1. اسباط بن سالم از امام صادق علیهالسلام روایت کرده که فرمود: هنگامى که آثار وضع حمل در آمنه ظاهر شد و او را درد زاییدن گرفت. فاطمه بنت اسد همسر ابى طالب نزد او آمد و پیوسته با او بود تا وضع حمل کرد. پس یکى از آنها به دیگرى گفت: تو هم دیدى آنچه را من دیدم؟ گفت: چه دیدى؟ پاسخ داد این نورى که میان مشرق و مغرب را فرا گرفت. در این سخنان بودند که ابو طالب رسید و خطاب به آنها گفت: شما را چه شده و از چه چیز تعجب کردهاید؟ فاطمه بنت اسد جریان نورى را که مشاهده کرده بود، به او گزارش داد. ابو طالب گفت: آیا مژدهات ندهم؟ گفت: بله. ابو طالب فرمود: بدان که تو نیز پسرى میزایى که وصى این نوزاد خواهد بود.
2. ابو بصیر از امام باقر علیهالسلام روایت میکند زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله به دنیا آمد، مردى از اهل کتاب نزد جمعى از قریش که در میان آنها: هشام بن مغیره و ولید بن مغیرة و عاص بن هشام و ابو وجزة بن أبى عمرو بن امیة و عتبة بن ربیعة بودند، آمده و گفت: دیشب در میان شما نوزادى به دنیا آمد؟ گفتند: نه. گفت: پس چنین نوزادى باید در فلسطین به دنیا آمده باشد و نامش احمد است و خالى در بدن دارد که رنگش مانند خز خاکسترى است و نابودى اهل کتاب و یهود به دست او است و به خدا اى گروه قریش این مولود نصیب شما نشده است! آنها (که این سخن را شنیدند) از نزد آن مرد پراکنده شده به جستجو پرداختند و اطلاع پیدا کردند که در خانه عبد اللَّه بن عبد المطلب نوزادى به دنیا آمده است. پس به دنبال آن مرد گشتند و او را دیدار کرده، به او گفتند: به خدا در میان ما پسرى به دنیا آمده است. پرسید: آیا پیش از آنکه من به شما بگویم یا بعد از آن به دنیا آمده؟ گفتند: پیش از آنکه آن سخن را به ما بگویى. گفت: مرا پیش او ببرید تا او را ببینم. آنها نزد مادر آن حضرت (آمنه) آمدند و به او گفتند: پسرت را بیاور تا ما او را ببینیم.
آمنه سلامالله علیها گفت: به خدا این فرزند من وقتى به دنیا آمد، مانند بچههاى دیگر نبود. او دو دست خود را به زمین گذاشت و سر بهسوى آسمان بلند کرد و به آن نگریست. سپس نورى از او ساطع شد که من کاخهاى بصرى را (شهرى بوده در سر حد شام) مشاهده کردم و شنیدم هاتفى در هوا میگفت: همانا تو بهترین مردم را زادهای. زمانی که او را بر زمین قرار دادی، بگو: او را از شر هر حسودى به خداى یگانه پناه دادم و نامش را محمد بگذار. إِنَّ ابْنِی وَ اللَّهِ لَقَدْ سَقَطَ وَ مَا سَقَطَ کَمَا یَسْقُطُ الصِّبْیَانُ لَقَدِ اتَّقَى الْأَرْضَ بِیَدَیْهِ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَنَظَرَ إِلَیْهَا ثُمَّ خَرَجَ مِنْهُ نُورٌ حَتَّى نَظَرْتُ إِلَى قُصُورِ بُصْرَی وَ سَمِعْتُ هَاتِفاً فِی الْجَوِّ یَقُولُ لَقَدْ وَلَدْتِیهِ سَیِّدَ الْأُمَّةِ فَإِذَا وَضَعْتِیهِ فَقُولِی- أُعِیذُهُ بِالْوَاحِدِ مِنْ شَرِّ کُلِّ حَاسِدٍ وَ سَمِّیهِ مُحَمَّدا.
آن مرد گفت: او را بیاور. زمان یکه آمنه سلامالله علیها آن حضرت را آورد آن مرد او را نگریست و برگردانید و چون آن خال (مهر نبوت) را در میان دو شانهاش دید بیهوش شده روى زمین افتاده، قریش آن حضرت را گرفته به مادرش دادند و به او گفتند: خدا این فرزند را بر تو مبارک کند.همین که از نزد آمنه بیرون رفتند، آن مرد به هوش آمد. به او گفتند: واى بر تو این چه حالى بود که به تو دست داد؟ گفت: نبوت بنىاسرائیل تا روز قیامت از بین رفت. به خدا این کودک همان کسى است که آنها را نابود کند. قریش از این سخن خوشحال شدند. آن مرد که خوشحالى قریش را دید، به آنها گفت: شادمان شدید؟! به خدا سوگند چنان حمله و یورشى بر شما برد که اهل شرق و غرب از زمین آن را بازگو کنند. ابو سفیان گفت: (چیزى نیست) به مردم شهر خود یورش میبرد.
وجه اشتراک این دو گزارش از ولادتِ رسول خدا صلی الله علیه و آله در ساطع شدن نور است. در روایت اول، حضرت آمنه و یا فاطمه بنت اسد سلامالله علیهما به دیگری گفت نورى دیدهاند که میان مشرق و مغرب را فرا گرفت. در روایت دوم آمنه سلامالله علیها خطاب به آن اهل کتاب فرمود نورى از او ساطع شد که من کاخهاى بصرى را (شهرى بوده در سر حد شام) مشاهده کردم.
3. امام صادق علیهالسلام فرمود ابلیس تا آسمان هفتم را بالا میرفت و زمانی که عیسى علیهالسلام زاده شد، از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار دیگر بالا میرفت و زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله متولد شد، از هفت آسمان ممنوع شد و شیاطین را با تیر میزدند؛ کَانَ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ یَخْتَرِقُ السَّمَاوَاتِ السَّبْعَ فَلَمَّا وُلِدَ عِیسَى ع حُجِبَ عَنْ ثَلَاثِ سَمَاوَاتٍ وَ کَانَ یَخْتَرِقُ أَرْبَعَ سَمَاوَاتٍ فَلَمَّا وُلِدَ رَسُولُ اللَّهِ ص حُجِبَ عَنِ السَّبْعِ کُلِّهَا وَ رُمِیَتِ الشَّیَاطِینُ بِالنُّجُوم.