به گزارش خیمه مگ،مرحوم آیت الله مشکینی در یکی از دروس اخلاق خود به موضوع «ابعاد وجودی انسان و مسیر تکامل معنوی در تفکر اسلامی» پرداخت که تقدیم شما فرهیختگان میشود.
در بحثهای پیشین اشاره کردیم که غرض اصلی از خلقت انسان، تکامل او در تمامی جنبههای وجودیاش است؛ جنبههای وجودی انسان که به عنوان جهات یا ابعاد وجودی نیز شناخته میشوند، بسیار متنوع و گسترده هستند.
* ابعاد وجودی انسان و مسیر کمال در اندیشه اسلامی
این ابعاد شامل جنبههای علمی و فکری، جنبههای روحی و صفات روحانی، جنبههای اعمالی و جهات مختلف دانش و معرفت او میشود.
انسان اگر بتواند در این ابعاد گوناگون خود را به کمال برساند، به موجودی فوقالعاده تبدیل میشود که شایستگی مقام خلیفةاللهی را پیدا میکند.
در میان تمامی جنبههای وجودی انسان، بالاترین بُعدی که اگر به کمال برسد، انسان را به انسان حقیقی تبدیل میکند، جنبه اخلاقی اوست.
در وجود انسان، بذر تمامی صفات حسنه و فضائل نهاده شده است.
استعداد همه این صفات در نهاد او موجود است؛ حتی اگر فرض کنیم برخی از اخلاقیات، ملکات و سجایای نفسانی وجود داشته باشند که بذر آنها از ابتدای تکوین در وجود انسان قرار داده نشده باشد، انسان این استعداد را دارد که این بذرها را خود تولید کند و در زمینه وجود خویش بکارد و به کمال برساند.
حافظ در این باره زیبا میگوید: «با دست خویش چهل سال باغبان از من، گلی نماند که تخمش نکشت در گِل من. خاری نیز نماند که تخمش را در وجود او نکاشته باشم».
این بیت اشاره به همین حقیقت دارد که همه صفات حسنه و رذیله در وجود انسان به صورت بالقوه موجود است و وظیفه انسان است که آنها را کشف کند، از وجود خود بیرون آورد، پرورش دهد و به کمال برساند.
صفات انسانی دارای ویژگی خاصی هستند؛ به گونهای که اگر حتی یک صفت از این صفات در انسان رشد کند و به مرحله کمال برسد، میتواند انسان را به مقام والایی برساند و او را به انسانی بزرگ تبدیل کند.
در تاریخ، افرادی بودهاند که یک صفت خاص در آنها رشد کرده و تکامل یافته (چه به صورت طبیعی و چه با تلاش و مجاهدت) و همین امر باعث شده است که آنها شهره آفاق شوند.
برای مثال، حاتم طایی نمونه بارز این موضوع است. در او صفت جود و سخاوت که یکی از فضائل نفسانی است (البته نه همه فضائل)، به طور کامل تجلی یافت.
او قبل از اسلام میزیست و پسرش عدی بن حاتم بود که بعدها نزد پیامبر اکرم (ص) آمد و اسلام آورد.
حاتم خود صاحب سخاوت کاملی بود و تا امروز نیز نامش به عنوان مظهر بخشندگی معروف است. او با پرورش تنها یک صفت از صفات انسانی، توانست نام خود را در تاریخ جاودانه سازد.
* تفاوت انسان بزرگ و انسان بزرگوار در اندیشه اسلامی
برخی از صفات انسانی به گونهای هستند که وقتی در فردی به طور کامل تجلی مییابند، او را به شخصیتی برجسته تبدیل میکنند.
شجاعت از جمله این صفات است؛ مانند رستم که در تاریخ ایران به شجاعت معروف بوده است. این شجاعت در او به کمال رسیده و همچون ثروتی ارزشمند بوده، اما تنها یک بُعد و یک صفت از صفات انسانی را شامل میشود. با این حال، همین یک صفت نیز میتواند انسان را بزرگ کند.
مرحوم استاد مطهری در سخنرانیهای خود تفاوت ظریفی بین مفاهیم «بزرگ» و «بزرگوار» قائل شده است.
این اصطلاحی است که ایشان از این دو واژه فارسی استخراج کرده و به خوبی از آن بهره برده است. به باور استاد مطهری، گاهی انسان بزرگ است اما بزرگوار نیست.
به عنوان مثال، نادرشاه فردی بود که در یک بُعد روحی بزرگ شده بود. او دارای همت والا و شجاعت بینظیری بود که او را به انسانی بزرگ تبدیل کرد، اما بزرگوار نبود.
نقل شده است که روزی از نزدیک روستایی عبور میکرد و چشمش به دختری افتاد و از او خوشش آمد.
