به گزارش خیمه مگ،بخش دیگری از خاطرات درس آموز حجت الاسلام والمسلمین قرائتی را منتشر می کند.
كراوات نشانه هيچ
ماه رمضان سال 70 براى تبليغ به چند كشور اروپايى سفر كردم. در كشور اتريش مقاله اى را به من نشان دادند كه دربارۀ كراوات بود. در اين مقاله آمده بود كه بى خاصيّت ترين و بى معناترين لباس، كراوات است؛ چون نشان دهندۀ هيچ چيز نيست؛ نه نشان دهنده تحصيلات است، نه شغل، نه گرم مى كند و نه سرد. جالب اين كه اروپا در حال برگشت است، امّا بعضى در ايران آرزو مى كنند كه و لو نيم ساعت هم شده براى حضور در يك جشن، كراوات بزنند.
نشستن دانش آموزان روى خاك و صدور دکتر به دنیا!
در هندوستان ملاقاتى با وزير آموزش و پرورش داشتيم. وی مى گفت: ما در هند هفتاد هزار مدرسه داريم كه نيمكت و حصير ندارد. يعنى بچه هاى هندى روى خاك مى نشينند و درس مى خوانند و دكتر به دنيا صادر مى كنند.
قدر امكانات خود را بدانيم و دُرست درس بخوانيم.
مقدسات خود را بیشتر ارج نهیم
در موزه جنگ كره شمالى درخت نيم سوخته ای ديدم. پرسيدم: اين درخت چيست؟. گفتند: اين درخت مقدّس است، زيرا در زمان جنگ يك ماشين سرباز زير اين درخت بوده اند؛ وقتى كه هواپيماهاى دشمن، منطقه را بمباران مى كنند، يكى از بمب ها روى اين درخت مى افتد و اين درخت خودش مى سوزد، امّا سربازان كنارش سالم مى مانند.
عجيب است، در كشورى بى دين، درخت بى جانى كه خود سوخته و آتش گرفته ولى چند سرباز را محافظت كرده، مقدّس مى دانند، امّا وقتى ما امام حسين علیه السلام را كه براى حيات انسان و انسانيّت سوخت، تقديس مى كنيم، براى بعضى جاى سؤال و اعتراض است!.
همه با هم گوش نمى دهيم!
شخصى به من گفت: آقاى قرائتى! به اين خانم هايى كه فُكُل هايشان را بيرون گذاشته اند، تذكّرى بدهيد. گفتم: گوش نمى كنند، همانطور كه به شما مى گويم موقع نماز، بازار را تعطيل كن، گوش نمى دهى. چه قدر ما به هيئت هاى عزادارى گفتيم: طورى عزادارى كنيد كه نماز صبح قضا نشود، امّا گوش ندادند. چه قدر گفتيم كه خواننده هايى كه سابقۀ بد دارند و يا با غنا مى خوانند دعوت نكنيد، امّا كو گوش شنوا. آرى، همه با هم گوش نمى دهيم.
اجرای طرح تبلیغی شهید بهشتی در دوران خفقان
در زمان طاغوت روزى شهيد بهشتى به من زنگ زد كه با شما كار دارم. از قم به تهران آمده و خدمت ايشان رسيدم. به من گفتند: ما هر جا جلسه اى تشكيل مى دهيم، ساواك تعطيل مى كند، طرحى داريم كه مى خواهيم توسط شما پياده كنيم و آن اين كه ما از هر فاميل فردى با استعداد را انتخاب مى كنيم تا شما براى اين افراد يك دوره اصول عقايد بگوئيد و آن ها بنويسند؛ آن گاه اين با استعدادها شب جمعه و يا روز جمعه با افراد فاميل به عنوان ديد و بازديد جلسه مى گذارند و درس ها را منتقل مى كنند. من نيز پذيرفتم و همين كار را كردم.
نگرانی شهید مطهری به خاطر من!
