۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ۱۳:۰۰

نقد سخنرانى آقای مجتهد شبسترى پیرامون عصمت پیامبر اکرم(ص) ‌

نقد سخنرانى آقای مجتهد شبسترى پیرامون عصمت پیامبر اکرم(ص) ‌
موضوع این بحث در ارتباط با سخنرانى آقاى محمد مجتهد شبسترى است که چهارم اسفنده‌ماه سال گذشته در دانشگاه صنعتى اصفهان به مناسبت سالروز رحلت پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله ایراد شده است و این سخنرانى در هشت اسفند (چهار روز بعد) در سایت خبرى تابناک منتشر شده است. ...
کد خبر: ۷۴۹۰

به گزارش خیمه مگ،موضوع این بحث در ارتباط با سخنرانى آقاى محمد مجتهد شبسترى است که چهارم اسفنده‌ماه سال گذشته در دانشگاه صنعتى اصفهان به مناسبت سالروز رحلت پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله ایراد شده است و این سخنرانى در هشت اسفند (چهار روز بعد) در سایت خبرى تابناک منتشر شده است. موضوع بحث ایشان آنطور که خودشان در آغاز بیان کرده‌اند عبارتست از "انتظار ما از پیامبران" و هدف از بحث آنطور که خود گفته است پاسخ به نقدهایى است که طى این بیست‌سال که مباحث نواندیشى دینى یا روشنفکرى دینى مطرح شده است بر دیدگاه ایشان و همفکرانشان وارد شده است و سپس بیان مى‌کنند که این مباحث جدید تاکیدش بر حقوق بشر است و ارتباط حقوق بشر با اسلام و مسلمانى و دیندارى، به این بیان که فردى مى‌خواهد مسلمان باشد و در عین حال هم مطابق اعلامیه حقوق بشر که در 30 ماده و در سال 1984 در سازمان ملل متحد تصویب شده است عمل کند که نظام زندگى سیاسى و اجتماعى‌اش مبتنى بر آن اعلامیه باشد و در عین حال یک فرد مسلمان به معناى واقعى هم باشد. این هدف بحثى است که ایشان مطرح کرده و بعد هم گفته‌اند مبناى مباحث جدید که مطرح شده بر معرفت شناسى و هرمنوتیک است که در فهم ما از متون دینى تاثیر مى‌گذارد.

خلاصه سخنرانى آقاى شبسترى:

1ـ براساس مباحث هرمنوتیک هر فهمى پیش‌فرض‌هایى دارد. هیچ فهمى از دین یا غیر دین نداریم مگر آنکه پیش فرض‌هایى دارد و این به چهار مقوله علم و فلسفه و هنرو دین بر مى‌گردد. درباره دین ما نمى‌توانیم از قبل یک تعریف جامع و مانع ارائه کنیم. سایر مقوله‌ها هم هکذا، این است که مسائل تاریخى هم به تدریج در گفتمان بشرى و تاملات شکل مى‌گیرند و لذا امروز اگر خواستیم فلسفه را تعریف کنیم باید این همه مکاتب فلسفى را در نظر بگیریم. تعریف ما نظر به سیر و روند فلسفه است. بقیه مقوله‌ها هم همینطور. لذا تعریف‌هاى متعددى از دین ارائه شده است.

2ـ انتظارات ما از موضوعات چهارگانه(علم و فلسفه و هنر و دین) هم در فهم و تعریف ما از آنها تأثیر مى‌گذارد و این موضوعات هم خود با یکدیگر در تعامل و تاثیر و تاثر در طول تاریخ بوده‌اند که این تاثر و تاثرات نیز خود باعث تغییر و تحول هر کدام شده است. این در واقع همان نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت دکتر سروش است که در اینجا مطرح شده است.

