۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۳:۵۱

مشروعیت حکومت از آن فقیه جامع الشرائط است

مشروعیت حکومت از آن فقیه جامع الشرائط است
حضرت آیت الله مکارم شیرازی گفتند: خداوند احد و واحد است و یگانه و یکتا است، نه به معنی واحد عددی، یا نوعی و جنسی، بلکه به معنی وحدت ذاتی و به عبارت روشنتر وحدانیت او به معنی عدم وجود مثل و مانند و شبیه و نظیر برای او است چون او ذاتی بی نهایت از هر جهت است.
کد خبر: ۹۴۳۵

به گزارش خیمه مگ،حضرت آیت الله مکارم شیرازی در نوشتاری به موضوع «تفسیر سوه توحید» پرداختند و گفتند:
چکیده :
در حدیثی از امام باقر علیه السّلام آمده است که فرمود: کُفّار و بت ‏پرستان با اسم اشاره به بت های خود اشاره کرده و می‏ گفتند: «این خدایان ما است؛ ای محمد! تو نیز خدایت را توصیف کن تا او را ببینیم و درک کنیم». خداوند این آیات را نازل کرد: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ * وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ؛ بگو، خداوند یکتا و یگانه است * خداوندی است که همه نیازمندان قصد او می‏ کنند * نزاد و زاده نشد * و برای او هرگز شبیه و مانندی نبوده است».

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

قال الله الحکیم فی کتابه الکریم: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ * وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ؛ بگو، خداوند یکتا و یگانه است * خداوندی است که همه نیازمندان قصد او می‏ کنند * نزاد و زاده نشد * و برای او هرگز شبیه و مانندی نبوده است».

«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ».

نخستین آیه از این سوره - در پاسخ سؤالات مکرری که از ناحیه اقوام یا افراد مختلف در زمینه اوصاف پروردگار شده بود - می‏ فرماید: «بگو او خداوند یکتا و یگانه است؛ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ».[۱]

آغاز جمله با ضمیر «هو» - که ضمیر مفرد غائب است و از مفهوم مبهمی حکایت می‏ کند - در واقع رمز و اشاره ‏ای به این واقعیت است که ذات مقدس او در نهایت خفاء و از دسترس افکار محدود انسانها بیرون است. هرچند آثار او آن چنان جهان را پر کرده که از همه چیز ظاهرتر و آشکارتر است؛ چنان که در آیه ۵۳ سوره فصلت می‏ خوانیم: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ‏؛ به زودی نشانه‏ های خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان می‏ دهیم تا آشکار گردد که او حق است».

سپس از این حقیقت ناشناخته پرده بر می‏ دارد و می‏ گوید: «او خداوند یگانه و یکتا است».

ضمنا معنی «قُلْ؛ بگو» در اینجا این است که این حقیقت را ابراز و اظهار کن.

در حدیثی از امام باقر علیه السّلام آمده است که فرمود: کُفّار و بت ‏پرستان با اسم اشاره به بت های خود اشاره کرده و می‏ گفتند: «این خدایان ما است؛ ای محمد! تو نیز خدایت را توصیف کن تا او را ببینیم و درک کنیم». خداوند این آیات را نازل کرد: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ...». «ها» در «هو» اشاره به تثبیت و توجه دادن به مطلب است. «واو» ضمیر غائب است و اشاره‏ به غائب از دید چشمها و دور از لمس حواس.[۲]

در حدیث دیگری از امیر مؤمنان علی علیه السّلام می‏ خوانیم که فرمود: در شب جنگ بدر «خضر» را در خواب دیدم، از او خواستم چیزی به من یاد دهد که به کمک آن بر دشمنان پیروز شوم. گفت: بگو: «یَا هُوَ یَا مَنْ لَا هُوَ إِلَّا هُوَ». هنگامی که صبح شد جریان را خدمت رسول اللَّه صلّی الله علیه و آله عرض کردم، فرمود: «یَا عَلِیُّ! عُلِّمْتَ الِاسْمَ الْأَعْظَمَ؛ ای علی (ع) اسم‏ اعظم‏ به تو تعلیم شده». سپس این جمله ورد زبان من در جنگ بدر بود... .[۳]

«عمار یاسر» هنگامی که شنید حضرت امیر مؤمنان علیه السّلام این ذکر را روز صفین به هنگام پیکار می‏ خواند، عرض کرد این کنایات چیست؟ فرمود: «اسم اعظم خدا و ستون توحید است».[۴]

«اللَّه» اسم خاص برای خداوند است، و در همین یک کلمه به تمام صفات جلال و جمال او اشاره شده است؛ در حالی که نام های دیگر خداوند معمولا اشاره به یکی از صفات جمال و جلال او است، مانند عالم و خالق و رازق. این نام جز بر خدا اطلاق نمی‏ شود؛ در حالی که نام های دیگر غالبا به غیر او نیز اطلاق می‏ شود، مانند رحیم و کریم و عالم و قادر و... .