روحانی دِه را احضار کرد تا عقد او را با آن دختر جاری کند، اما وقتی دختر و پدرش رضایت ندادند، نادر به روحانی دستور داد عقد را بخواند.
روحانی گفت: «من نمیتوانم، زیرا شرعاً به من اجازه نمیدهند». همانجا نادر دستور داد آن روحانی بیچاره را بیاورند، خمیرها را لوله کرده و مانند عمامه دور سرش بپیچند، به طوری که وسط سرش باز بماند.
سپس روغن را بسیار داغ کرده (که داغتر از سایر مایعات میشود) و بر سر آن انسان بیگناه ریختند و او را به قتل رساندند؛ همه اینها فدای هوای نفس شد. چنین شخصی با وجود بزرگی، بزرگوار نیست.
بزرگواری به این معناست که انسان در تمام صفات روحی و همه جنبههای وجودی خود به کمال برسد. این کمال در انسانی است که در علوم مختلف، از جمله علم فقه و علم دین، به مرتبه والایی دست یافته باشد تا بتواند به انسانی بزرگوار تبدیل شود.
تاریخ بشر پر از نمونههای افراد بزرگ است. در زمان پیامبر اکرم (ص) و در جنگ احزاب، مردی که او را «فارس یل» مینامیدند، بسیار شجاع و با عظمت بود، اما تنها در یک صفت برجسته بود. در مقابل، حضرت علی (ع) هم شجاع بود و هم بزرگوار. آن مرد تنها بزرگ بود.
در آن زمان، گرفتن غنائم جنگی از کشتهشدگان (سَلَب) که شامل زره، شمشیر، نیزه و مانند آن میشد، بسیار رایج بود.
گاهی افراد به طمع این غنایم به جنگ میرفتند و از پیامبر (ص) اجازه میگرفتند: «ما به کمک شما به جنگ میآییم، اما سَلَب کسی که میکشیم از آنِ ما باشد». به این امر «من قتل قتیلا فله سلبه» میگفتند.
اما هنگامی که حضرت علی (ع) آن فارس یل را که قهرمانی بزرگ بود و بهترین شمشیرها در دستش، بهترین لباسها بر تنش و بهترین انگشترها در دستش بود، به قتل رساند، از هیچ کدام از آنها استفاده نکرد.
وقتی خواهر آن مرد را از نزدیک جسد برادرش عبور دادند، او نگاهی انداخت و شعری خواند: «لو کان قاتل اخی غیر قاتله، لبکیت علیه آخر الابد؛ اگر قاتل برادر من کسی جز این شخص بود، تا آخر عمر برای او گریه میکردم».
سپس وقتی متوجه شد که هیچ یک از وسایل برادرش برداشته نشده، پرسید که قاتل برادرش کیست.
وقتی فهمید حضرت علی (ع) او را کشته است، گفت: «اگر قاتل برادر من غیر از این شخص بود، من تا آخر عمر بر او گریه میکردم، اما حالا گریه نمیکنم چون او را انسانی بزرگوار کشته است».
* بزرگ بودن یک مفهوم است و بزرگوار بودن مفهومی دیگر
انسان باید تلاش کند تا تمام جنبههای وجودی خود را که در عرض یکدیگر قرار دارند، تکمیل و تقویت کند.
اینشتین انسان بزرگی بوده است، در یک بُعد خاص بسیار برجسته و متعالی بود.
از این گونه انسانهای بزرگ در تاریخ بشر فراوان یافت میشوند. امروز نیز در دنیا افراد بزرگ بسیارند، اما بزرگوار بسیار کمیاب است یا اصلاً وجود ندارد.
چرا که این افراد تنها در یک بُعد به عظمت میرسند، اما سایر ابعاد وجودی آنها رشد نیافته است.
برای سیر و سلوک الهی و سفر به سوی خدا، چنین انسانهایی که فقط در یک بُعد رشد کردهاند، کافی نیست.
شما باید به این نکته توجه ویژه داشته باشید که هدف، بزرگ شدن نیست، بلکه بزرگوار شدن است. باید جنبههای مختلف روحانی را در خود پرورش دهید و همه ابعاد وجودی خود را با دقت مورد توجه قرار دهید.
یکی از ضروریترین کارها، مطالعه کتاب نفس است که همواره آن را توصیه میکنیم. انسان باید به درون خود بنگرد، خود را مطالعه کند و ببیند چه صفات مثبت و چه نقصهایی دارد.
باید همیشه هوشیار باشد و اگر از کسی صفت خوبی یا کار شایستهای دید، سریعاً در درون خود جستجو کند تا ببیند آیا میتواند آن را در خود نیز پرورش دهد یا خیر. چنانچه نقصی در خود مشاهده کرد، فوراً درصدد اصلاح برآید.
