به گزارش خیمه مگ،به مناسبت ولادت پیشوای چهارم امام سجاد(علیه السلام)، شش داستان از زندگی آن حضرت را منتشر می کند.
* انتخابی از روی الهام غیبی
هنگامى كه لشكر اسلام بر شهرهاى فارس هجوم آورد و پيروز شد، غنيمت هاى بسيارى از جمله، دختر يزدگرد را به دست آورد و آن ها را به شهر مدينه طيبّه آوردند.
همين كه آن غنائم جنگى را داخل مسجد بردند، جمعيّت انبوهى گرد آمده بود؛ و در اين ميان زيبائى دختر يزدگرد توجّه همگان را به خود جلب كرده بود.
وقتی چشم اين دختر به عمر بن خطّاب افتاد، صورت خود را از او پوشاند و گفت: اى كاش چنين روزى براى هرمز نمى بود، كه دخترش اين چنين در نوجوانى اسير شود.
سپس از طرف امام علىّ عليه السّلام به او پيشنهاد داده شد كه هر يك از مردان و جوانان حاضر را كه مايل است، براى ازدواج انتخاب كند و مهريه و صداق او از بيت المال تأمين و پرداخت گردد.
دختر كه خود را جهانشاه معرّفى كرده بود و اميرالمؤمنين علی(عليه السّلام) او را شهربانو ناميد، نگاهى به اطراف خود كرد و پس از آن كه افراد حاضر را مورد نظر قرار داد؛ از بين تمامى آنان، حضرت ابا عبداللّه الحسين(عليه السّلام) را برگزيد؛ و سپس جلو آمد و دست خود را بر شانه آن حضرت نهاد.
در همين حال مولاى متّقيان على عليه السّلام جلو آمد و حسين عليه السّلام را مورد خطاب قرار داد و فرمود: از او محافظت كن و به او نيكى نما، كه به همين زودى بهترين خلق خدا بعد از تو، از اين دختر به دنيا مى آيد.
وقتی از وى سؤال كردند؛ به چه علّت، امام حسين عليه السّلام را به عنوان همسر خويش انتخاب نمودی؟
در پاسخ گفت: پيش از آن كه لشكر اسلام بر ما هجوم آورد، من رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در خواب ديدم كه به همراه فرزندش حسين عليه السّلام وارد منزل ما شد و مرا به ازدواج حسين عليه السّلام درآورد.
وقتى از خواب بيدار شدم، عشق و علاقه به او تمام وجودم را فرا گرفته بود و به غير از او، به چيز ديگرى نمى انديشيدم.
چون شب دوّم فرا رسيد، در خواب ديدم كه حضرت فاطمه زهرا عليهاالسّلام به منزل ما آمد و دين اسلام را بر من عرضه نمود و من نيز اسلام را پذيرفتم و در عالم خواب توسّط حضرت زهرا سلام الله علیها مسلمان شدم.
سپس حضرت زهرا عليهاالسّلام به من فرمود: به همين زودى لشكر اسلام بر فارس غالب و پيروز خواهد شد و تو را به عنوان اسير مى برند؛ و پس از آن به وصال فرزندم حسين خواهى رسيد و كسى نمى تواند نسبت به تو تجاوز و قصد سوئى كند.
مادر امام سجّاد زين العابدين عليه السّلام افزود: سخن و پيش گوئى حضرت فاطمه زهرا عليهاالسّلام به واقعيّت پيوست و من صحيح و سالم به وصال خود رسيدم و به همسرى و ازدواج امام حسين عليه السّلام درآمدم.
پس از گذشت مدّتى سيّد السّاجدين، امام زين العابدين سلام اللّه عليه در شهر مدينه منوّره ديده به جهان گشود و جهانى را به نور وجود مقدّس خود روشنائى بخشيد. (1)
* شرمندگى حسن بصرى از پاسخ امام سجاد (ع)
حسن بصرى - يكى از دراويش صوفى مسلك - در كنگره عظيم حجّ در محلّ مِنى براى جمعى از حاجيان مشغول موعظه و نصيحت بود.