با این حال ریشه آن معنی وصفی دارد، و در اصل مشتق از «وَلَهَ» به معنی «تَحَیَّرَ» است. چراکه عقلها در ذات پاک او حیران است، چنانکه در حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه السّلام آمده است: «اللَّهُ مَعْنَاهُ، الْمَعْبُودُ الَّذِی یَأْلَهُ فِیهِ الْخَلْقُ وَ یُؤْلَهُ إِلَیْهِ، وَ اللَّهُ هُوَ الْمَسْتُورُ عَنْ دَرْکِ الْأَبْصَارِ الْمَحْجُوبُ عَنِ الْأَوْهَامِ وَ الْخَطَرَاتِ؛[۵] اللَّه مفهومش، معبودی است که خلق در او حیرانند و به او عشق می‏ ورزند، و اللَّه همان کسی است که از درک چشمها، مستور است و از افکار و عقول خلق محجوب».

گاه نیز آن را از ریشه «إلاهة» (بر وزن و به معنی عبادت) دانسته ‏اند، و در اصل «الإله‏» است، به معنی «تنها معبود به حق».

ولی همانگونه که گفتیم ریشه آن هرچه باشد، بعدا به صورت «اسم خاص» درآمده، و به آن ذات جامع جمیع اوصاف کمالیه، و خالی از هر گونه عیب و نقص اشاره می‏ کند.

این نام مقدس قریب «هزار بار» در قرآن مجید تکرار شده، و هیچ اسمی از اسماء مقدس او این اندازه در قرآن نیامده است، نامی است که قلب را روشن می‏ کند، به انسان نیرو و آرامش می‏ بخشد، و او را در جهانی از نور و صفا مُستَغرَق می‏ سازد.

اما واژه «احد» از همان ماده «وحدت» است، و لذا بعضی «احد» و «واحد» را به یک معنی تفسیر کرده‏ اند و معتقدند هر دو اشاره به آن ذاتی است که از هر نظر بی نظیر و منفرد می‏ باشد، در علم یگانه است، در قدرت بی مثال است، در رحمانیت و رحیمیت یکتا است، و خلاصه از هر نظر بی نظیر است.

ولی بعضی عقیده دارند که میان «احد» و «واحد» فرق است؛ «احد» به ذاتی گفته می‏ شود که قبول کثرت نمی‏ کند، نه در خارج و نه در ذهن، و لذا قابل شماره نیست و هرگز داخل عدد نمی‏ شود، به خلاف «واحد» که برای او دوم‏ و سوم تصور می‏ شود، یا در خارج، یا در ذهن. لذا گاه می‏ گوئیم احدی از آن جمعیت نیامد، یعنی هیچکس نیامد؛ ولی هنگامی که می‏ گوئیم، واحدی نیامد، ممکن است دو یا چند نفر آمده باشند.[۶] ولی این تفاوت با موارد استعمال آن در قرآن مجید و احادیث چندان سازگار نیست.

بعضی نیز معتقدند: احد اشاره به بساطت ذات خداوند در مقابل اجزاء ترکیبیه خارجیه یا عقلیه (جنس و فصل، و ماهیت و وجود) است، در حالی که واحد اشاره به یگانگی ذات او در برابر کثرات خارجیه می‏ باشد.

در حدیثی از امام محمد باقر علیه السّلام می‏ خوانیم: «أحد» فردی است یگانه و «احد» و «واحد» یک مفهوم دارد، و آن ذات منفردی است که نظیر و شبیهی برای او نیست، و «توحید» اقرار به یگانگی و وحدت و انفراد او است.

در ذیل همین حدیث می‏ خوانیم: واحد از عدد نیست، بلکه واحد پایه اعداد است، عدد از دو شروع می‏ شود، بنابراین معنی «اللَّه احد» یعنی معبودی که انسانها از ادراک ذات او عاجزند، و از احاطه به کیفیتش ناتوان، او در الهیت فرد است و از صفات مخلوقات برتر.[۷]

در قرآن مجید نیز «واحد» و «احد» هر دو به ذات پاک خداوند اطلاق شده است.

جالب اینکه در توحید صدوق آمده است که مردی اعرابی در روز جنگ «جمل» برخاست عرض کرد: ای امیر مؤمنان! آیا می‏ گویی خداوند واحد است؟ واحد به چه معنی؟

ناگهان مردم از هر طرف به او حمله کردند، و گفتند: ای اعرابی! این‏ چه سؤالی است؟ مگر نمی‏ بینی فکر امیر مؤمنان تا چه حد مشغول مساله جنگ است؟ هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد! امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: او را به حال خود بگذارید، زیرا آنچه را که او می‏ خواهد همان چیزی است که ما از این گروه دشمن می‏ خواهیم. [او از توحید سؤال می‏ کند، ما هم مخالفان خود را به توحید کلمه دعوت می‏ کنیم].