3ـ بعد این مسئله را مطرح مى‌کنند که آیا فهم‌هاى مختلف از دین مانعى دارد؟

مى‌گویند چه مانعى دارد؟ در گذشته هم این اختلافات بوده است. مذاهب گوناگونى بوجود آمده و گاهى هم یکدیگر را تکفیر مى‌کردند. از غزالى نام مى‌برد و مى‌گوید آدمى است که در یک مرحله تکفیرى بود و فیلسوفان را در چند مسئله تکفیر کرد و بعد فهمید اشتباه کرده است وقتى تحولات در او رخ داد و از سیر عقلى به سیر عرفانى رسید به این نتیجه رسید که وقتى همه در یک مسیر هستند اینها با هم قابل جمع هستند. لذا اختلافاتى بوده و ما نباید بخاطر اختلافات یکدیگر را تکفیر کنیم. الان هم همینطور است. پس این یک مسئله جدید هم نیست. انسان‌ها برداشت‌ها و فهم‌هاى مختلف دارند. بعد، از امام (خمینى) به عنوان غزالى عصر نام مى‌برد که البته گفته‌اند من اسلامى را که خودم مى‌فهمم مى‌خواهم اجرا کنم اما در عین حال نگفتند دیگران مسلمان نیستند. مثلاً کسانى گفتند احکام اسلام مربوط به گذشته است مثل حدود و قصاص و ... امام هم نفرمودند اینها مسلمان نیستند. پس مى‌توان مسلمان بود و فهم‌ها و تفسیرهاى مختلف از پیامبر و اسلام داشت و منافاتى هم ندارد کسى بخواهد هم مسلمان باشد و هم طبق حقوق بشر زندگى کند. و بگوید فهمم را از نظرات فقهى گذشته تجدید نظر مى‌کنم مثلاً نظریات فقهى هست که مخالف حقوق بشر است اینها را مى‌توان تغییر داد. حتى آیاتى از قرآن است که مخالف حقوق بشر غربى است که این آیات را هم مى‌توان طورى برداشت و تفسیر کرد که سازگار با اعلامیه حقوق بشر باشد. این مى‌شود یک فهم و برداشت دیگر.

4ـ حقیقت و معناى مسلمانى: مى‌گوید معناى مسلمانى و حقیقت آن یعنى پیروى کردن از پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله راه پیامبر را رفتن و این مورد قبول همه است. اما پیروى از پیامبر آنطور که مى‌فهمیم. راه پیامبر را هر طور که فهمیدیم همان‌گونه عمل مى‌کنیم. شما هم هر طور فهمیدید همانگونه عمل کنید. همه هم پیرو پیامبر و مسلمان هستیم. و اصولاً آیا مى‌توان مسلمان راستین و پیرو پیامبر بود و جزم‌‌گرا هم بود؟ آیا مى‌توان اصول ثابت و جزمى را معیار مسلمانى دانست؟ مى‌گوید خیر اصلاً مسلمانى با جزم گرایى و قطعیت در مسائل سازگارى ندارد. چون مسلمانى راستین و پیروى از پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله آنست که پیامبر گفتمان توحید را براى بشر آورد و گفتمان توحید یعنى از همه بریدن و وصل شدن به خدا و از بیرون به دورن رفتن و حالت معنوى پیدا کردن و گشوده شدن یک افق وسیع از درون و این مسئله هم هیچ جا متوقف نمى‌شود و با جزمیت نمى‌سازد. این معناى مسلمانى که از بیرون به دورن رفتن وافق وسیع در درون گشوده شدن توقف بردار نیست، امرى بیکرانه است پس با هیچ اصل جزمى نمى‌سازد.

5ـ اصولاً فهم از یک حقیقت هم نسبى است و هیچ‌کس نمى‌تواند ادعا کند که من حقیقت را یا حقیقت الهى را بتمامه فهمیدم. پیامبر هم چنین حرفى نمى‌تواند بزند و نمى‌زند. پیامبر هم اینگونه نبود که حقیقت کاملا براى او روشن شده باشد . اوهم همواره در جستجو و طلب بود. بعد استشهاد مى‌‌کند به حدیث " و انه لیغان على قلبى و انى استغفر اللّه فى کل یوم سبعین مرة" و در تبیین حدیث مى‌گوید: یعنى تاریکى‌ها مثل بقیه انسان‌ها درون مرا مى‌گیرد. و سپس به آیه "قل انما انا بشر مثلکم" استشهاد مى‌کند که او هم مثل بقیه انسان‌ها تحت تاثیر اوهام و تمایلات شیطانى بود. با این تفاوت که او پیوسته بر مى‌گشت به توحید و توجه پیدا مى‌کرد. او همیشه در حال و هواى خدا بود.

