۱۳ آذر ۱۴۰۳ - ۰۵:۰۰

وجود بهتر است یا عدم؟!

وجود بهتر است یا عدم؟!
نمی‌خواهم بگویم روز تولد روز غم است. ولی روز تنبه است. روز نو شدن است. روز زنده شدن است. روز فکر کردن و محاسبه کردن است. روزی است که باید مراسمی ویژه برای آن گرفت. آن هم مراسمی است در خلوت فکری.
کد خبر: ۷۶۰۳

هرچند این سؤال فلسفی است ولی این متن فلسفی نیست. پیشنهاد نمی‌کنم متن را ادامه بدهید. تجربه این را بر من ثابت کرده است که نوشته‌هایم در مورد تولد، دل‌چسب دیگران نیست.

جشن تولد مفهوم چندان شیرینی برای من نیست؛ به خلاف مفهوم تولد. چند باری درباره‌اش نوشته‌ام. گاهی متن‌هایم شبیه قهوه‌ی تلخ شد. چندنفری که طعمِ تلخِ متن را در زیر زبان خود لمس کردند، لب به اعتراض گشودند.

قصدم تلخ نویسی نیست. اعتراض و نیشِ تیغِ این متن‌ها به سمت خود مؤلف است. اعتراضی به خود. تیشه‌ای به سمت خود. یک خودزنی در حد مرگ.

بازگردم به سؤالی که در عنوان این نوشته مطرح کردم. وجود بهتر است یا عدم؟

فلاسفه‌ی اسلامی، حتی برخی از فلاسفه‌ی غربی می‌گویند وجود بهتر از عدم است. وجود خیر است و هر جا رد پای وجود نباشد، شر به پا خواهد شد.

برخی دلیل این خیر بودن را صاحب اثر بودن وجود معرفی می‌کنند. وجود است که اثر دارد. وجود باعث اثر و ثمر است. عدم هیچ است. عدم هیچ از خود ندارد. اصلاً عدم وجود ندارد. وجود این گوهر ناب است. وجود منشأ اثرات و اتفاقات است. عدم اعتباری ذهنی است و اصلاً مصداق خارجی ندارد.

کم‌کم این سؤال را کمی شخصی‌سازی می‌کنم: وجود من تا الآن چه ثمری داشته است؟ اثر من چه بوده است؟ جایی که این بشر می‌توانسته است از فلک برتر و از ملک افزون‌تر شود و در منزل کبریایی جای بگیرد، گاهی به «أُولَئِک کالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» (۱۷۹/اعراف) تن داده است. من کجای این معادله هستم؟

 

سالروز تولد، همه‌ی این سؤالات را پیش چشمم زنده می‌کند. همه‌ی این سؤالات یک‌باره به مغزم هجوم می‌آورد. در این‌یک سالی که گذشت، از این خیر وجود بر شرّ عدم چه بهره‌ای برده‌ام؟

به تعبیر برخی فکر کردن درد دارد. بی‌دردی بد دردی است. بی‌دردی، مرگ خاموش است. برخی چیزها و حتی آدم‌ها هم مخدری می‌شوند برای فراموشیِ درد. تولد سالروز درد است. سالروز مرور سؤال‌های اساسی. سالروز جشنِ وجود بر عدم.

ولی چه جشنی؟

به تعبیر امیرالمؤمنین‌( علیه السلام)، نفس‌های انسان گام‌های او به سمت مرگ هستند. البته شیعه معتقد است مرگ پایان کار او نیست، ولی پایان مهلت او در این جهان است. فصل کشت و کار او در این عالم با این‌ «وجود» که ترکیب مادی دارد رقم می‌خورد.

راستی نزدیک شدن به مرگ ناراحتی دارد یا خوشحالی؟

مگر معنای جشن تولد، غیر از نزدیک شدن به مرگ است؟

این نزدیک شدن به مرگ خوشحالی دارد یا نه؟

نمی‌خواهم بگویم روز تولد روز غم است. ولی روز تنبه است. روز نو شدن است. روز زنده شدن است. روز فکر کردن و محاسبه کردن است. روزی است که باید مراسمی ویژه برای آن گرفت. آن هم مراسمی است در خلوت فکری.

مراسمی که حداقل چند دقیقه‌ای نیاز به زمان دارد. باید فکر کرد. باید اندیشید که یک سال گذشته، بیست سال گذشته، سی سال گذشته را در چه راهی سر کرده‌ایم. اگر این سؤال را از خود نپرسیم و جواب درستی به آن ندهیم، روزی می‌رسد که این سؤال را از ما خواهند پرسید. البته این بار راه جبران و بازگشتی در کار نیست. سؤال منکر و نکیر از ما این‌چنین خواهد بود: «وَ عَنْ عُمُرِک فِیمَا أَفْنَیت» عمرت را در چه راهی گذراندی؟