به گزارش خیمه مگ،در سالروز رحلت جانگداز پیر جماران دلنوشته یکی از روحانیون را منتشر می کند.
یادش بخیر! آن روزها مأوای ما جماران بود. هر هفته به عشق حضرت روحالله، راهی جماران میشدیم.
همان حسینه محقر که دنیا را لرزاند. هنوز سفیدکاری نشده بود. امام که متوجه شده بود میخواهند سفیدش کنند فرموده بود بگذارید خمینی بمیرد بعد!
آری ! امام، موی کوخ نشینها را با کاخ نشینها عوض نمیکرد .
یک روز که برای دیدار رفتیم گفتند بمانید برای ملاقات خصوصی. آن روز با مادرم رفته بودیم جماران. راهنمایی شدیم به خانه پشت حسینه که امروز دیگر همه عکسهای آن را دیدهاند یا در آنجا حضور یافتهاند.
همان حیاط کوچک و ایوانی که یک راهرو درست کرده بودند تا حسینیه. وارد شدیم؛ اول چند نفرآقا که حاضر بودند خدمت امام رسیدند. امام با همان لباس سفیدی که در عکسها هست روی یک صندلی پشت نردههای ایوان نشسته بودند.
من هم جزو مردها به حساب میآمدم! رفتم نزدیک اما دستم به امام نمیرسید. سلام دادم و برگشتم. پاسداری که کنار در ایستاده بود فرصت را غنیمت دانست و به بهانه من آمد که امام را از نزدیک ببیند.
حالا دیگر با کمک آن پاسدار، به امام رسیده بودم. توانستم دست امام را ببوسم. کنار رفتم. خانمها که در گوشهای ایستاده بودند میخواستند خدمت امام برسند. برایم جالب بود. امام اشاره کردند شمد آوردند. همان شمد یزدی که در عکسها هست. امام شمد را روی پایشان کشیدند چون احساس کردند باید نزد خانمها بیشتر پوشیده باشند.
خواهر کوچکم بغل مادر بود. امام دستی بر سرش کشیدند و فرمودند روسری ببندید سرما نخورد.
... اما هرگز صبح ۱۴ خرداد ۶۸ را نمیتوانم فراموش کنم. قلبم آن روز پاره شد و هرگز ترمیم نیافت! از صبح صدای قرآن، بغضی را در گلوی مردم فشرده بود. چشمها خشک بود چون شرم میکرد از گریستن. هنوز امید داشتیم که این تلاوتها برای شفا باشد. مگر میشد باور کرد. هنوز ظهور نرسیده بود و روح خدا به خدا پیوست.
دیگر کسی از حزن و سوگواری، شرم نداشت. ملت پدرش را از دست داد. خمینی پدر همه ما بود و نمیگذاریم کسی امام را برای خودش بردارد. برای خودش خواب ببیند، برای خودش امام را مصادره کند و برای خودش امام را تعریف و تحریف کند.
ما فرزندان خمینی هستیم!
وَٱلسَّلامُ عَلَیۧناٰ وَ عَلیٰ عِباٰدِاللّه ٱلصّاٰلِحیۧن