به گزارش خیمه مگ،نوشتاری از حجت الاسلام و المسلمین شیخ حسین انصاریان شامل احادیثی چند از سیره اخلاقی، اجتماعی و علمی امام صادق علیه السلام را به مناسبت شهادت وارث علم انبیا امام صادق علیه السلام تقدیم می کند.
شكر نعمت
معاوية بن وهب مىگويد: من در مدينه با حضرت امام صادق عليه السلام بودم و آن حضرت بر مركبش سوار بود. ناگاه پياده شد، ما قصد رفتن به بازار يا نزديك بازار داشتيم ولى حضرت به سجده رفت و سجده را طولانى نمود، من به انتظار ماندم تا سر از سجده برداشت، گفتم: فدايت شوم ديدم پياده شدى و سجده كردى؟ فرمود: به ياد نعمت خدا بر خود افتادم، گفتم:
نزديك بازار، آن هم محلّ رفت و آمد مردم؟! فرمود: كسى مرا نديد «1».
كمك به غير شيعه
معلّى بن خنيس مىگويد: حضرت امام صادق عليه السلام در شبى كه نم نم باران مىآمد براى رفتن به سايبان بنى ساعده از خانه بيرون رفت. من حضرت را دنبال كردم، ناگهان چيزى از دستش افتاد، پس از گفتن بسم اللّه گفت:
خدايا! آن را به ما برگردان، پيش آمدم و به آن حضرت سلام كردم، فرمود:
معلّى! عرضه داشتم، بله فدايت شوم، فرمود: با دستت به جستجو برآى اگر چيزى را يافتى به من بده.
ناگهان من به قرصهاى نانى برخوردم كه روى زمين پراكنده بود، آنچه را يافتم به حضرت دادم، آنگاه در دست حضرت هميانى از نان ديدم، گفتم: به من عنايت كنيد تا براى شما بياورم، فرمود: نه، من به بردن اين بار سزاوارترم ولى همراه من بيا.
به سايبان بنى ساعده رسيديم، در آنجا به گروهى برخورديم كه خواب بودند، حضرت زير لباس هر كدام يك گرده نان يا دو گرده پنهان كرد، آخرين نفر را كه كمك كرد باز گشتيم، به حضرت گفتم: فدايت گردم اينان حق را مىشناسند؟ فرمود: اگر مىشناختند هر آينه با نمك هم به آنان كمك مىكرديم «2».
كمك به خويشاوند
ابوجعفر خثعمى مىگويد: حضرت امام صادق عليه السلام يك كيسه زر به من داده، فرمود آن را به فلان مرد از تيره بنىهاشم برسان و از اينكه من آن را براى او فرستادهام خبر نكن.
ابوجعفر مىگويد: كيسه زر را به آن مرد رساندم؛ گفت: خدا دهنده اين كيسه زر را پاداش خير دهد، هر ساله اين پول را براى من مىفرستد و من تا سال آينده با آن زندگى مىكنم ولى جعفر صادق با دارايى فراوانش به من كمكى نمىدهد «3»!
اوج اخلاق
مسافرى از ميان حاجيان در مدينه به خواب رفت، وقتى بيدار شد گمان كرد هميان پولش به سرقت رفته، به جستجوى هميان برآمد، حضرت امام صادق عليه السلام را در حالى كه نمىشناخت در نماز ديد، به حضرت آويخت و گفت: هميانم را تو برداشتى!! حضرت فرمود: در آن چه بود؟ گفت: هزار دينار، حضرت او را به خانه برد و هزار دينار به او داد.
هنگامى كه به جايگاهش باز گشت هميانش را يافت، عذرخواهانه همراه با هزار دينار به خانه حضرت برگشت، امام از پذيرفتن مال امتناع كرده، فرمود: چيزى كه از دستم خارج شده به من باز نمىگردد، پرسيد: اين شخص با اين كرم و بزرگوارىاش كيست؟ گفتند: جعفر صادق عليه السلام است، گفت: اين كرامت به ناچار كار چنين كسى است «1».
درخواستت را بگو
اشجع سلمى بر حضرت امام صادق عليه السلام وارد شد، امام را بيمار يافت، كنار حضرت نشست و از سبب بيمارى حضرت پرسيد، امام صادق عليه السلام فرمود: از پرسيدن علت بيمارى منصرف شو، درخواستت را بگو، شعرى در طلب سلامتى براى آن حضرت از خدا خواند، حضرت به خدمتكارش فرمود: چيزى همراهت هست؟ عرضه داشت: چهار صد دينار، فرمود: آن را به اشجع بده «4».