سپس فرمود: ای اعرابی! اینکه می‏ گوئیم خدا «واحد» است، چهار معنی می‏ تواند داشته باشد که دو معنی آن در باره خدا صحیح نیست، و دو معنی آن صحیح است.

اما آن دو که صحیح نیست: وحدت عددی است این برای خدا جائز نمی‏ باشد [بگوئیم او یکی است و دو تا نیست، زیرا مفهوم این سخن آن است که دومی برای او تصور می‏ شود ولی وجود ندارد، در حالی که مسلما برای ذات بی نهایت حق دومی تصور نمی‏ شود] چراکه چیزی که ثانی ندارد داخل در باب اعداد نمی‏ شود، آیا نمی‏ بینی که خداوند کسانی را که گفتند: «إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ؛ خدا سومی از سه نفر است»، تکفیر کرده؟

دیگر از معانی واحد که بر خدا روا نیست این است که به معنی واحد نوعی باشد، مثل اینکه می‏ گوئیم فلان کس یکی از مردم است، این نیز بر خدا روا نیست [چراکه خدا نوع و جنسی ندارد]، مفهوم این سخن تشبیه است و خدا از هر گونه شبیه و نظیر برتر و بالاتر است.

اما آن دو مفهومی که در باره خدا صادق است: نخست اینکه گفته شود خداوند واحد است یعنی در اشیاء عالم شبیهی برای او نیست، آری پروردگار ما چنین است.

دیگر اینکه گفته شود پروردگار ما احدی المعنی است یعنی ذات او تقسیم ‏پذیر نیست، نه در خارج و نه در عقل، و نه در وهم، آری خداوند بزرگ‏ چنین است.[۸]

کوتاه سخن اینکه خداوند احد و واحد است و یگانه و یکتا است، نه به معنی واحد عددی، یا نوعی و جنسی، بلکه به معنی وحدت ذاتی، و به عبارت روشنتر وحدانیت او به معنی عدم وجود مثل و مانند و شبیه و نظیر برای او است.

دلیل این سخن نیز روشن است: او ذاتی است بی نهایت از هر جهت، و مسلم است که دو ذات بی نهایت از هر جهت غیر قابل تصور است؛ چون اگر دو ذات شد هر دو محدود می‏ شود، این کمالات آن را ندارد، و آن کمالات این را.

«اللَّهُ الصَّمَدُ».

در آیه دوّم در توصیف دیگری از آن ذات مقدس یکتا می فرماید: «او خداوندی است که همه نیازمندان قصد او می‏ کنند؛ اللَّهُ الصَّمَدُ».

برای «صمد» در روایات و کلمات مفسران و ارباب لغت معانی زیادی ذکر شده است:

«راغب» در «مفردات» می‏ گوید: «صمد» به معنی آقا و بزرگی است که برای انجام کارها به سوی او می‏ روند، ... و بعضی گفته اند: «صمد» به معنی چیزی است که تو خالی نیست، بلکه پر است.[۹]

در «مقاییس اللغة» آمده است که «صمد» دو ریشه اصلی دارد: یکی به معنی «قصد» است، و دیگری به معنی «صلابت و استحکام» و اینکه به خداوند متعال «صمد» گفته می‏ شود، به خاطر این است که بندگانش قصد درگاه او می‏ کنند.[۱۰]

و شاید به همین مناسبت است که معانی متعدد زیر نیز در کتب لغت برای‏ صمد ذکر شده است:

۱. شخص بزرگی که در منتهای عظمت است.

۲. کسی که مردم در حوائج خویش به سوی او می‏ روند.

۳. کسی که برتر از او چیزی نیست؛ کسی که دائم و باقی بعد از فنای خلق است.

لذا امام حسین بن علی علیه السّلام در حدیثی برای «صمد» پنج معنی بیان فرموده:

۱. «صمد» وجودی است که جوف ندارد.

۲. «صمد» کسی است که در منتهای سیادت و آقایی است.

۳. «صمد» کسی است که نمی‏ خورد و نمی‏ آشامد.

۴. «صمد» کسی است که نمی‏ خوابد.