امام علىّ بن الحسين عليهماالسّلام از آن محلّ عبور مى نمودند، چشمش به حسن بصرى افتاد كه براى مردم سخنرانى و موعظه مى كرد. حضرت ايستاد و به او فرمودند: اى حسن بصرى! لحظه اى آرام باش. از تو سؤالى دارم، چنانچه در اين حالت و با اين وضعيتى كه مابين خود و خدا دارى، مرگ به سراغ تو آيد، آيا از آن راضى هستى؟ و آيا براى رفتن به سوى پروردگارت آماده اى؟.
حسن بصرى گفت: خير، آماده نيستم.
حضرت فرمود: آيا نمى خواهى در افكار و روش خود تجديد نظر كنى و تحوّلى در خود ايجاد نمائى؟.
حسن بصرى لحظه اى سر به زير انداخت و سپس گفت: آنچه در اين مقوله بگويم، خالى از حقيقت است.
امام سجّاد عليه السّلام فرمود: آيا فكر مى كنى كه پيغمبر ديگرى مبعوث خواهد شد؟ و تو از نزديكان او قرار خواهى گرفت؟. پاسخ داد: خير، چنين فكرى ندارم.
حضرت فرمود: آيا در انتظار جهانى ديگر غير از اين دنيا هستى كه در آن كارهاى شايسته انجام دهى و نجات يابى؟
جواب داد: خير، آرزوى آن را ندارم.
امام عليه السّلام فرمود: آيا تاكنون عاقلى را ديده اى كه از خود راضى باشد و به راه كمال و ترقّى قدم ننهد؛ و در فكر تحوّل و موعظه خود نباشد؛ ولى ديگران را پند و اندرز نمايد؟!.
بعد از اين سخنان، امام سجّاد عليه السّلام به راه خود ادامه داده و رفتند.
حسن بصرى پرسيد: اين چه كسى بود، كه در اين جمع با سخنان حكمت آميز خود با من چنين صحبت كرد؟.
در پاسخ به او گفتند: او علىّ بن الحسين عليهماالسّلام بود. پس از آن ديگر كسى نديد كه حسن بصرى براى مردم سخنرانى و موعظه كند. (2)
* خصلت هاى ممتاز امام سجاد از زبان امام باقر (ع)
امام باقرالعلوم عليه السّلام پيرامون پدر بزرگوار خود، امام زين العابدين عليه السّلام صفات و خصلت هائى را بيان می فرماید:
* پدرم در هر شبانه روز همچون اميرالمؤمنين علىّ عليه السّلام هزار ركعت نماز به جا مى آورد، پانصد درخت خرما داشت كه كنار هر درختى دو ركعت نماز مى خواند.
* چون آماده نماز مى گرديد، رنگ چهره اش دگرگون مى گشت و به هنگام ايستادن به نماز، همچون عبدى ذليل و فروتن كه در برابر پادشاهى عظيم و جليل قرار گرفته است و تمام اعضاء بدنش از ترس و خوف الهى مى لرزيد.
نمازش همانند كسى بود كه در حال وداع و آخرين ملاقات و ديدار با پروردگارش باشد.
هنگام نماز به هيچ كسى و هيچ سَمتى توجّه نداشت و تمام توجّهش به خداى متعال بود، به طورى كه گاهى عبايش از روى شانه هايش مى افتاد و اهميّتى نمى داد، وقتى به حضرتش گفته مى شد، در پاسخ مى فرمود: آيا نمى دانيد در مقابل چه قدرتى ايستاده و با چه كسى سخن مى گويم؟!.
مى گفتند: پس واى بر حال ما كه به جهت نمازهايمان بيچاره و هلاك خواهيم گشت؛ و حضرت مى فرمود: نافله بخوانيد، همانا كه نمازهاى نافله جبران ضعف ها را مى نمايد.
* حضرت در شب هاى تاريك كيسه هاى آرد و خرما و مبالغى دينار و درهم بر پشت خود حمل مى نمود و چه بسا چهره خود را مى پوشانيد؛ و آن ها را بين فقراء و نيازمندان توزيع و تقسيم مى نمود.