تناقض گویى: ایشان در صدر کلام مى‌گوید: پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله مثل بقیه بود. بشر بود. اوهام بر او هم مسلط مى‌شد و ذهن و قلب او هم تاریک مى‌شد و لذا استغفار مى‌کرد تا نورانى شود. اما در ذیل کلام مى‌گوید او یک امتیاز داشت و آن این‌که همیشه حال و هواى توجه به خدا را داشت. و این تناقض است. چون همیشه حال و هواى خدا را داشتن و قلب مرکز یاد و توجه خدا بودن چطور مى‌تواند تحت تسلط شیطان باشد؟

6ـ در قسمت پرسش‌ها و پاسخ‌ها شخصى سوال مى‌کند که بالاخره عصمت پیامبر چه شد؟

ایشان در جواب مى‌گوید: پیامبر در آن چیزى که وظیفه اصلى او بود(یعنى دعوت به توحید) معصوم بود. همه جا پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله  به توحید دعوت کرده و در این مطلب انحرافى نداشته است. این محدوده عصمت پیامبر است که ایشان در مسئله دعوت به توحید مى‌پذیرد.

7ـ سوال دیگرى از ایشان مى‌کنند درباره دین که شما علم و فلسفه و دین و هنر را در یک ردیف و در یک تراز قرار دادید در حالى‌که اینها در یک سطح نیستند. دین امرى ماورایى است و بقیه امورى بشرى است. ایشان مى‌گوید: دین هم امرى بشرى است. دین سلوک معنوى آدمى است. راه روى معنوى آدمى است. در قرآن هم دین نزد خدا به اسلام تعریف شده است و معنى اسلام تسلیم شدن است یعنى انسان در برابر راه خدا مقاومت نکند. پس دین همانند فلسفه و علم و هنر کارى بشرى است.

مطالب دیگرى هم در سخنرانى و بخش پرسش‌ها و پاسخ‌ها مطرح شده است که چون بنابر اختصار است از نقل آنها صرف نظر مى‌کنیم. نکات اساسى ایشان همان است که گزارش نمودیم.

نقد و ارزیابى:

1ـ اسلام و مدرنیسم: بحث درباره اسلام و مدرنیسم به فرصت و مجال بیشترى نیاز دارد که در این وقت محدود نمى‌توان به آن پرداخت. اینجانب در کتاب "نقد مبانى سکولاریسم" آن را بررسى کرده‌ام.

2ـ اختلافات مذهبى: ایشان مى‌گویند: "در طول تاریخ اسلام اختلاف‌هایى در اسلام بوده و مذاهب متعددى بوجود آمده است و ما هم به همه مى‌گوییم مذاهب اسلامى، چرا ما بر آشفته بشویم از این‌که کسى بگوید مسلمان هستم اما به سبک حقوق بشر غربى مى‌خواهم زندگى کنم. این هم مى‌شود یک برداشت از دین".

بنده عرض مى‌کنم ما در اینجا باید اصولى را به عنوان خط قرمزها و اصول مسلم بپذیریم آنگاه به مسائل اختلافى بپردازیم. چون مسلمان‌ها از هر فرقه‌اى باشند یک سلسله اصول را به عنوان اصول مسلم قبول دارند. همه آنها نبوت پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله؛ خاتمیت؛ معاد؛ نمازهاى یومیه، زکات و ... را مى‌پذیرند. لذا شما ابتدا باید از این حرف که هیچ جزمى را نمى‌توان بدست داد عدول کنید. این خلاف حرف پیشینیان است چون آنها در عین این‌که اختلافاتى داشتند یک سلسله اصول مشترک و جزمى را قبول داشتند. و لذا این مطلب با این‌که مى‌گویید مسلمانى هیچ اصل جزمى ندارد تعارض دارد.

3ـ فهم‌هاى مختلف از منابع وحیانى: ایشان مى‌گوید:"پیشینیان فهم‌ها و برداشت‌هاى مختلفى از آیات و روایات داشته‌اند و در نتیجه مذاهب گوناگونى بوجود آمده است".