۵. «صمد» ذاتی است دائم ازلی و جاودانی.[۱۱]

در عبارت دیگری آمده است: «صمد کسی است که قائم به نفس است و بی نیاز از غیر، صمد کسی است که تغییرات و کون و فساد ندارد».[۱۲]

از امام علی بن الحسین علیه السّلام نقل شده است که فرمود: «صمد» کسی است که شریک ندارد، و حفظ چیزی برای او مشکل نیست، و چیزی از او مخفی نمی‏ ماند.[۱۳]

بعضی نیز گفته اند: «صمد» کسی است که هر وقت چیزی را اراده کند می‏ گوید «موجود باش»، آن هم فورا موجود می‏ شود.[۱۴]

در حدیثی آمده است که اهل «بصره» نامه ‏ای به محضر امام حسین علیه السّلام نوشتند، و از معنی «صمد» سؤال کردند.
امام (ع) در پاسخ آنها فرمود: «بسم اللَّه الرحمن الرحیم، اما بعد، در قرآن مجادله و گفتگو بدون آگاهی نکنید، چراکه من از جدم رسول اللَّه شنیدم که می‏ فرمود: «هر کس بدون علم سخن بگوید، باید در محلی از آتش که برای او تعیین شده جای گیرد». خداوند خودش «صمد» را تفسیر فرموده است: «لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ؛ نه زاد، و نه زاده شد و احدی مانند او نیست». ... آری خداوند «صمد» کسی است که از چیزی به وجود نیامده، و در چیزی وجود ندارد، و بر چیزی قرار نگرفته، آفریننده اشیاء و خالق آنها است، همه چیز را به قدرتش به وجود آورده، آنچه را برای فنا آفریده به اراده ‏اش از هم متلاشی می‏ شود، و آنچه را برای بقاء خلق کرده به علمش باقی می‏ ماند، این است خداوند صمد ...».[۱۵]

و بالآخره در حدیث دیگری می‏ خوانیم که «امیر مؤمنان» علی علیه السّلام درباره «صمد» فرمود: «تاویل صمد آن است که او نه اسم است و نه جسم، نه مانند و نه شبیه دارد، و نه صورت و نه تمثال، نه حد و حدود، نه محل و نه مکان، نه «کَیْف؛ کیفیت» و نه «أَیْن؛ محل»، نه اینجا و نه آنجا، نه پُر است و نه خالی، نه ایستاده است و نه نشسته، نه سکون دارد و نه حرکت، نه ظلمانی است نه نورانی، نه روحانی است و نه نفسانی، و در عین حال هیچ محلی از او خالی نیست، و هیچ مکانی گنجایش او را ندارد، نه رنگ دارد و نه بر قلب انسانی خطور کرده، و نه بو برای او موجود است، همه اینها از ذات پاکش منتفی است».[۱۶]

این حدیث به خوبی نشان می‏ دهد که «صمد» مفهوم بسیار جامع و وسیعی دارد که هرگونه صفات مخلوقات را از ساحت مقدسش نفی می‏ کند. چراکه اسم های مشخص و محدود، و همچنین جسمیت و رنگ و بو و مکان و سکون و حرکت و کیفیت و حد و حدود و مانند اینها، همه از صفات ممکنات و مخلوقات است، بلکه غالبا اوصاف جهان ماده است، و می‏ دانیم خداوند از همه اینها برتر و بالاتر است.

در اکتشافات اخیر آمده است که تمام اشیاء جهان ماده، از ذرات بسیار کوچکی بنام «اتم» تشکیل یافته. «اتم» خود نیز مرکب از دو قسمت عمده است: هسته مرکزی، و الکترونهایی که به دور آن در گردش است. عجب اینکه در میان آن هسته و الکترونها فاصله زیادی وجود دارد - البته زیاد در مقایسه با حجم اتم - به طوری که اگر این فاصله برداشته شود اجسام به قدری کوچک می‏ شوند که برای ما حیرت ‏آور است.

مثلا اگر فاصله‏ های اتمی ذرات وجود یک انسان را بردارند و او را کاملا فشرده کنند، ممکن است به صورت ذره ‏ای درآید که دیدنش با چشم مشکل باشد، ولی با این حال تمام وزن بدن یک انسان را دارا است؛ مثلا همین ذره ناچیز ۶۰ کیلو وزن دارد.

بعضی با استفاده از این اکتشاف علمی و با توجه به اینکه یکی از معانی «صمد» وجودی است که تو خالی و اجوف نیست، چنین نتیجه گرفته اند که قرآن می‏ خواهد با این تعبیر هرگونه جسمانیتی را از خدا نفی کند. چراکه تمام اجسام از اتم تشکیل یافته اند، و اتم تو خالی است. به این ترتیب آیه می‏ تواند یکی از معجزات علمی قرآن باشد.

ولی نباید فراموش کرد که «صمد» در اصل لغت، به معنی شخص بزرگی است که همه نیازمندان به سوی او می‏ روند و از هر نظر پر و کامل است، و ظاهرا بقیه معانی و تفسیرهای دیگری که برای آن ذکر شده، به همین ریشه باز می‏ گردد.

«لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ».

در آیه بعد به رد عقائد «نصاری» و «یهود» و «مشرکان عرب» که برای خداوند فرزندی، یا پدری قائل بودند، پرداخته، می‏ فرماید: «نزاد و زاده نشده؛ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ».

در مقابل این بیان، سخن کسانی است که معتقد به تثلیث (خدایان سه‏گانه) بودند، خدای پدر، و خدای پسر، و روح القدس! نصاری «مسیح» را پسر خدا، و یهود «عُزیر» را پسر او می‏ دانستند: «وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصاری‏ الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ‏؛[۱۷]یهود گفتند عُزیر پسر خدا است! و نصاری گفتند مسیح پسر خدا است! این سخنی است که با زبان خود می‏ گویند، که همانند گفتار کافران پیشین است، لعنت خدا بر آنها باد، چگونه از حق منحرف می‏ شوند؟!».

مشرکان عرب نیز معتقد بودند که ملائکه دختران خدا هستند: «وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِینَ وَ بَناتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ‏؛[۱۸] آنها برای خدا پسران و دخترانی به دروغ و از روی جهل ساختند!».

از بعضی روایات استفاده می‏ شود که تولد در آیه «لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ» معنی وسیعتری دارد، و هرگونه خروج اشیاء مادی و لطیف را از او، و یا خروج آن ذات مقدس از اشیاء مادی و لطیف دیگر را نفی می‏ کند.

چنانکه در همان نامه ‏ای که امام حسین علیه السّلام در پاسخ اهل «بصره» در تفسیر «صمد» مرقوم فرمود، جمله «لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ» چنین تفسیر شده: ««لَمْ یَلِدْ»، یعنی چیزی از او خارج نشد، نه اشیاء مادی مانند فرزند، و سایر اشیایی که از مخلوقین خارج می‏ شود - مانند شیر از پستان مادر - و نه چیز لطیف، مانند نفس، و نه عوارض گوناگون، مانند خواب و خیال و اندوه و حزن و خوشحالی و خنده‏ و گریه و خوف و رجاء و شوق و ملالت و گرسنگی و سیری، خداوند برتر از این است که چیزی از او خارج شود.

و نیز برتر از آن است که او متولد از شی‏ء مادی و لطیف گردد ... مانند خارج شدن موجودِ زنده ‏ای از موجود دیگر، و گیاه از زمین، و آب از چشمه و میوه از درختان، و خارج شدن اشیاء لطیف از منابعش، مانند دیدن از چشم، و شنیدن از گوش، و استشمام از بینی، و چشیدن از دهان، و سخن از زبان، و معرفت و تشخیص از دل، و جرقه آتش از سنگ».[۱۹]

مطابق این حدیث «تولد» معنی گسترده ‏ای دارد که هرگونه خروج و نتیجه گیری چیزی از چیزی را شامل می‏ شود، و این در حقیقت معنی دوم آیه است و معنی اول و ظاهر آن همان بود که در آغاز گفته شد. بعلاوه معنی دوم با تحلیل روی معنی اول کاملا قابل درک است، زیرا اگر خداوند فرزند ندارد به دلیل آن است که از عوارض ماده بر کنار می‏ باشد. همین معنی درباره سایر عوارض ماده صادق است.

«وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ».

و بالآخره در آخرین آیه این سوره مطلب را درباره اوصاف خدا به مرحله کمال رسانده، می‏ فرماید: «و برای او هرگز احدی شبیه و مانند نبوده است؛ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ».[۲۰]

«کُفُو» در اصل به معنی همطراز در مقام و منزلت و قدر است، و سپس به هرگونه شبیه و مانند اطلاق می‏ شده است.

مطابق این آیه، تمام عوارض مخلوقین، و صفات موجودات، و هرگونه‏ نقص و محدودیت، از ذات پاک او منتفی است، این همان توحید ذاتی و صفاتی است، در مقابل توحید عددی و نوعی که در آغاز تفسیر این سوره به آن اشاره شد.

بنابراین او نه شبیهی در ذات دارد، نه مانندی در صفات، و نه مثلی در افعال، و از هر نظر بی نظیر و بی مانند است.

امیر مؤمنان علی علیه السّلام در یکی از خطبه ‏های نهج البلاغه می‏ فرماید: «... لَمْ یَلِدْ فَیَکُونَ مَوْلُوداً وَ لَمْ یُولَدْ فَیَصِیرَ مَحْدُوداً ... وَ لَا کُفْ‏ءَ لَهُ فَیُکَافِئَهُ وَ لَا نَظِیرَ لَهُ‏ فَیُسَاوِیَه‏ ...‏؛[۲۱] او کسی را نزاد که خود نیز مولود باشد، و از کسی زاده نشد تا محدود گردد، ... مانندی ندارد تا با او همتا گردد، و شبیهی برای او تصور نمی‏ شود تا با او مساوی باشد».