و چون حضرتش وفات يافت، مردم متوجّه شدند كه او امام و پيشوايشان، حضرت سجّاد امام زين العابدين عليه السّلام بوده است.
* روزى شخصى نزد آن حضرت آمد و گفت: يا بن رسول اللّه! من تو را بسيار دوست دارم، حضرت فرمود: خداوندا! من به تو پناه مى برم از اين كه ديگران مرا دوست بدارند در حالى كه مورد خشم و غضب تو قرار گرفته باشم.
* از يكى از كنيزان پدرم پيرامون زندگى آن بزرگوار سؤال شد؟ در جواب گفت: حضرت در منزل آنچه مربوط به خودش بود، شخصا انجام مى داد ضمن آن كه به ديگران هم كمك مى نمود.
* روزى پدرم از محلّى عبور مى كرد، ديد عدّه اى درباره ايشان بدگوئى و غيبت مى كنند، ايستاد و فرمود: اگر آنچه درباره من مى گوييد، صحّت دارد از خداوند مى خواهم كه مرا بيامرزد؛ و چنانچه دروغ مى گوييد، خداوند شما را بيامرزد.
* هرگاه محصّل و دانشجوئى به محضر آن حضرت وارد مى شد، مى فرمود: مرحبا به كسى كه به سفارش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عمل مى كند، هركس جهت تحصيل علم از منزل خارج شود در هر قدمى كه بردارد زمين برايش تسبيح مى گويد.
* پدرم امام سجّاد عليه السّلام سرپرستى بيش از صد خانوار مستضعف و بى بضاعت را بر عهده گرفته بود و به آن ها كمك مى نمود.
* آن حضرت سعى مى نمود كه هميشه در كنار سفره اش يتيمان و تهیدستان و درماندگان بنشينند؛ و آن هائى كه معلول و فلج بودند، حضرت با دست مبارك خود براى ايشان لقمه مى گرفت و در دهانشان مى نهاد؛ و اگر عائله داشتند، نيز مقدارى غذا براى خانوادهايشان مى فرستاد. (3)
* دامن پر از جواهرات
مرحوم قطب الدّين راوندى در كتاب خود به نقل از امام باقر عليه السّلام آورده است: روزى عبدالملك بن مروان مشغول طواف كعبه الهى بود و امام سجّاد عليه السّلام نيز بدون آن كه كمترين توجّهى به عبدالملك نمايد، مشغول طواف گرديد و تمام توجّهش به خداى متعال بود.
عبدالملك با ديدن اين صحنه از اطرافيان خود سؤال كرد: اين شخص كيست كه هيچ اعتنا و توجّهى به ما ندارد؟
به او گفتند: او علىّ بن الحسين زين العابدين علیه السلام است.
عبدالملك در همان جائى كه بود، نشست و بدون آن كه حركتى كند دستور داد: او را نزد من آوريد.
چون حضرت را نزد عبدالملك آوردند، گفت: يابن رسول اللّه! من كه قاتل پدرت - امام حسين عليه السّلام - نيستم؛ پس چرا نسبت به ما بى اعتنا و بى توجّه هستى؟.
حضرت فرمود: قاتل پدرم به جهت كارهاى ناشايستى كه داشت، دنيايش تباه گشت و با كشتن پدرم آخرتش نيز تباه گرديد، اگر تو هم دوست دارى كه همچون او دنيا و آخرتت تباه گردد، هر چه مى خواهى انجام بده.
عبدالملك عرضه داشت: خير، هرگز من چنان نمى كنم؛ وليكن از تو مى خواهم تا در فرصت مناسبى نزد ما آئى، تا از دنياى ما بهره مندشوى.
در اين هنگام امام سجّاد عليه السّلام روى زمين نشست و آن گاه دامن عباى خويش را گشود و به ساحت اقدس الهى اظهار داشت: خداوندا! موقعيّت و عظمت دوستان و بندگان مخلصت را به او نشان بده تا مورد عبرتش قرار گيرد.
ناگاه دامان حضرت پر از جواهرات گرانبها شده و همه چشم ها به آن خيره شد.