مهربانى بىنظير
سفيان ثورى بر حضرت امام صادق عليه السلام وارد شد، آن بزرگوار را رنگ پريده ديد، سبب آن را از حضرت پرسيد؟ فرمود: همواره نهى مىكردم كه اهل خانه روى بام نروند، وارد خانه شدم ناگهان كنيزى از كنيزانم را كه عهدهدار تربيت يكى از فرزندانم مىباشد ديدم كه از نردبان بالا رفته و كودك همراه اوست، چون چشمش به من افتاد لرزيد و متحير شد، كودك از دستش به زمين افتاد و مُرد، تغيير رنگم به خاطر مرگ كودك نيست بلكه به خاطر ترسى است كه كنيز را فرا گرفت، حضرت دو بار به او فرموده بود: تو در راه خدا آزادى، گناهى بر تو نيست «5»!
همه امورت را به مردم مگو
مفضل بن قيس مىگويد: بر حضرت امام صادق عليه السلام وارد شدم، نسبت به برخى از مسايل زندگى و حالاتم به حضرت شكايت كردم و از آن بزرگوار درخواست دعا نمودم. حضرت به كنيزش فرمود: كيسهاى كه از ابوجعفر به ما رسيده بياور، كيسه را كه آورد، فرمود: اين كيسهاى است كه چهارصد دينار در آن است، از آن براى رفع مشكل و پريشانيت استفاده كن، گفتم:
فدايت شوم به خدا سوگند قصد پول گرفتن نداشتم، فقط براى درخواست دعا آمده بودم، فرمود: دعا را رها نمىكنم ولى همه آنچه را دچار آن هستى به مردم خبر نده كه نزد آنان سبك و خوار مىشوى «6».
احترام مهمان
عبداللّه بن يعفور مىگويد: مهمانى را نزد حضرت امام صادق عليه السلام ديدم، روزى مهمان براى انجام پارهاى از امور برخاست، حضرت او را از دست زدن به كارى بازداشت و خود آنچه را مىبايد، انجام داده، فرمود:
پيامبر صلى الله عليه و آله از اينكه مهمان به كار گرفته شود نهى كرده است «7».
برخورد با دو فقير
مسمع بن عبدالملك مىگويد: در منا با جمعى از شيعيان در خدمت حضرت امام صادق عليه السلام بوديم، در مقابل ما مقدارى انگور بود كه از آن مىخورديم، فقيرى آمد و از حضرت چيزى خواست، امام خوشهاى انگور به او عطا كرد، فقير گفت: مرا به اين انگور نيازى نيست، اگر درهمى باشد مىگيرم، حضرت فرمود: خدا برايت گشايش و فراخى فراهم آورد.
فقير رفت، سپس برگشت و گفت: خوشه انگور را بدهيد، حضرت فرمود: خدا برايت گشايش و فراخى آورد و چيزى به او نداد!
فقيرى ديگر آمد، حضرت صادق عليه السلام سه حبه انگور به او داد، فقير سه حبه را از دست حضرت گرفت، سپس گفت: حمد و سپاس پروردگار جهانيان را كه به من روزى عنايت كرد.
حضرت فرمود: بايست، پس دست مباركش را پر از انگور كرد و به او داد، فقير از دست حضرت گرفت سپس گفت: حمد و سپاس پروردگار جهانيان را كه به من روزى عنايت كرد.
حضرت فرمود: غلام چه مقدار درهم نزد توست؟ آن مقدار كه ما حدس زديم حدود بيست درهم بود، حضرت آن را هم به فقير داد و او هم گرفت سپس گفت: خدايا! سپاس اين عنايت هم از تو بود اى خدايى كه شريكى براى تو نيست.
حضرت فرمود: به جايت بايست، سپس پيراهنى كه بر تن مباركش بود به او داد و فرمود: بپوش، او هم پوشيد و گفت: خدا را سپاس كه مرا لباس پوشانيد، اى اباعبداللّه! خدا جزاى خيرت دهد. تا اينجا كه رسيد امام را رها كرد و برگشت و رفت. ما گمان كرديم كه اگر حضرت را رها نمىكرد پيوسته به او عطا مىفرمود: زيرا هرگاه به او عطا مىكرد او هم خدا را به عطاى حضرت سپاس مىگفت «8»!
دعا و راز و نياز
عبداللّه بن يعفور مىگويد: شنيدم حضرت امام صادق عليه السلام در حالى كه دست به سوى عالم بالا برداشته بود مىگفت:
رَبِّ لَاتَكِلْنى إلَى نَفْسى طَرفَةَ عَينٍ أبَداً لَاأقَلَّ مِن ذَلِكَ وَلَا أكثَرَ
. پروردگارا! مرا يك لحظه نه كمتر از آن و نه بيشتر به خود وا مگذار.
پس به سرعت اشك از اطراف محاسنش جارى شد سپس رو به من كرده، فرمود: اى پسر يعفور! خدا يونس بن متى را كمتر از يك لحظه به خود وا گذاشت، پيامد سخت را به وجود آورد، عرض كردم: كارش به ناسپاسى نسبت به خدا هم رسيد؟ فرمود: نه، ولى مردن در چنين حالتى هلاكت است «9»!