این تفسیر جالبی است که عالی ترین دقایق توحید را بازگو می‏ کند. سلام اللَّه علیک یا امیرالمؤمنین!

نکته‏ ها:

الف) دلائل توحید

توحید، یعنی یگانگی ذات خداوند و عدم وجود هرگونه همتا و شبیه برای او، گذشته از دلائل نقلی و آیات قرآن مجید، با دلائل عقلی فراوان نیز قابل اثبات است که در اینجا قسمتی از آن را به صورت فشرده می‏ آوریم:

۱. برهان صرف الوجود

و خلاصه ‏اش این است که خداوند وجود مطلق است، و هیچ قید و شرط و حدی برای او نیست، چنین وجودی مسلما نامحدود خواهد بود، چراکه اگر محدودیتی پیدا کند باید آلوده به عدم گردد، و ذات مقدسی که هستی از آن می‏ جوشد هرگز مقتضی عدم و نیستی نخواهد بود و چیزی در خارج نیست که عدم را بر او تحمیل کند، بنابراین محدود به هیچ حدی نمی‏ باشد.

از سوی دیگر دو هستی نامحدود در عالم تصور نمی‏ شود، زیرا اگر دو موجود پیدا شود حتما هر یک از آنها فاقد کمالات دیگری است، یعنی کمالات او را ندارد، و بنابراین هر دو محدود می‏ شوند، و این خود دلیل روشنی است بر یگانگی ذات واجب الوجود.

۲. برهان علمی‏

هنگامی که به این جهان پهناور نگاه می‏ کنیم در ابتدا عالم را به صورت موجوداتی پراکنده می‏ بینیم، زمین و آسمان و خورشید و ماه و ستارگان و انواع گیاهان و حیوانات. اما هر چه بیشتر دقت کنیم می‏ بینیم اجزاء و ذرات این عالم چنان به هم مربوط و پیوسته است که مجموعا یک واحد منسجم را تشکیل می‏ دهد، و یک سلسله قوانین معین بر سراسر این جهان حکومت می‏ کند.

هر قدر پیشرفت علم و دانش بشری بیشتر می‏ شود، وحدت و انسجام اجزای این جهان آشکارتر می‏ گردد، تا آنجا که گاهی آزمایش روی یک نمونه کوچک - مانند افتادن یک سیب از درخت - سبب می‏ شود قانون بزرگی که بر تمام عالم هستی حکومت می‏ کند کشف گردد. همانگونه که درباره «نیوتن» و «قانون جاذبه» اتفاق افتاد.

این وحدت نظام هستی، و قوانین حاکم بر آن، و انسجام و یکپارچگی در میان اجزای آن نشان می‏ دهد که خالق آن یکتا و یگانه است.

۳. برهان تمانع (دلیل علمی فلسفی)

دلیل دیگری که برای اثبات یگانگی ذات خداوند ذکر کرده اند و قرآن در آیه ۲۲ سوره انبیاء الهام‏ بخش‏ آن است، برهان تمانع است؛ می‏ فرماید: «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ‏؛ اگر در زمین و آسمان خدایانی جز خداوند یگانه بود، زمین و آسمان به فساد کشیده می‏ شد، و نظام جهان به هم می‏ خورد، پس منزه است خداوندی که پروردگار عرش است از آنچه آنها توصیف می‏ کنند»!

خلاصه این برهان را چنین می ‏توان بیان کرد: ما بدون شک نظام واحدی را در این جهان حکمفرما می ‏بینیم، نظامی که در همه جهات هماهنگ است، قوانینش ثابت و در آسمان و زمین جاری است، برنامه ‏هایش با هم منطبق، و اجزایش متناسب است. این هماهنگی قوانین و نظامات آفرینش از این حکایت می ‏کند که از مبدء واحدی سرچشمه گرفته است، چراکه اگر مبداء ها متعدد بود و اراده‏ ها مختلف، این هماهنگی هرگز وجود نداشت و همان چیزی که قرآن از آن تعبیر به «فساد» می ‏کند در عالم به وضوح دیده می ‏شد.[۲۲]

۴. دعوت عمومی انبیاء به خداوند یگانه‏

این دلیل دیگری برای اثبات توحید است، چراکه اگر دو واجب الوجود در عالم بود هر دو باید منبع فیض باشند، چراکه یک وجود بی نهایت کامل ممکن نیست در نور افشانی بخل‏ ورزد، زیرا عدم فیض برای وجود کامل نقص است، و حکیم بودن او ایجاب می‏ کند که همگان را مشمول فیض خود قرار دهد.

