به گزارش خیمه مگ،در سده ى اول هجرى صنعت كاغذ در انحصار روميان بود و مسيحيان مصر نيز كه كاغذ مى ساختند به روش روميان و بنابر مسيحيت نشان «اب و ابن و روح »بر آن مى زدند، «عبد الملك اموى» مرد زيركى بود، كاغذى از اين گونه را ديد و در مارك آن دقيق شد و فرمان داد آن را براى او به عربى ترجمه كنند و چون معناى آن را دريافت، خشمگين شد كه چرا در مصر كه كشورى اسلامى است بايد مصنوعات چنين نشانى داشته باشد، بى درنگ به فرماندار مصر نوشت كه از آن پس بر كاغذها شعار توحيد«شهد الله انه لا اله الا هو» بنويسند و نيز به فرمانداران ساير ايالات اسلامى نيز فرمان داد كاغذهايى را كه نشان مشركانه ى مسيحيت دارد از بين ببرند و از كاغذهاى جديد استفاده كنند.
كاغذهاى جديد با نشان توحيد اسلامى رواج يافت و به شهرهاى روم نيز رسيد و خبر به قيصر بردند و او در نامه يى به «عبد الملك» نوشت:
صنعت كاغذ هماره با نشان رومى مى بود و اگر كار تو درمنع آن درست است پس خلفاى گذشته ى اسلام خطاكار بوده اند و اگر آنان به راه درست رفته اند پس تو در خطا هستى. من همراه اين نامه براى تو هديه اى لايق فرستادم و دوست دارم كه اجناس نشان دار را به حال سابق واگذارى و پاسخ مثبت تو موجب سپاسگزارى ما خواهد بود.
عبدالملك هديه را نپذيرفت و به قاصد قيصر گفت: اين نامه پاسخى ندارد.
قيصر ديگر بار هديه اى دو چندان دفعه ى پيش براى او گسيل داشت و نوشت:
گمان مى كنم چون هديه را ناچيز دانستى، نپذيرفتى؛ اينك دو برابر فرستادم و مايلم هديه را همراه با خواسته ى قبلى من بپذيرى.
عبدالملك باز هديه را رد كرد و نامه را نيز بى جواب گذاشت.
قيصر اين بار به عبد الملك نوشت: دو بار هديه ى مرا رد كردى و خواسته مرا بر نياوردى؛ براى سوم بار هديه را دو چندان سابق فرستادم و سوگند به مسيح اگر اجناس نشان دار را به حال پيش برنگردانى فرمان مى دهم تا زر و سيم را با دشنام به پيامبر اسلام سكه بزنند و تو مى دانى كه ضرب سكه ويژه ى ما روميان است، آنگاه چون سكه ها را با دشنام به پيامبرتان ببينى، عرق شرم بر پيشانيت مى نشيند؛ پس همان بهتر كه هديه را بپذيرى و خواسته ى ما را بر آورى تا روابط دوستانه مان چون گذشته پا بر جا بماند.
عبدالملك در پاسخ بيچاره ماند و گفت فكر مى كنم كه ننگين ترين مولودى كه در اسلام زاده شده من باشم كه سبب اين كار شدم كه به رسول خدا (ص) دشنام دهند و با مسلمانان به مشورت پرداخت؛ ولى هيچكس نتوانست چاره اى بينديشد.
يكى از حاضران گفت: تو خود راه چاره را مى دانى اما به عمد آن را وا مى گذارى!
عبدالملك گفت: واى بر تو، چاره اى كه من مى دانم كدامست؟
گفت: بايد از«باقر» اهل بيت چاره ى اين مشكل را بجويى.
عبدالملك گفتار او را تصديق كرد و به فرماندار مدينه نوشت «امام باقر» (عليه السلام) را با احترام به شام بفرستد و خود فرستاده ى قيصر را در شام نگهداشت تا امام عليه السلام بشام آمد و داستان را به او عرض كردند، فرمود:
تهديد قيصر در مورد پيامبر (ص) عملى نخواهد شد و خداوند اين كار را بر او ممكن نخواهد ساخت و راه چاره نيز آسان است.
هم اكنون صنعتگران را گرد آور تا به ضرب سكه بپردازند و بر يك رو سوره ى توحيد و بر روى ديگر نام پيامبر (ص) را نقش كنند و بدين ترتيب از مسكوكات رومى بى نياز مى شويم و توضيحاتى نيز در مورد وزن سكه ها فرمود تا وزن هر ده درهم از سه نوع سكه هفت مثقال باشد و نيز فرمود نام شهرى كه در آن سكه مى زنند و تاريخ سال ضرب را هم بر سكه ها درج كنند.
عبدالملك دستور امام را عملى ساخت و به همه ى شهرهاى اسلامى نوشت كه معاملات بايد با سكه هاى جديد انجام شود و هر كس از سابق سكه اى دارد تحويل دهد و سكه ى اسلامى دريافت دارد. آنگاه فرستاده ى قيصر را از آنچه انجام شده بود آگاه ساخت و باز گرداند.
قيصر را از ماجرا خبر دادند و درباريان از او خواستند تا تهديد خود را عملى سازد، قيصر گفت: من خواستم عبدالملك را به خشم آورم و اينك اين كار بيهوده است چون در بلاد اسلام ديگر با پول رومى معامله نمى كنند.
منبع و پاورقی:
سيره عملى امام باقر (عليه السلام)/ على نظرى منفرد
توجه: در اين داستان خوانديم كه سكه هاى اسلامى در زمان امام باقر (عليه السلام) به صلاح ديد آن بزرگوار ساخته و رائج شده است و اين مطلب با آنچه در برخى از كتابها آمده است كه در زمان حضرت على (عليه السلام) در بصره به دستور آن حضرت سكه هاى اسلامى زده شده و آن حضرت پايه گذار آن بوده منافاتى ندارد زيرا منظور اين است كه آغاز سكه زدن در زمان حضرت على عليه السلام بوده و تكميل و شيوع آن در زمان امام باقر عليه السلام انجام شده است براى اطلاع بيشتر به كتاب غاية التعديل مرحوم سردار كابلى ص 16 مراجعه شود.