این عیب ندارد اما آیا کسانى که به این برداشت‌هاى مختلف رسیده‌اند کارشناس در مسائل دین بوده‌اند؟ آیا هر کس مى‌تواند  بگوید من از آیات و روایات اینطور مى‌فهمم یا باید روشمند و براساس مبانى فهم باشد؟ اگر فهم دین پیچیده‌تر و تخصصى تر از فهم مقوله‌هاى دیگر (علم؛ فلسفه؛ هنر) نباشد کمتر نیست. آیا هر کسى مى‌تواند در هنر یا علم یا فلسفه اظهار نظر کند؟ یا اول متخصص مى‌شود و بعد اظهار نظر مى‌کند؟ اگر براساس اجتهاد و کارشناسى نظرى بدهد گرچه شاذ باشد ما نمى‌گوییم مسلمان نیست. حال جناب آقاى شبسترى انصافا چقدر مبادى اجتهاد را در استفاده از یک آیه به کار مى‌گیرند؟ من در آثار ایشان یک مورد هم ندیدم که مسئله‌اى را ایشان به سبک اجتهادى و کارشناسانه بررسى کرده باشد. با یکى یا دو آیه یا یک روایت نظر داده‌اند. نظریه‌هایى که در همین سخنرانى درباره حقیقت دین و عصمت پیامبر بیان کرده‌اند گواه روشن بر این مدعاست.

4ـ رابطه اسلام و ایمان با جزم و یقین: این‌که مى‌گویند:"ایمان واسلام با جزم و قطع سازگارى ندارد"، من از این واقعاً تعجب مى‌کنم. مگر مى‌شود ایمان مبتنى بر جزم نباشد؟ اگر پایه و اساس سست شد ایمان بر چه چیز استوار باشد؟ آیات و روایات چقدر بر مساله ایقان در کنار ایمان تأکید دارد:"و بالاخرة هم یوقنون"؛ "کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم ثم لترونها عین الیقین" تکیه قرآن بر یقین است. امیرالمومنین علیه‌السلام فرموده است: اسلام عبارت است از تسلیم و تسلیم یعنى یقین. نهج‌البلاغه حکمت 125؛ علاوه بر این آیا این سخن آقاى شبسترى که "مسلمانى یعنى شرکت کردن در گفتمانى که پیامبر ایجاد کرد" یک اصل جزمى و قطعى است یا احتمالى؟ در فرض دوم نمى‌تواند مبناى یک نظریه باشد و در فرض اول مخالف دیدگاه ایشان (نفى هرگونه اصل جزمى) است. اصل جزمى دیگرى که ایشان مطرح کرده عبارتست از تفسیر گفتمان توحیدى. وى گفته است:"گفتمان توحیدى یعنى موحدانه زیستن و دورى جستن از هر نوع خداى دیگرى و رسیدن به یک معنویت درونى... حال مى‌توان به این اصول جزئى اصول دیگرى را هم افزود. مانند: مسلمانى یعنى این‌که مسلمانان دیگر از دست و زبان او آسوده باشند (المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه) مسلمانى یعنى پاسخ گویى به نداى مظلومان و دفاع از آنان و مبارزه با ظالمان (من سمع رجلا ینادى یا للمسلمین و لم یجبه فلیس بمسلم.؛ کونوا للظالم خصما و للمظلوم عونا) و اصول جزمى دیگر.

5ـ دین یا دیندراى؟ این‌که مى‌گویند:"دین فعل بشر است و استناد کرده است به آیه "ان الدین عنداللّه الاسلام" و اسلام یعنى تسلیم و تسلیم بودن فعل بشر است. این استدلال نادرستى است، زیرا دین در قرآن کاربردهاى مختلف دارد. در "مالک یوم الدین" دین به معناى جزا است. گاهى دین ناظر به دیندارى و تدین است که در آیه "ان الدین عنداللّه الاسلام" ممکن است همین معنا مقصود باشد. ولى در آیه "شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا..." شورى/13؛ به معناى احکام و دستورات الهى است. همین گونه است آیه "هو الذى ارسل رسوله بالهدى  و دین الحق لیظهره على الدین کله" و آیه "الیوم اکملت لکم دینکم" و آیات دیگر.

6ـ موضوع عصمت:

ایشان سه حوزه براى عصمت باز کرده است: عصمت علمى؛ عصمت رفتارى؛ عصمت در حوزه ذهن و قلب.

الف) عصمت در حوزه رفتار: در حوزه رفتار عصمت را منحصر کرده‌اند به دعوت به توحید. و گفته است در حوزه دعوت به توحید پیامبر معصوم بوده است چون وظیفه اصلى او بوده است.