سپس حضرت خطاب به عبدالملك كرد و فرمود: اى عبدالملك! كسى كه اين چنين نزد خداوند متعال آبرومند و محترم باشد، چه احتياجى به دنياى شما دارد؟ و پس از آن اظهار داشت: خداوندا! آن ها را از من بازگير، كه مرا نيازى به آن ها نيست. (4)
* قیام و جهاد با وجود یاران امکان پذیر است
امام صادق عليه السلام فرمودند: روزى عبّاد بصرى - كه يكى از سران صوفيّه و دراويش بود - در بين راه مكّه، امام زين العابدين عليه السّلام را ملاقات كرد و گفت: اى علىّ بن الحسين! تو جهاد و مبارزه با دشمنان و مخالفان را رها كرده اى، چون كه سخت و طاقت فرسا بود؛ و به سوى مكّه معظّمه جهت انجام مراسم حجّ حركت كرده اى چون كه ساده و آسان است؟!؛ و حال آن كه خداوند در قرآن می فرماید: به درستى كه خداوند از مؤمنين جان و اموالشان را در قبال بهشت خريدارى نموده است تا در راه خدا مقاتله و مبارزه نمايند و بِكُشند و يا كشته شوند ... و در آن جهاد، سعادت عظيم خواهد بود.
امام سجّاد عليه السّلام - با كمال متانت و آرامش - فرمود: آيه قرآن را به طور كامل تا پايان آن ادامه بده و بخوان؟
عبّاد بصرى خواند: توبه كنندگان عابد و شكرگزارانى كه دائم در ركوع و سجود هستند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و نگهبان و نگه دارنده احكام و حدود الهى مى باشند.
امام سجّاد عليه السّلام فرمود: هر زمان چنين افرادى را با اين اوصاف و حالات يافتيم، قيام و جهاد با آن ها در راه خدا براى نابودى دشمن، همانا از حجّ و اعمال آن افضل خواهد بود. (5)
* ملاک در انتخاب همسر از منظر امام سجاد (ع)
امام محمد باقر علیه السلام می فرماید: امام زين العابدين عليه السّلام در مسافرتی به مكّه معظّمه، زنى را از خانواده اى كه گمنام و بی بضاعت خواستگارى كرد؛ و بعد از آن او را براى خود تزويج نمود.
يكى از همراهان حضرت به محض اطّلاع از اين امر، بسيار ناراحت شد كه چرا حضرت چنين زن بى بضاعتى را انتخاب نموده است؛ و شروع به تفحّص و تحقيق كرد تا بداند كه اين زن كيست و از چه خانواده اى بوده است.
وقتی به اين نتيجه رسيد كه زن از خانواده اى گمنام و بى بضاعت است، فورا به محضر مبارك امام سجّاد عليه السّلام آمد و پس از اظهار ارادت عرضه داشت: يابن رسول اللّه! فداى شما گردم، اين چه كارى بود كه كردید؟؛ چرا با چنين زن بى بضاعتى از چنين خانواده اى ازدواج نموده اید كه هيچ شهرت و ثروتى ندارد و حتّى براى مردم نيز اين امر، بسيار مسئله انگيز شده است.
امام سجّاد عليه السلام فرمود: من گمان مى كردم كه تو شخصی خوش فكر و نيك سيرت هستى؛ خداوند متعال به وسيله دين مبين اسلام تمام اين افكار - خرافى و بى محتوا - را محكوم و باطل گردانده، و اين نوع سرزنش ها و خيالات را ناپسند و زشت شمرده است.
آنچه در انتخاب همسر براى ازدواج و زندگى مهمّ است، ايمان و تقوا - و پاكدامنى و قناعت - مى باشد، و آنچه كه امروز مردم به آن مى انديشند، افكار جاهليّت است و ارزشى ندارد. (6)
بنابراين ملاك در شخصيّت زن، ثروت، شهرت، مقام، تشكيلات زندگى، زيبائى و... نيست؛ بلكه آنچه كه به انسان ارزش مى بخشد و او را قابل شراكت و همزيستى مى گرداند، ايمان به خدا و شعور انسانى و معنويش مى باشد.