۲۲ آذر ۱۴۰۳ - ۱۳:۰۱

نقش انحرافات فکری و عقیدتی در به وجود آمدن حادثه کربلا

نقش انحرافات فکری و عقیدتی در به وجود آمدن حادثه کربلا
جامعه اسلامی در سالی که قیام کربلا در آن رخ داد، نسبت به آخرین سال حیات پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) تغییرات فراوانی یافته بود. درست است که سیر پیدایش انحراف تدریجی بود، امّا پایه‌های آن در دید بسیاری از محققین از همان سال‌های اولیّه بعد از رحلت پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) به وجود آمده بود.
کد خبر: ۷۷۴۴

به گزارش خیمه مگ، حضرت آیت الله مکارم شیرازی در مطلبی به بررسی «نقش انحرافات فکری و عقیدتی در به وجود آمدن حادثه کربلا» پرداخته و تصریح کرده اند که بنی امیه هیچ اصالتی برای اسلام قائل نبوده و اعتقاد بدان تنها پوششی برای توجیه و پذیرش حاکمیت آنها توسط مردم بود.

پرسش:

انحرافات فکری و عقیدتی مردم عصر امام حسین(ع) چه بود که باعث به وجود آمدن حادثه کربلا شد؟

پاسخ اجمالی:

سیر پیدایش انحراف به همان سال‌های اولیّه بعد از رحلت پیامبر(ص) می‌رسد. انحرافات مزبور در زمینه‌هایی بود که اهل سیاست می‌توانستند به راحتی از آنها بهره‌گیری کرده و در تحمیق مردم و نیز توجیه استبداد و زورگویی خود از آنها استفاده کنند. بنی امیّه در پیدایش و گسترش این انحرافات، نقشی عظیم داشتند.

سه مفهوم «اطاعت از ائمه»، «لزوم جماعت»، «حرمت نقض بیعت» از رایج‌ترین اصطلاحاتی سیاسی بود که خلفا به کار می‌بردند. شاید بتوان گفت سه مفهوم مزبور، پایه خلافت و نیز دوام آن را تضمین می‌کرد. خلفای بنی امیّه و بعدها بنی عبّاس با به ‌کارگیری این مفاهیم در شکل تحریف ‌شده آن، که هیچ قید و شرطی نداشت، مردم را وادار به پذیرش حکومت خود می‌کردند. نتیجه این انحرافات برای آینده نیز این بود که هیچ‌گاه حرکت امام حسین(ع) برای اهل سنّت، یک قیام علیه فساد قلمداد نشده و تنها آن را یک «شورش» غیر قانونی شناختند.

یکی دیگر از انحرافات دینی در جامعه اسلامی «اعتقاد به جبر» بود. معاویه با ترویج این عقیده از آن به نفع سیاست های خویش استفاده کرد و هنگام گرفتن بیعت برای یزید می‌گفت: «مسأله یزید، قضایی از قضاهای الهی است و در این مورد کسی از خود اختیاری ندارد». وقتی عمر بن سعد مورد اعتراض قرار گرفت که چرا به سبب حکومت ری، امام حسین(ع) را کشت؟ گفت: «این کار از جانب خدا مقدّر شده بود». کعب الاحبار نیز تا زنده بود، غیبگویی می‌کرد که حکومت به بنی هاشم نخواهد رسید!

پاسخ تفصیلی:

جامعه اسلامی در سالی که قیام کربلا در آن رخ داد، نسبت به آخرین سال حیات پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) تغییرات فراوانی یافته بود. درست است که سیر پیدایش انحراف تدریجی بود، امّا پایه‌های آن در دید بسیاری از محققین از همان سال‌های اولیّه بعد از رحلت پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) به وجود آمده بود. انحرافات مزبور در زمینه‌هایی بود که اهل سیاست می‌توانستند به راحتی از آنها بهره‌گیری کرده و در تحمیق مردم و نیز توجیه استبداد و زورگویی خود از آنها استفاده کنند. بنی امیّه در پیدایش و گسترش این انحرافات، نقشی عظیم داشتند. بویژه روی کار آمدن یزید نشان داد که بنی امیه هیچ اصالتی برای اسلام قائل نبوده و اعتقاد بدان تنها پوششی برای توجیه و پذیرش حاکمیت آنها، توسط مردم بود.

امام حسین(علیه السّلام) علاوه بر این که بنی امیّه را متهم به ظلم و عداوت می‌کرد(۱) آنها را کسانی می‌دانست که «طاعت شیطان را پذیرفته، طاعت خداوند را ترک گفته، فساد را ظاهر ساخته، حدود الهی را تعطیل و به بیت المال تجاوز کرده‌اند».(۲) آنها علاوه بر ایجاد فساد و تعطیل حدود، بسیاری از مفاهیم دینی را تحریف کرده و یا در مجاری غیر مشروع از آنها بهره‌گیری می‌کردند. در اینجا نمونه‌هایی از این مفاهیم را که در جریان کربلا و ایجاد آن مؤثّر بوده است، همراه با شواهد تاریخی، بیان می‌کنیم.