در دنیای امروز، اگر مردم کوچکترین بیماری جسمی در خود ببینند، فوراً به پزشک مراجعه میکنند.
در مورد امراض روحی و نفسانی نیز باید همینگونه باشیم. اگر انسان نقص بدنی یا بیماری جسمی پیدا کند که گاهی میآید و میرود، به سراغ درمان آن میرود، اما در مورد نقصهای وجودی و روحی اعتنایی نمیکند.
چرا انسان اینگونه است؟ چرا انسان بیماری جسمش را میفهمد، اما از بیماری روحش آگاه نمیشود و نمیداند چه مرضی گرفته است؟ چرا ما به جسم خود بیش از روح خود اهمیت میدهیم و چرا به دنیایمان بیش از آخرتمان اهمیت میدهیم؟
امام سجاد (علیه السلام) با تعجب فرموده است: «عجیب من امر الطعام یتجنبه مخافة الداء کیف لا یتجنب الذنب مخافة النار» (تعجب میکنم از کسی که از خوردن غذا به دلیل ترس از بیماری پرهیز میکند، چگونه از گناه به دلیل ترس از آتش دوزخ پرهیز نمیکند).
باید به شما عرض کنم، و شما نیز به جامعه دینی و به همه بگویید، که هر کس یک بار عمداً دروغ بگوید، فاسق میشود و هر کس به راحتی دروغ بگوید، ضعف ایمان دارد و بیمار است. بزرگان ما حتی از شوخیهای نامناسب نیز اجتناب میکردند. چرا برای ما بیماریهای روح اهمیتی ندارد؟
باید خودسازی کنیم و بیماریهای روحی را از خود دور سازیم. اشتباهات و گناهان اگر اتفاق افتاد، باید در ما تأثیر بگذارد. ما در محضر استادمان بودیم - خداوند او را رحمت کند - او همواره بسیار مراقب بود مبادا سخنی ناشایست یا غیبتی از او سر بزند.
گاهی اوقات متوجه میشدم که چرا او اینگونه است. اگر گاهی سخنی ناروا میشنیدم، در آن لحظه چیزی نمیگفتم اما بعداً در خلوت خود، روحم را توبیخ و ملامت میکردم و خودم را تنبیه مینمودم. انسان باید خود را تنبیه کند. شما خودتان را تنبیه کنید تا فردا (در قیامت) تنبیه نشوید.
خلاصه آنکه، بزرگواری مسئلهای متفاوت است. انسان باید بکوشد تمام جنبههای وجودی خود را تقویت کند و در همه ابعاد قوی و نیکو شود. این موضوعی است که انسان باید در آن بسیار تأمل کند و بیندیشد.
* حجابهای شیطانی و رؤیت ملکوت؛ بصیرت قلبی در اندیشه اسلامی
روایتی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که میفرماید: «لولا أن الشیاطین یحومون حول قلب بنی آدم لرأوا ملکوت السماوات» (اگر نبود که شیطانها دور قلب انسان طواف میکنند، هر آینه ملکوت آسمانها را میدیدند).
شیطانها مرتباً در اطراف قلب انسان میگردند و او را وسوسه میکنند.
قلب انسان دو در دارد؛ از یک در، شیطانها میآیند و القای کلام میکنند. آنها اجازه ندارند وارد قلب شوند، فقط سخن میگویند و میروند. بیش از این قدرتی ندارند، مگر آنکه انسان خود با آنها مأنوس شود و به آنها اجازه ورود به قلب را بدهد. اگر شیطان از یک طرف وارد قلب شد، فرشتگان از طرف دیگر قلب خارج میشوند.
این شیاطین گاهی میآیند و سخن میگویند و القا میکنند. میبینید در نماز گاهی میآیند و سخنانی را القا میکنند، یک موضوعی را مطرح میکنند و قلب خود به دنبال آن میرود. انسان متوجه میشود که بخش زیادی از نمازش را به افکار دیگر مشغول بوده است.
«لولا أن الشیاطین یحومون حول قلب بنی آدم لرأوا ملکوت السماوات» - اگر شیطانها دور قلب انسان نمیگشتند و او را وسوسه نمیکردند، انسان ملکوت آسمانها را میدید.
او حقیقت و باطن اشیاء را مشاهده میکرد. همانگونه که حضرت علی (علیه السلام) به اشیاء مینگریست، انسان نیز میتوانست به اشیاء نگاه کند.
چنانکه حضرت علی (علیه السلام) فرمود: «ما رأیت شیئاً إلا و رأیت الله قبله و معه و بعده» (به هر چیزی نگاه کردم، خدا را قبل از آن، همراه آن و بعد از آن دیدم). به هر چیزی نگاه میکردم، خدا به یادم میآمد.