نقد و ارزیابى:

سوال ما این است که آیا وظیفه پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله منحصر به دعوت به توحید بوده است؟ اگر به خود قرآن مراجعه کنیم دعوت به توحید یکى از وظایف است نه تنها وظیفه. "ولقد بعثنا فى کل امة رسولا ان اعبدواللّه واجتنبوا الطاغوت" این یکى از وظایف است. اما وظایف دیگر چه؟ هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته " یعنى آیات قرآن را بر مردم خواندن هم وظیفه اوست. پس در این حوزه هم باید معصوم باشد. "‌ویزکیهم" اسوه و مربى اخلاق هم هست. پس باید در این حوزه هم معصوم باشد. "‌ویعلمهم الکتاب و الحکمة" تبیین معارف دین هم وظیفه دیگر اوست. پس باید معصوم باشد. پس اگر به قرآن مراجعه کنیم ملاک شما درست است اما عام است و اختصاص به حوزه دعوت ندارد.

ب) عصمت در حوزه عمل به احکام: ایشان در جایى مى‌گوید:"این محل اختلاف است و اقوال مختلف است. و شاید از آیه "انما انا بشر مثلکم" بتوان گفت در این حوزه هم پیامبر مثل سایر انسان‌ها است. گاهى ممکن است مرتکب گناه هم بشود".

نقد و ارزیابى:

در اینجا این ادعا در حد، شاید، هم نادرست است. عصمت پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله آن هم در زمان نبوت و آن هم از کبائر اصلاً اختلافى نیست. مگر حشویه (ظاهر گرایان افراطى و گروهى از اهل حدیث) که حرف‌هاى بى‌ربطى مى‌زدند. وقتى قرآن از قول شیطان مى‌گوید:"فبعزتک لاغوینهم اجمعین الاعبادک منهم المخلصین" یعنى شیطان توان اغواى مخلصین را ندارد. و پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله سید مخلصین است. در مورد یوسف علیه‌السلام فرموده است:"انه من عبادنا المخلصین" یا مى‌فرماید:"و لقد همت به و هم بها لولا أن رأى برهان ربّه" او مخلص است و گناه نکرد حتى میل به گناه هم نداشت یعنى حتى در ذهنش هم نیامد که دل به زلیخا بدهد. چون مى‌فرماید: اگر برهان پروردگارش را ندیده بود میل میداشت. در جاى دیگر درباره پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله مى‌فرماید:"ماضلّ صاحبکم و ماغوى" یعنى پیامبر هیچ‌گاه گمراه نشده است و گناهى از او سر نزده است. یا درباره پیامبر و خاندان نبوت مى‌فرماید:"انّما یریداللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهر کم تطهیرا" که مقصود اراده تکوینى خداوند است که به دور کردن هرگونه پلیدى از اهل بیت نبوت تعلق گرفته است و در اراده تکوینى خداوند تخلف راه ندارد. خداوند فرموده است:"لاینال عهدى الظالمین" عهد نبوت و امامت شامل ظالمین نمى‌شود و کسى که مرتکب گناه شود ظالم است:"و من یتعد حدود اللّه فاولئک هم الظالمون".

ج) عصمت در حوزه قلب و ذهن: ایشان مى‌گوید این محل بحث من است؛ مستند ایشان یکى همان حدیث "انه لیغان على قلبى" است و یکى هم آیه "انما انا بشر مثلکم" است.

نقد و ارزیابى:

اولاً: در یک حدیثى پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله فرمودند:"ما منکم الاوله شیطان" قالوا:‌"وانت یا رسول اللّه" قال:"و انا الا ان اللّه تعالى اعاننى علیه فاسلم على یدى" یعنى هیچ یک از شما نیست مگر این‌که شیطانى درصدد گمراه کردن اوست. گفتند این مطلب در مورد شما هم صادق است؟ فرمودند: آرى ولى شیطان من به دست من تسلیم شده است. یعنى نمى‌تواند در پیامبر تأثیر کند.

ثانیاً:پیامبر فرمودند:"تنام عینى و لاینام قلبى" یعنى چشمان من مى‌خوابد ولى قلبم نمى‌خوابد. که مقصود خواب غفلت است. چنان که فرمود:"الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا" در این روایت نوم مردم نوم غفلت است. مردم بیدارند اما دل‌هاى ایشان خواب است. پس وقتى پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله مى‌فرماید چشمان من مى‌خوابد و قلبم بیدار است یعنى عکس مردم. مردم چشمانشان هم که بیدار است قلبشان خوابیده. من حتى چشمانم خوابیده دلم بیدار است. هم در بیدارى هم در خواب. قلب پیامبر هیچ‌گاه نمى‌خوابد. یعنى غفلت و وسوسه در آن راه ندارد. قلب پیامبر چنین توصیفى دارد پس چگونه مى‌تواند خواطر شیطانى و اوهام آن را فرا گیرد؟

ثالثا: در آیه تطهیر رجس مطلق است و تمام پلیدى‌هاى ظاهر و باطن را شامل مى‌شود، بنابراین اهل کساء (پیامبر، على، فاطمه و حسنین علیهم‌السلام) از هرگونه پلیدى پیراسته‌اند: تجرد شیطان تجرد وهمى است و نمى‌تواند در قلب پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله که تجرد عقلى دارد نفوذ کند.