سه مفهوم «اطاعت از ائمه»، «لزوم جماعت»، «حرمت نقض بیعت» از رایج‌ترین اصطلاحاتی سیاسی بود که خلفا به کار می‌بردند. شاید بتوان گفت سه مفهوم مزبور، پایه خلافت و نیز دوام آن را تضمین می‌کرد. این سه واژه، اصول درستی بود که به هر روی در شمار مفاهیم دینی- سیاسی، اسلامی بود، چنان که از نظر عقل نیز برای دوام جامعه و حفظ اجتماعی رعایت آنها لازم می‌بود. اطاعت از امام به معنای پیروی از نظام حاکم است. سؤال مهم این است که تا کجا باید از حاکم پیروی کرد؟ آیا تنها اطاعت از امام عادل لازم است یا آن که از سلطان جائر نیز باید اطاعت کرد؟

حفظ جماعت یعنی عدم اغتشاش و شورش، دست نزدن به اقداماتی که وحدت را از بین ببرد و زمینه ایجاد تزلزل را در جامعه اسلامی فراهم می‌کند. سؤال مهم این است که [آیا] در مقابل سلطنت استبدادی و حاکم فاسق، در هر شرایطی باید سکوت کرد و آیا هر صدای مخالفی را به اعتبار این که مخلّ «جماعت» و سبب «تفرقه» است می‌توان محکوم کرد؟

حرمت نقض بیعت به عنوان رعایت عهد، در اسلام تمجید شده است. نقض عهد و بیعت بسیار مورد مذمّت قرار گرفته و واضح است که چه اندازه در مسائل سیاسی نقش مثبت دارد. امّا آیا در برابر خلیفه‌ای مثل یزید اگر بیعت نشد و یا نقض بیعت شد و جماعت به هم خورد، باز باید مسأله را به صورت حرمت نقض عهد مطرح ساخت؟ یا اساساً باید این موارد را استثناء کنیم؟ همان گونه که گذشت، خلفای بنی امیّه و بعدها بنی عبّاس با به ‌کارگیری این مفاهیم در شکل تحریف ‌شده آن، که هیچ قید و شرطی نداشت، مردم را وادار به پذیرش حکومت خود می‌کردند.

هنگامی که معاویه برای فرزندش یزید بیعت گرفت، به مدینه آمد تا مخالفین را وادار کند با یزید بیعت کنند. عایشه در شمار مخالفین بود. چرا که به هر حال برادرش، محمّد فرزند أبوبکر، به دست معاویه به شهادت رسیده بود. زمانی که سخن از بیعت به میان آمد، معاویه به عایشه گفت: «من برای یزید از تمامی مسلمین بیعت گرفته‌ام، آیا تو اجازه می‌دهی که «أَنْ یَخْلَعَ النَّاسُ عُهُودُهُمْ»؛ (مردم را از تعهدی که بسته‌اند رها کنم؟)، عایشه گفت: «إِنِّی لَا أَرَی ذَلِکَ وَ لَکِنْ عَلَیْکَ بِالرِّفْقِ وَ التَّأَنِّی»؛ (من چنین چیزی را روا نمی‌دانم، امّا شما نیز با مدارا و ملایمت با مردم برخورد کنید).(۳)

این نمونه نشان می‌دهد که چگونه در پرتو آن مفهوم، عایشه راضی گردید. حال به نمونه‌ای دیگری از این موضوع بنگرید: «کان شمر یصلّی معنا ثم یقول: «اللهم إنک تعلم أنی شریف فاغفر لی. قلت: کیف یغفر الله لک و قد أعنت علی قتل ابن رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم). قال: ویحک فکیف نصنع، إن هؤلاء أمرونا بأمر فلم نخالفهم و لو خالفناهم کنّا شرا من هذه الحمر السقاة. قلت: إن هذا لعذر قبیح فانّما الطاعة فی المعروف»؛ (ابی اسحاق می‌گوید: شمر بن ذی الجوشن ابتدا با ما نماز می‌خواند، پس از نماز دست‌های خود را بلند می ‌کرد و گفت: خدایا تو می‌دانی که من مردی شریف هستم، مرا مورد بخشش قرار ده. من بدو گفتم چگونه خداوند تو را ببخشد، در حالی که در قتل فرزند پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) معاونت کرده‌ای؟ شمر گفت: ما چه کردیم؟ امرای ما به ما دستور دادند که چنین کنیم. ما نیز نمی‌بایست با آنها مخالفت کنیم. چرا که اگر مخالفت می ‌کردیم، از الاغ‌های آبکش بدتر بودیم. من به او گفتم: این عذر زشتی است. اطاعت تنها در کارهای درست و معروف است).(۴)

ابن زیاد هم، پس از دستگیری مسلم بن عقیل به او گفت: «یا شاق! خرجت علی إمامک و شققت عصا المسلمین»(۵)؛ (ای عصیانگر! بر امام خود خروج کرده و اتحاد مسلمین را از بین بردی). البتّه مسلم که تسلیم چنین انحرافی نبود، به حق پاسخ داد که «معاویه خلافت را به اجماع امّت به دست نیاورده؛ بلکه با حیله‌گری علیه وصیّ پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله)، غلبه یافته و خلافت را غصب کرده است».