صبر در مصيبت
قتيبه اعشى مىگويد: براى عيادت فرزند حضرت امام صادق عليه السلام به محضر آن بزرگوار مشرّف شدم، ناگهان حضرت را بر درب خانه نگران و محزون ديدم، گفتم فدايت گردم، كودك در چه حال است؟ فرمود: به خدا سوگند آشفتگى و بلا بر اوست.
وارد خانه شد و ساعتى درنگ كرد، آنگاه به سوى ما بازگشت در حالى كه چهره مباركش مىدرخشيد و دگرگونى و حزن از او برطرف شده بود، اميدوار شدم كه كودك سالم شده؛ گفتم: فدايت شوم كودك در چه حال است؟ فرمود: از دنيا رفت، گفتم: فدايت گردم او كه زنده بود شما را نگران و غصهدار ديدم و اكنون كه مرده تو را بر اين حال مىبينم؟ مطلب از چه قرار است؟ فرمود: ما اهل بيتى هستيم كه پيش از مصيبت جزع مىكنيم، هنگامى كه قضاى الهى جارى شد به قضايش رضا مىدهيم و به امرش تسليم مىشويم «10»!
بهشت با عبادت اندك
ابوبصير از حضرت امام صادق عليه السلام روايت مىكند كه آن حضرت فرمود:
من در طواف بودم كه پدرم بر من گذشت در حالى كه به خاطر جوانيم در عبادت سخت كوش بودم و عرق مىريختم، به من فرمود: پسرم جعفر! بىترديد هرگاه خدا بندهاى را دوست بدارد او را به بهشت مىبرد و عمل اندك را از او مىپذيرد «11».
مهربانى به زيردست
حفص بن عايشه مىگويد: حضرت امام صادق عليه السلام غلامش را براى كارى فرستاد، در آمدنش تأخير كرد، حضرت هنگامى كه تأخير كردن غلام را ديدند به دنبالش رفت، او را در خواب يافت، بالاى سرش نشستند و مشغول باد زدن او شدند تا از خواب بيدار شد، حضرت فرمود: فلانى! خواب الآن حق تو نيست، شب مىخوابى و روز هم مىخوابى؟ خواب شب براى تو و كار و فعاليت روز تو براى ما «21».
كوشش براى معيشت
ابوعمرو شيبانى مىگويد: حضرت امام صادق عليه السلام را ديدم كه با تيشهاى در دست و لباسى خشن بر تن، در باغى كه در مالكيت او بود كار مىكرد در حالى كه از پشت مباركش عرق جارى بود، گفتم: فدايت گردم تيشه را به من بسپاريد تا من براى شما كار كنم؛ فرمود: دوست دارم مرد در جستجوى معيشت به حرارت آفتاب آزار ببيند «31»!
پاداش و مزد كارگر
حنان بن شعيب مىگويد: گروهى را براى كار كردن در باغ حضرت امام صادق عليه السلام اجير كرديم و پايان كارشان را عصر قرار داديم، وقتى از كار فارغ شدند به معتب فرمودند: پيش از آنكه عرقشان خشك شود مزدشان را بپرداز «14».
سود حلال
ابوجعفر فزارى مىگويد: حضرت امام صادق عليه السلام غلامش را كه به او مصادف مىگفتند به حضور خواست و هزار دينار در اختيارش گذاشته، فرمود: آماده شو تا به مصر براى داد و ستد بروى، زيرا نان خورهاى من زياد شدهاند.
مصادف كالايى آماده كرد و با كاروان تجار به سوى مصر رهسپار شد؛ هنگامى كه نزديك مصر رسيدند قافلهاى كه از مصر بيرون مىآمد با آنان برخورد كرد، از قافله درباره وضعيت و قيمت كالايى كه داشتند و مورد نياز عموم مردم بود پرسيدند كه در مصر چگونه است؟
كاروانيان به آنان گفتند: چيزى از آن در مصر يافت نمىشود. هم سوگند و هم پيمان شدند كه كالايشان را از نظر سود دينار به دينار بفروشند! وقتى كالايشان را فروختند و قيمتش را گرفتند، به مدينه باز گشتند. مصادف، بر حضرت امام صادق عليه السلام وارد شد در حالى دو كيسه هزار دينارى همراهش داشت، به حضرت گفت: فدايت گردم اين كيسه اصل سرمايه و آن ديگر سود سرمايه.
حضرت فرمود: اين سود، سودى زياد و فراوان است! شما در فروش كالا چه كرديد؟ مصادف داستان را بيان كرد، حضرت فرمود: سبحان اللّه بر ضد مسلمانان، هم سوگند شديد كه جنس را از نظر سود جز دينار به دينار به آنان نفروشيد؟! سپس يكى از آن كيسهها را گرفت و فرمود: اين اصل سرمايه من و به سودش هيچ نيازى ندارم سپس فرمود: اى مصادف! شمشير زدن در ميدان جنگ از طلب حلال آسانتر است «15»!!