رابعاً: معناى حدیث "انه لیغان على قلبى و انى استغفر اللّه کل یوم سبعین مرة" آنچه آقاى شبسترى گفته است نیست. این حدیث را غزالى در کتاب احیاء العلوم جلد چهارم صفحه 115- 116 شرح کرده است. خلاصه آن این است که پیامبر آنگاه که خداوند به او فرمود که سجده کند و به خداوند تقرب بجوید علق/19 سجده کرد و این ذکر را گفت:"اعوذ بعفوک من عقابک و اعوذ برضاک من سخطک و اعوذ برحمتک من عذابک و اعوذ بک منک ولااحصى ثناء علیک أنت کما أثنیت على نفسک": خدایا من از عقاب تو به بخشش تو پناه مى‌برم و از خشم توبه رضایت تو؛ و از خودت به خودت، من توان شمارش ثناى تو را ندارم؛ ثناى تو همان است که خود بر خود کرده‌اى. اینها مراتب توحید است. مرتبه اول توجه به خدا و افعال خداست. یعنى جز خداو فعل او چیزى نیست. مرتبه دوم به ذات و صفات خدا نظر دارد که بالاتر است و مرتبه سوم این است که فقط ذات مورد توجه است گویى جز ذات هیچ چیزى وجود ندارد، ولى در این مرتبه به ثنا گوینده که خود پیامبر است توجه است لذا عالى‌ترین مرحله این است که اذعان و اقرار کند که نمى‌تواند حق ثناى خدا را ادا کند. استغفار پیامبر در حقیقت ناظر به این مراتب است و اولین مرتبه توحید پیامبر پایان توحید دیگران است که در آن مرحله هم شیطان راه ندارد، حال چگونه شیطان در مراتب دیگر راه دارد؟ و چگونه مى‌توان گفت قلب پیامبر دچار اوهام شیطانى بوده است؟ اشتباه آقاى شبسترى این است که مقام نبوت که از نظر فلاسفه و عارفان الهى عالى‌ترین مقام معنوى انسان است را پایین آورده و حتى از مقام تقوا و اخلاص صالحان نیز پایین‌تر آورده است. این در حالى است که وى در آثار و گفته‌هاى خود اظهار تمایل و علاقه به عارفان و دیدگاه‌هاى آنان مى‌کند.

و اما آیه "انما انا بشر مثلکم" که ایشان بر فرضیه خطاپذیرى پیامبر به آن استناد کرده است مى گوییم این آیه و آیات همانند آن که بر بشر بودن پیامبر تأکید دارد ناظر به دو چیز است:

‌ ‌1ـ مشرکین و مخالفین فکر مى‌کردند که پیامبر از جنبه حیات معمولى باید از دیگران مستثنى باشد. لذا مى‌گفتند:"ما لهذا الرسول یاکل الطعام ویمشى فى الاسواق" این براى آنها عجیب بود که پیامبر هم به بازار برود و چیزى بخورد. انبیاء در جواب فرمودند:"ما انا الا بشر مثلکم" در حقیقت آیه بیانگر این است که انبیاء هم به لحاظ جسمى و حیات طبیعى عاطفه و احساسات دارند. بدین جهت بود که پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله آن گاه که فرزندش ابراهیم را دید که در حال جان دادن است، اشک از دیدگانش جارى شد فرمود: دل مى‌سوزد و چشم مى‌گرید ولى سخنى که بر خلاف رضاى خدا باشد بر زبان نمى‌آورم.