مرحوم شهيد مطهرى به من گفتند: من خيلى خوشحالم كه تو در تدريس و معلّمى فردى موفّق هستى و نگرانم كه مسئوليّت اجرايى به تو بدهند و از فيض معلّمى محروم شوى.
آقاى قرائتى! خواهش مى كنيم ديگر كسى را براى وام معرّفى نكنيد!
در حديث مى خوانيم كه با اعمال خود مانع خير رسانى به ديگران نشويد. من براى چند جوان از يك صندوق قرض الحسنه وام گرفتم، متأسفانه به استثناى سه نفر، بقيه قسط ها را نپرداختند تا اين كه يك روز از صندوق زنگ زدند كه آقاى قرائتى! خواهش مى كنيم ديگر كسى را براى وام معرّفى نكنيد.
هجرتی طولانی از اتریش به جبهه های ایران!
در اتريش با گروهى از شيعيان مواجه شدم. رهبر آن ها آقاى محمّد لنسل (Lanzl) بود كه ابتدا مسيحى و سپس متمايل به ماركسيست و در ميانه راه با مطالعه اسلام و انقلاب اسلامى ايران، شيعه شده و به ايران آمد؛ وی دست امام را بوسيده و راهى جبهه هاى نبرد شد. امّا از طرفى با آغاز جنگ افرادى بودند كه اسباب و اثاثيه شان را جمع كرده به تهران و شهرهاى ديگر يا حتّى به خارج رفتند و به نوعى فرار كردند. ببينيد تفاوت آدم را تا آدم.
جوانانی که بعد از انقلاب، دعای کمیل حفظ کردند
با اتوبوس از شيراز به اصفهان مى آمدم. چند نفر از جوانان حزب اللهى هم در اتوبوس بودند. يكى از آن ها گفت: آقاى قرائتى! شب جمعه است دعاى كميل بخوان تا ما هم بخوانيم. گفتم: من حفظ نيستم. جوان ديگر آمد و گفت: من حفظ هستم؛ اجازه گرفت و شروع به خواندن دعای كميل کرد؛ من در حالى كه عرق خجالت بر پيشانيم نشسته بود همراه او مى خواندم و پيش خود گفتم: اينها همان بچّه هايى هستند كه قبل از انقلاب شعرهاى عشقى و ترانه هاى آنچنانى حفظ بودند، امّا الان دعاى كميل را حفظ هستند.
می خواهیم زهد اسلامى را پیاده کنیم!!
به شهرى براى سخنرانى دعوت شده بودم، پس از سخنرانى سفره اى پهن كردند و نان و هندوانه آوردند. يكى از آن ها گفت: آقاى قرائتى! ما مى خواهيم با غذاى كم و ساده، زهد اسلامى را پياده كنيم!. گفتم: اين زهد اسلامى نيست، بلكه بُخل است. زهد يعنى خودت نخور، نه اينكه به مهمانت نده. انسان بايد ميانه رو باشد.
می دانی فایدۀ حرف های من کجاست؟
زمان طاغوت براى جوانان و نوجوانان جلسه داشتم. شخصى به من گفت: زياد خودت را خسته نكن اينها تا 18 سالگى به حرف هايت گوش مى كنند؛ بعد يا به سربازى مى روند يا دانشگاه و در آن محيط هاى بزرگ، غرق مسائل انحرافى و شهوانى مى شوند.
به او گفتم: فايده حرف هاى من اين است كه وقتى انسان فهميد، حلال و حرام چيست؟ راه خدا و راه شيطان كدام است؟ بر فرض به انحراف كشيده شود، امّا باز مى گردد.
منافقین: دستور داريم تلويزيون نگاه نكنيم!!
در زندان به ملاقات گروهى از منافقين رفته بودم؛ وقتى به قسمت خواهران سر زدم و علّت زندانى شدنشان را پرسيدم، گفتند: اصرار در طرفدارى از منافقين. گفتم: مرا مى شناسيد. گفتند: نه، گفتم: مگر تلويزيون نگاه نمى كنيد گفتند: دستور داريم تلويزيون نگاه نكنيم!!.
