۲۰ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۱:۴۹

سوالهای پیامبر اسلام از انصار

سوالهای پیامبر اسلام از انصار
زندگیِ سراسر نور پیامبر، سرشار از حکمت و معرفت و تواضع و بزرگی است و این را تاریخ، با تمام وسعت و غبار و بی رحمی اش، گواهی می دهد.
کد خبر: ۷۲۳۷

به گزارش خیمه مگ،نور پیامبر، ظلمتِ جهل و تعصب و قضاوت نابهنگام را محو می کند و حضور ناب و تابناکش فروغ دلهای رمیده و دیده های لرزان و قلبهای دریغ آلود می شود.

حکایت پرسش و پاسخ رسول مهربانیها با گروه انصار و مرهم التیام بخش حکمت و معرفت او بر دردِ دریغ و دلگیری آنها، قصه غریب و قریبی است که می تواند- و باید- چراغی باشد تا در تلألو فروزان آن، به ترسیم چهره حقیقی و ناب محمد(ص) نائل آییم.

خبرگزاری حوزه ماجرای تقسیم غنائم جنگ حنین و گلایه های انصار از رسول اعظم اسلام را منتشر می‌کند.

پس از جنگ حنین, رسول خدا مانند همیشه, غنائم جنگ را بر اساس احکام اسلامی و با توجه به مصالح جامعه اسلامی در بین مسلمانان تقسیم کرد. گرچه کار پیامبر(ص) دقیق و عادلانه بود،‌ولی برخی از انصار مدینه گمان کردند که حق آنان ضایع شده و غنائم بیش‌تری باید به آن ها می‌رسیده است. از این رو پشت سر پیامبر(ص) به انتقاد از آن حضرت پرداختند و با ناراحتی، رسول خدا را سرزنش کردند.

خبر این گله‌ها که به پیامبر(ص) رسید انصار را جمع کردند و به آنان فرمود:‌«این‌جا بنشینید و کسی جز شما در این‌جا باشید.»

وقتی همه نشستند ابتدا پیامبر(ص) و سپس علی(ع) نیز به جمع آنان پیوستند.

رسول خدا در میان جمع انصار نشست و فرمود:‌«من سؤال‌هایی می‌کنم و شما به من جواب دهید.»

آن‌ها گفتند: بفرمایید ای رسول خدا!

حضرت پرسیدند: آیا شما گمراه نبودید و خدا شما را بواسطه من هدایت نکرد؟

انصار: چرا،‌این لطف خدا و رسول خدا بود.

حضرت رسول(ص): آیا شما بر لبه پرتگاهی از آتش نبودید که خدا شما را بوسیله من نجات بخشید.

انصار: چرا،‌ این نیز لطف خدا و رسول خدا بود.

حضرت رسول(ص): آیا شما کم شمار نبودید که خدا به‌وسیله من بر جمعتان افزود؟

انصار: چرا،‌این نیز از لطف خدا و رسول خدا بود.

حضرت رسول(ص): آیا شما دشمن هم نبودید که خدا بوسیله من بین دل هایتان الفت و دوستی ایجاد کرد؟

انصار: چرا،‌ این نیز از لطف خدا و رسول او بوده است.

آن‌گاه پیامبر پس از لحظاتی سکوت فرمود:‌ »آیا شما جوابم را نمی‌دهید؟»

انصار گفتند:‌چه جوابی به شما بدهیم، پدران و مادرانمان به فدایتان،‌جواب ما این است که تو لطف و محبت و عنایت بسیار به ما داشته‌ای.»

رسول خدا فرمود: «اگر شما می خواستید،‌می توانستید بگویید که: تو هم فراری بودی و نزد ما آمدی و ما پناهت دادیم، و تو ترسان نزد ما آمدی و ما امانت دادیم. درحالی‌که (اهل مکه) دروغگویت خوانده بودند، نزد ما آمدی و ما تصدیقت کردیم.»...

از این سخنان پیامبر(ص)، انصار به گریه افتادند و با صدای بلند گریه کردند. پیران و بزرگان انصار برخاستند و به دست و پای حضرت افتادند و بر دست و پای پیامبر(ص) بوسه زدند و گفتند:‌« ما از خدا و رسول او راضی هستیم. ای پیامبر! این اموال ما در اختیار توست. اگر می‌خواهی آن را به قوم و قبیله خود بدهی، ما راضی هستیم. اگر کسانی از جمع ما حرفی زدند، از سر کینه و نفرت چنین نگفته اند؛‌ بلکه پنداشته‌اند که مورد بی‌مهری قرار گرفته اند و درباره آنان کوتاهی شده است. آنان به خاطر حرف‌هایشان از خدا آمرزش می‌خواهند. تو نیز ای رسول خدا! برای آنان طلب آمرزش کن.»

حضرت به درگاه خدا عرض کرد: «خدایا! انصار، فرزندان انصار و فرزندان فرزندان انصار را بیامرز.»

سپس به آنان فرمود: «یا معشر الانصار اما ترضون ان یرجع غیرکم بالشاة والغنم و ترجعون انتم و فی سهمکم رسول‌الله؟ ای گروه انصار‍ آیا خوشنود نیستید که دیگران با گوسفندان و چهارپایان (به خانه) باز می‌گردند و شما در حالی باز می‌گردید که در س

هم شما، رسول خدا قرار دارد؟»

آن‌ها گفتند:‌«چرا راضی هستیم.؟»