2ـ توقعات و انتظارات غیر منطقى مشرکین و کفار که در سوره اسرا آیات 90- 93 نقل شده است. مانند:"اسمان را بر ما فرود آورى؛ خداوند را نزد ما بیاورى؛ به آسمان بالا بروى و از پیش خدا کتابى بیاورى. خداوند به پیامبر فرمود که در جواب آنها بگویید:" هل کنت الا بشر رسولا" این موارد کارهاى خدایى است در حالیکه من بشرم. اما وقتى مى‌گوید:"یوحى الى" این بعد معنوى است. اجتبا و اصطفا و مخلص بودن به این جنبه بر مى‌گردد پس اگر ما آنان را جمع کنیم نتیجه مى‌گیریم در بعد حیات طبیعى "‌بشر مثلکم" و در بعد حیات معنوى که حیث رسالت و وحى است پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله امتیاز دارد پیامبر‌صلى‌اللّه‌علیه‌وآله از آن جهت که بشر است زندگى طبیعى و بشرى دارد ولى از آن جهت که رسول خداست و دریافت کننده وحى است و ماموریت هدایت را به عهده دارد از صفات معنوى و بالایى برخوردار است و برگزیده خداوند است و از هدایت مخصوص الهى برخوردار است. "اولئک الذین هدى اللّه فبهد‌ا هم اقتده"،انعام/90؛ خداوند آنان را برگزیده است. "و اجتبیناهم و هدیناهم الى صراط مستقیم"،انعام/87؛ "وکلاّ فضّلنا على العالمین"، انعام/ 86؛ هریک از پیامبران را بر دیگران برتر دادیم.

ایشان با استناد به آیه "لیغفر لک اللّه ما تقدم من ذنبک و ما تأخّر" گفته است: مى‌شود قبول کرد پیامبر گناه کرده یا مى‌کند و خدا هم او را آمرزیده است. جواب اینست که این آیه ناظر به فتح مکه یا صلح حدیبیه است که آیه "انا فتحنا لک فتحا مبینا" به آن اشاره دارد در این‌جا این پرسش‌مطرح مى‌شود که چنین پیروزى بزرگى که نصیب پیامبر و مسلمانان شد چه ربطى به بخشش گناهان پیامبر دارد؟ کسى اگر بخواهد مورد آمرزش قرار گیرد باید خودش زحمت بکشد. باید توبه کند. این‌که خدا فتح را برساند چه ربطى دارد به آمرزش گناهان پیامبر؟ مثلاً اگر فرموده بود ما تو را بر توبه و انا به واستغفار توفیق دادیم تا تو را بیامرزیم این به هم اتباط پیدا کرد اما ما پیروزى دادیم تا تو را بیامرزیم این چه ربطى به هم دارد؟ این مطلب قرینه است بر این‌که ذنب به معناى گناه در معناى شرعى آن نیست، بلکه معناى لغوى آن منظور است، یعنى پیامد و تبعات بدکارى، پیامبر نزد مشرکین و کفار گناهکار بود. چون بت‌ها را به باد انتقاد گرفت و مذهب آنها را بر هم زد. هم قبل از هجرت و هم بعد از آن، که " ما تقّدم" به قبل از هجرت "و ما تأخّر" به بعد از هجرت اشاره دارد. پیامبر نزد مشرکین گناهکار بود هم قبل و هم بعد از هجرت. و فتح صورت گرفت تا این تبعات تمام شود. چون مشرکین دنبال انتقام بودند. این تفسیر علامه طباطبایى در المیزان در ذیل آیه شریفه است و سپس ایشان در قسمت بحث روایى هم روایتى از امام رضا علیه‌السلام  در پاسخ مأمون که پرسید آیا این آیه با عصمت پیامبر منافات ندارد نقل کرده، که امام علیه‌السلام همین مطلب را بیان کرده است.

عصمت علمى پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله: از مطالب یاد شده روشن شد که پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله از نظر علمى هم معصوم بوده است. او معارف و احکام الهى را به طور کامل و بى‌کم و کاست دریافت مى‌کرد و به صورت کامل و بى‌کم و کاست به مردم ابلاغ نمود. این مطلب در آیه پایانى سوره جن بیان شده است:"‌لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم" چنان که آنچه او در تبیین شریعت یا توصیف طبیعت و تعریف و تفسیر هستى و جهان فرموده است کاملا مطابق با واقع و حق بوده است. سخن او وحى الهى بوده است"ان هو الا وحى یوحى" و گفتار فصل و حق بوده است "انه لقول فصل و ما هو بالهزل" در قرآن هیچ سخن باطل و نادرستى راه نیافته است "لایأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه" بنابراین آنچه در قرآن درباره توصیف جهان و طبیعت آمده است درست بوه و هیچ‌گونه خطایى در آن راه ندارد.