این فیض دو شاخه دارد: «فیض تکوینی» در عالم خلقت، و «فیض تشریعی» در عالم هدایت. بنابراین اگر خدایان متعددی وجود داشت، باید فرستادگانی از نزد همه آنها بیایند و فیض تشریعی آنها را برای همگان برسانند.

حضرت علی علیه السّلام در وصیت نامه ‏اش برای فرزند گرامیش امام مجتبی علیه السّلام می ‏فرماید: «وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ! أَنَّهُ لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ‏، لَأَتَتْکَ‏ رُسُلُهُ‏ وَ لَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ وَ سُلْطَانِهِ وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ، وَ لَکِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ؛[۲۳] بدان فرزندم! اگر پروردگارت همتایی داشت، فرستادگان او به سراغ تو می‏ آمدند و آثار ملک و سلطان او را مشاهده می‏ کردی و به افعال و صفاتش آشنا می‏ شدی، ولی او معبود یکتا است همانگونه که خودش توصیف کرده است».

اینها همه دلائل یگانگی ذات او است، اما دلیل بر عدم وجود هرگونه ترکیب و اجزاء در ذات پاک او روشن است، زیرا اگر برای او اجزاء خارجیه باشد، طبعا نیازمند به آنها است، و نیاز برای واجب الوجود غیر معقول است.

و اگر «اجزاء عقلیه» (ترکیب از ماهیت و وجود یا از جنس و فصل) منظور باشد، آن نیز محال است. زیرا ترکیب از «ماهیت» و «وجود»، فرع بر محدود بودن است، در حالی که می‏ دانیم وجود او نامحدود است و ترکیب از «جنس» و «فصل»، فرع بر داشتن ماهیت است. چیزی که ماهیت ندارد جنس و فصل هم ندارد.

ب) شاخه ‏های پر بار توحید

معمولا برای توحید چهار شاخه ذکر می‏ کنند:

۱. توحید ذات‏

آنچه در بالا شرح داده شد. (یگانگی ذات خداوند و عدم وجود هرگونه همتا و شبیه برای او).

۲. توحید صفات‏

یعنی صفات او از ذاتش جدا نیست، و نیز از یکدیگر جدا نمی‏ باشد. فی المثل «علم» و «قدرت» ما، دو وصف است که عارض بر ذات ما است، ذات ما چیزی است و علم و قدرت ما چیز دیگر. همانگونه که «علم» و «قدرت» نیز در ما از هم جدا است؛ مرکز علم روح ما است، و مرکز قدرت جسمانی بازو و عضلات ما. ولی در خداوند نه صفاتش زائد بر ذات او است و نه جدا از یکدیگرند، بلکه وجودی است تمامش علم، تمامش قدرت، تمامش ازلیت و ابدیت.

اگر غیر از این باشد، لازمه ‏اش ترکیب است. اگر مرکب باشد، محتاج به اجزاء می‏ شود و شی‏ء محتاج هرگز «واجب الوجود» نخواهد بود.

۳. توحید افعالی‏

یعنی هر وجودی، هر حرکتی، هر فعلی در عالم است، به ذات‏ پاک خدا برمی‏ گردد؛ مسبب الاسباب او است و علت العلل ذات پاک او می‏ باشد. حتی افعالی که از ما سر می‏ زند به یک معنی از او است؛ او به ما قدرت و اختیار و آزادی اراده داده. بنابراین در عین حال که ما فاعل افعال خود هستیم، و در مقابل آن مسئولیم، از یک نظر فاعل خداوند است؛ زیرا همه آنچه داریم به او باز می‏ گردد: «لاَ مُؤَثِّرَ فِی اَلْوُجُودِ اِلاّ اَللَّهُ».

۴. توحید در عبادت:

یعنی تنها باید او را پرستش کرد و غیر او شایسته عبودیت نیست، چراکه عبادت باید برای کسی باشد که کمال مطلق و مطلق کمال است، کسی که از همگان بی نیاز است، و بخشنده تمام نعمت ها، و آفریننده همه موجودات، و این صفات جز در ذات پاک او جمع نمی‏ شود.

هدف اصلی از عبادت، راه یافتن به جوار قرب آن کمال مطلق، و هستی بی پایان، و انعکاس پرتوی از صفات کمال و جمال او در درون جان است که نتیجه ‏اش فاصله گرفتن از هوی و هوسها، و روی آوردن به خودسازی و تهذیب نفس است.

این هدف جز با عبادت «اللَّه» که همان کمال مطلق است امکان ‏پذیر نیست.