* نگاه ملکوتی و ادراک حقیقت هستی در اندیشه اسلامی
ما انسانها بسیاری از چیزها را میبینیم، اما به یاد خدا افتادن مسئلهای عمیقتر است. حضرت علی (علیه السلام) میفرماید: «به هر چه نگاه کردم، خدا را قبل از آن، با آن و بعد از آن دیدم». این یک نگاه ملکوتی است که انسان میتواند به این شیوه به جهان هستی بنگرد.
در روایات آمده است: «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء».
معنای این عبارت چیست؟
علم نوری است که خداوند در قلب هر کس که بخواهد میافکند. و منظور از وحی الهی چیست؟ آن الهامات غیبی است که گاهی انسان دریافت میکند، هنگامی که رابطهاش با خدا قوی میشود.
امام زینالعابدین (علیه السلام) عرضه میدارد: «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک؛ خدایا، مرا به کمال انقطاع به سوی خود برسان؛ خدایا من فکرم این سو و آن سو میرود، من آماده نیستم». «الهی، الهمنی الخیر؛ خدایا... خیر را به من الهام کن».
امام (علیه السلام) از خداوند میخواهد که کار خیر را به او الهام کند و به دنبال آن، توفیق عمل نیز عنایت فرماید.
«لولا أن الشیاطین یحومون حول قلوب بنی آدم لرأوا ملکوت السماوات و الأرض؛ اگر شیاطین اطراف قلبهای انسانها نمیگشتند، آنها ملکوت آسمانها و زمین را میدیدند».
انسانها به هر چه نگاه میکردند، ملکوت آن را میدیدند و حقیقت آن را درک میکردند؛ میفهمیدند این موجود چیست، به چه دلیل به وجود آمده و چه هدفی دارد.
امام صادق (علیه السلام) میفرماید: «یکی از بهترین عبادتها، دیدن یک ساختمان مخروبه است».
وقتی انسان به آنجا میرود و میایستد، با خود میگوید:
«این ساختمان که زمانی آباد بود و ساکنانی داشت، اکنون چنین ویران شده است». سپس به خود میگوید: «آن کسی که تو را ساخت، اکنون کجاست؟».
«این الملوک و این کنوزهم؟» (کجا هستند پادشاهان و گنجینههایشان؟).
دیوان منسوب به حضرت امیر (علیه السلام) را گاهی مطالعه کنید؛ اشعار عبرتآموز خوبی دارد. «این الملوک و این کنوزهم؟ رحلوا عن الدنیا و ما نفعهم ما جمعوا» (کجا هستند پادشاهان و گنجینههایشان؟ از دنیا رفتند و آنچه جمع کرده بودند، سودی به حالشان نداشت).
انسانها وقتی به خرابی عالم وجود مینگرند، عبرت میگیرند. بر بالای سر هر انسانی، فرشتهای قرار دارد که مرتباً گوشزد میکند:
«این الملوک و این کنوزهم؟»؛ هر نوزادی که متولد میشود، خبر مرگش بالای سرش است؛ «یولد المولود و قد کتب الفناء علی جبینه» (نوزاد متولد میشود در حالی که فنا بر پیشانیاش نوشته شده است).
هر ساختمانی که بالا میرود، فرشتگان هنگام خرابی آن را میبینند. این ملائکه و این دیدن، نوع دیگری از مشاهده است - دیدن ملکوت آسمانها و زمین.
در روایات آمده است: «إن لله بقاعاً فی الأرض تسمی المنتقمة» (همانا برای خداوند در زمین، مکانهایی است که آنها را انتقامگیرنده مینامند).
این بقاع، قطعاتی از زمین هستند - زمینهای صد متری، دویست متری، سیصد متری، هزار متری - که خداوند آنها را وسیله انتقام قرار داده است.
گاهی میبینید شخصی به ثروت زیادی دست یافته، پول جمع کرده، حسابهای بانکیاش را پر کرده، اما وجوهات شرعی را نپرداخته است. سپس از کنار زمینی عبور میکند و نگاهی به آن میاندازد و با خود میگوید: «عجب! اینجا میتوانم یک ساختمان مجهز و مدرن بسازم و ماهانه چه درآمدی خواهم داشت!»
آنگاه هر چه جمع کرده، در آنجا هزینه میکند. ساختمان روز به روز بالاتر میرود تا زمانی که نزدیک است به بهرهبرداری برسد و عایدی دریافت کند.
ناگهان اتفاقی میافتد و آن شخص از دنیا میرود. به این ترتیب، خداوند انتقام آن پولهایی را که از مردم گرفته شده و حق آنها پرداخت نشده، میگیرد. گاهی انتقام الهی اینگونه است.
امید است ان شاء الله خداوند توفیق خود را شامل حال همه ما بگرداند.