نمایندگان عمرو بن سعید بن عاص، حاکم مکّه، در زمان خروج امام حسین(علیه السّلام) از مکّه خارج می‌شد، گفتند: «أ لاتتقی الله تخرج عن الجماعة و تفرّق بین هذه الأمّة»(۶)؛ (آیا از خدا نمی‌ترسی که از جماعت مسلمین خارج شده و تفرقه بین امّت ایجاد می‌کنی؟).

عمرو بن حجاج، یکی از فرماندهان ابن زیاد، با افتخار می‌گفت: «ما، طاعت از امام را کنار نگذاشته و از جماعت کناره‌گیری نکردیم»(۷) و به سپاه ابن زیاد نیز نصیحت می ‌کرد: «ألزموا طاعتکم و جماعتکم و لا ترتابوا فی قتل من مرق عن الدین و خاف الإمام»(۸)؛ (طاعت و جماعت را حفظ کرده و در کشتن کسی که از دین خارج گشته و مخالفت با امام ورزیده، تردید نکنید).

افرادی چون عبدالله بن عمر، که از فقهای اهل سنّت و محدّثین روایات به حساب می‌آمد، فکر می‌کرد که اگر مردم حتّی بیعت یزید را پذیرفتند، او نیز خواهد پذیرفت و به معاویه نیز قول داد: «فإذا اجتمع النّاس علی ابنک یزید لم أخالف»(۹)؛ (زمانی که همه مردم با فرزند تو یزید بیعت کردند، من با او مخالفت نخواهم کرد). او به امام هم می‌گفت: «جماعت مسلمین را متفرّق نکن».(۱۰) افرادی چون عمره، دختر عبدالرحمن بن عوف، نیز به امام حسین(علیه السّلام) نوشتند که حرمت «طاعت» را رعایت کرده و جماعت و حفظ آن را بر خود لازم شمرد.(۱۱)

یکی دیگر از انحرافات دینی در جامعه اسلامی «اعتقاد به جبر» بود. این عقیده پیش از رخداد کربلا نیز مورد بهره‌برداری بوده است. امّا در صدر اسلام، معاویه مجدّد آن بوده و طبق گفته ابو هلال عسکری، معاویه بانی آن بوده است.(۱۲) قاضی عبدالجبار نیز با اشاره به این که معاویه پایه‌گذار «مجبره» است، جملات جالبی در تأیید این مسأله از قول معاویه آورده است.(۱۳)

معاویه در مورد بیعت یزید می‌گفت: «إِنَّ أَمْرَ یَزِیدَ قَضَاءٌ مِنَ الْقَضَاءِ وَ لَیْسَ لِلْقَضَاءِ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»(۱۴) ؛(مسأله یزید، قضایی از قضاهای الهی است و در این مورد کسی از خود اختیاری ندارد).

عبیدالله بن زیاد نیز به امام سجّاد(علیه السّلام) گفت: «أ و لم یقتل الله علیا؟»؛ (آیا خدا علی اکبر را نکشت؟) امام فرمود: «کَانَ لِی أَخٌ یُقَالُ لَهُ عَلِیٌّ أَکْبَرَ مِنِّی قَتَلَهُ النَّاسُ»؛ (برادر بزرگتری داشتم که مردم او را کشتند).(۱۵) وقتی عمر بن سعد مورد اعتراض قرار گرفت که چرا به سبب حکومت ری، امام حسین(علیه السّلام) را کشت؟ گفت: «این کار از جانب خدا مقدّر شده بود»!(۱۶)

کعب الاحبار نیز تا زنده بود، غیبگویی می‌کرد که حکومت به بنی هاشم نخواهد رسید. (گرچه بعدها، هم عباسیان و هم علویان- مثلاً در طبرستان- به حکومت رسیدند). همین امر را از قول عبدالله بن عمر نیز نقل کرده‌اند که گفته بود: «فَاِذَا رَأَیْتَ الْهَاشِمِیّ قَدْ مَلَکَ الزَّمَانَ فَقَدْ هَلَکَ الزَّمَانُ»(۱۷)؛ (هنگامی که دیدی فرد هاشمی به حاکمیت رسید، بدان که روزگار بسر آمده است).

نتیجه این انحرافات برای آینده نیز این بود که هیچ‌گاه حرکت امام حسین(علیه السّلام) برای اهل سنّت، یک قیام علیه فساد قلمداد نشده و تنها آن را یک «شورش» غیر قانونی شناختند.(۱۸)،(۱۹)