عمرش گناهی نکرده و 50 عمل صالح دارد و دیگری 100 گناه دارد و 10 عمل صالح با این توضیح مقام شخص گناهکار از شخصی که گناه نکرده جلو میافتد! زیرا صد گناه او تبدیل به حسنات میشود و مجموعه حسنات او 110 میشود در کتب کلامی و تفسیری هم این مطلب آمده است و دیگران هم این بحث را مطرح کرده اند، لذا در آیات و روایات جستجو کردم که آیا در آیات و روایات مطلبی هست که از این بالاتر باشد و هنوز بر سر زبانها نیفتاده باشد ؟ با این انگیزه به بررسی آیات و روایات پرداختم تا اینکه به این مطلب رسیدم که در زیارت امام رضا ( علیه السلام ) آمده است که خدا گناهان گذشته و آینده را میآمرزد. هر چند درک این مطلب برای گناهان گذشته ساده است، ولی درک این مطلب نسبت به گناهان آینده مشکل است ممکن است کسی گمان کند نسبت به گناهان آینده عقابی نیست، در حالی که این برداشت با مبانی اعتقادی منطبق نیست اما ممکن است اینگونه باشد که زیارت امام رضا (ع) آنچنان تحولی در آدمی به وجود میآورد که نه تنها گناهان گذشته اش را پاک میکند بلکه نسب به آینده هم مصونیت پیدا میکند و مرتکب گناه نمی شود نه اینکه برگه مغفرت در دست دارد و میتواند هر گناهی را که خواست انجام بدهد.
* چه رابطهای میان امام شناسی و حلاوت ایمان وجود دارد؟
حضرت امام رضا (ع) در حدیث زیبای امامشناسی میفرمایند : اگر از امت پیامبر (ص) کسی حق امام را بشناسد، حلاوت ایمان را خواهد چشید؛ «فَمَنْ عَرَفَ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص وَاجِبَ حَقِّ إِمَامِهِ وَجَدَ طَعْمَ حَلَاوَةِ إِيمَانِه » (كافي ج : 1 ص : 203). کسی که به زیارت امام مشرف شده و حق امام را شناخته است، حلاوت ایمان را درک کرده است و کسی که حلاوت ایمان را درک کرده است دیگر مرتکب گناه نمی شود. گناه برای او مانند نجاستی است که از آن گریزان است، آیا انسان عاقل با وجود امور پاک به سوی خوردن نجاست و آلودن خود میرود.
خلاصه مطلب قبلی این شد که امام "غیاث" این امت میباشد و معلوم شد که گناهان آینده هم بخشیده میشود و در ادامه بحث واضح و روشن شد که علت اصلی این است، انسانی که حلاوت ایمان را درک میکند انگیزه ای ندارد تا گناه کند.
* چگونه با وجود درک حلاوت ایمان باز گناه میکنیم ؟
نیروی ایمان نیرویی است که قابل کاهش و افزایش است شما در جامعه با موارد و اموری برخورد میکنید که نیروی ایمان را میکاهد مثلاً با نیروی ایمان خشم خود را فرو میخورید و... قاعدتا از این نیرو خرج میکنید و در واقع بخشی از ایمانتان را مصرف میکنید لذا نیازمند این هستید برای اینکه گناه نکنید، باید آن را با اموری تقویت نمایید، ایمان مانند نور است و تا شعاع خاصی را روشن میکند باید ایمان را تجدید و تقویت کرد. با توجه به خدا و تامل در قرآن و حضور درمجالس معنوی و امثال آن ایمان تقویت میشود.