مثالی که تأثير داشت
شخصى به من گفت: آقاى قرائتى! در تلويزيون مثالى زدى كه مرا حسابى تكان داد!. مَثَل اين بود كه گفتى: اگر يك نوار دَه تومانى داشته باشى، حاضر نيستى صداى گربه روى آن ضبط كنى، ولى حاضرى روى نوار مغزت هر چرت و پرتى را ضبط كنى!؛ چرا شنيدن دروغ، تهمت، غيبت و ... برايت بى اهميّت است؟!
خداى قطار و خداى ماشين یکی است!
با قطار عازم سفرى بودم، يكى از مسافران گفت: قطار خيلى بهتر از ماشين است. گفتم: چطور؟. گفت: وقتى با ماشين مسافرت مى كنيم، نمى دانيم كى مى رسيم و به سلامت خواهيم رسيد يا نه؟؛ امّا با قطار معلوم است چه ساعتى به مقصد مى رسيم، احتمال خطر هم نيست و «انشاء اللَّه» گفتن هم لازم ندارد!.
گفتم: راستى انسان عجب موجود مغرورى است! بايد چند قطار از ريل خارج شود و چند هواپيما سقوط كند تا بداند خداى ماشين با خداى قطار و خداى هواپيما فرقى ندارد، انسان در هر حال فقير و محتاج خداست.
در حسابرسی مقابل امام دستپاچه شدم وای به حال حسابرسى قيامت
سالروز تاسيس نهضت سواد آموزى به اتفاق همكاران خدمت حضرت امام خمينى (قدس سره) رسيديم.
بايد گزارشى از كار نهضت ارائه مى دادم، من كه سال ها در تلويزيون مثل بلبل حرف مى زدم در محضر امام دستپاچه شده تمام حرف ها را به صورت ناقص گفتم و بعد از اتمام جلسه پيش خود گفتم: راستى قيامت چه خبر است؟ چگونه مى خواهيم در محضر خداوند و پيامبر حساب پس بدهيم؟.
زنان بد حجابی که دبیر تعلیمات دینی بودند!
در زمان طاغوت شهيد بهشتى به من تلفن كرد كه بيا تهران با تو كارى دارم. به تهران آمدم و گفتند: سمينارى با شركت دبيران تعليمات دينى است، مى خواهم شما چند جلسه درس برايشان داشته باشى. ظاهراً آموزش ضمن خدمت بود. وارد سالن كه شدم جمعيّتى از زنان بى حجاب مرا متعجّب كرد!؛ نه روسرى، نه چادر. خيلى برايم عجيب بود، معلّم تعليمات دينى و اين شكل!! از سالن برگشتم. مسئول سمينار گفت: آقاى قرائتى! كجاى كارى؟ آيا مى دانى در ميان دبيران تعلميات دينى چه تعداد يهودى و يا بهايى وجود دارد؟؛ تازه اينها دبيران مسلمان هستند. من گفتم: آخر به بى حجاب چطورى دين را بگويم، لااقل يك روسرى سر كنند.
منطق مسئول سمينار اين بود كه اگر قرار است هم بى سواد باشند هم بى حجاب، لااقل فقط بى حجاب باشند!
در حديث مى خوانيم: عاقل آن كسى نيست كه خير و شرّ را بشناسد، عاقل كسى است كه بين دو شرّ، كم ضررتر و بين دو خير، پر سودتر را انتخاب كند.
صلوات، هم تشویق من است هم ذخیرۀ قیامت
در اجتماعى سخنرانى مىكردم، پس از سخنرانى عدّه اى كف زدند و عدّه اى صلوات فرستادند. گفتم: اگر به جاى كف زدن، صلوات بفرستيد، ضمن تشويق من، چيزى هم براى قيامت خود ذخيره كرده ايد.