ج) شاخه ‏های توحید افعالی‏

«توحید افعالی» نیز به نوبه خود شاخه‏ های زیادی دارد که در اینجا به شش قسمت از مهم ترین فروع آن اشاره می‏ کنیم:

۱. توحید خالقیت‏

همانگونه که قرآن می‏ گوید: «قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ؛[۲۴] بگو خداوند آفریدگار همه چیز است».

دلیل آنهم روشن است؛ وقتی با دلائل گذشته ثابت شد واجب الوجود یکی است، و همه چیز غیر از او ممکن الوجود است، بنابراین خالق همه موجودات نیز یکی خواهد بود.

۲. توحید ربوبیت‏

یعنی مدبِّر و مدیر و مربی و نظام ‏بخش عالم هستی تنها خدا است؛ چنانکه قرآن می‏ گوید: «قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْ‏ءٍ؛[۲۵] آیا غیر خدا را پروردگار خود بطلبم در حالی که او پروردگار همه چیز است؟!».

دلیل آن نیز وحدت واجب الوجود و توحید خالق در عالم هستی است.

۳. توحید در قانون گذاری و تشریع‏

چنانکه قرآن می‏ گوید: «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ‏؛[۲۶] هرکس که به آنچه خدا نازل کرده است، حکم نکند کافر است».

زیرا وقتی ثابت کردیم مدیر و مدبر او است، مسلما غیر او صلاحیت قانونگذاری نخواهد داشت. چون غیر او در تدبیر جهان سهمی ندارد، تا قوانینی هماهنگ با نظام تکوین وضع کند.

۴. توحید در مالکیت‏

خواه «مالکیت حقیقی»، یعنی سلطه تکوینی بر چیزی باشد، یا «مالکیت حقوقی»، یعنی سلطه قانونی بر چیزی، اینها همه از او است؛ چنانکه قرآن می‏ گوید: «وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏؛[۲۷] مالکیت و حاکمیت آسمانها و زمین‏ مخصوص خدا است».

و نیز می‏ فرماید: «وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ‏؛[۲۸] انفاق کنید از اموالی که خداوند شما را نماینده خود در آن قرار داده».

دلیل آن هم همان توحید در خالقیت است؛ وقتی خالق همه اشیاء او است، طبعا مالک همه اشیاء نیز ذات مقدس او است. بنابراین هر ملکیتی باید از مالکیت او سرچشمه گیرد.

۵. توحید حاکمیت‏

مسلما جامعه بشری نیاز به حکومت دارد. چون زندگی اجتماعی بدون حکومت ممکن نیست؛ تقسیم مسئولیت ها، تنظیم برنامه ‏ها، اجرای مدیریت ها، و جلوگیری از تعدیات و تجاوزها، تنها به وسیله حکومت میسر است.

از طرفی اصل آزادی انسانها می‏ گوید «هیچکس بر هیچ کس حق حکومت ندارد، مگر آنکه مالک اصلی و صاحب حقیقی اجازه دهد». از همین جاست که ما هر حکومتی را که به حکومت الهی منتهی نشود مردود می‏ دانیم. نیز از همین جاست که مشروعیت حکومت را از آن پیامبر صلّی الله علیه و آله و سپس امامان معصوم علیهم السّلام و بعد از آنها برای فقیه جامع الشرائط می‏ دانیم.

البته ممکن است مردم به کسی اجازه دهند که بر آنها حکومت کند، ولی چون اتفاق تمام افراد جامعه عادتا غیر ممکن است، چنین حکومتی عملا ممکن نیست.‏[۲۹]

البته نباید فراموش کرد که توحید ربوبیت مربوط به عالم تکوین است و توحید قانونگذاری و حکومت به عالم تشریع.

قرآن مجید می‏ گوید: «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ‏؛[۳۰] حکم و حکومت تنها از آن خدا است».

۶. توحید اطاعت‏

یعنی تنها مقام «واجب الاطاعه» در جهان، ذات پاک خدا است، و مشروعیت اطاعت از هر مقام دیگری باید از همین جا سرچشمه گیرد؛ یعنی اطاعت او اطاعت خدا محسوب می‏ شود.

دلیل آن هم روشن است وقتی حاکمیت مخصوص او است، مطاع بودن هم مخصوص او است. لذا ما اطاعت انبیاء و ائمه معصومین علیهم السّلام و جانشینان آنها را پرتوی از اطاعت خدا می‏ شمریم. قرآن می‏ گوید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ‏؛[۳۱] ای کسانی که ایمان آورده ‏اید اطاعت کنید خدا و رسول او و صاحبان امر (امامان معصوم) را».

نیز می‏ فرماید: «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ‏؛[۳۲] هر کس رسول خدا (ص) را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده است».

البته بحث های فوق هر کدام در خور شرح و بسط فراوان است و ما به ملاحظه اینکه از شکل بحث تفسیری خارج نشویم آنها را فشرده بیان کردیم.[۳۳]